به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

خوش آن رهرو که دایم چون فلک بر خویش می گردد

که بر خود هر که گردد بیش، شوقش بیش می گردد

مجرد شو که برق بی مروت با جهانسوزی

زبی برگی چراغ خانه درویش می گردد

به قسمت صلح کن زنهار از جمعیت دنیا

که آب گوهر از دریا نه کم نه بیش می گردد

مخور چون ساده لوحان روی دست نعمت الوان

که رگ زین خون فاسد شاهراه نیش می گردد

مشو زنهار غافل از ورق گردانی دنیا

که اسباب فراغت مایه تشویش می گردد

چرا از نارساییهای طالع دلگران باشم؟

که از بیطاقتی خون در رگ من نیش می گردد

نشد حال دل مجروح من بر هیچ کس روشن

که خط ژولیده می باشد قلم چون ریش می گردد

ترا دل واپسی دارد زمین گیر گرانجانی

وگرنه صدهزاران رهنما در پیش می گردد

مرا زان گوشه میخانه افتاده است خوش صائب

که هر کس پای خود در وی نهد بیخویش می گردد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 2:21 PM

 

گرانی می کند بر تن چو سربی جوش می گردد

سبو چون خالی از می گشت بار دوش می گردد

زنور عاریت بگذر که شمع ماه تابان را

اگر صدبار روشن می کنی خاموش می گردد

در آن محفل گل از کیفیت می می توان چیدن

که ساقی پیشتر از دیگران مدهوش می گردد

خطر بسیار دارد در کمین همواری دشمن

زسگ غافل مشو زنهار چون خاموش می گردد

در آن گلشن که می در جام ریزد مست ناز من

فغان بلبلان گلبانگ نوشانوش می گردد

ندارد خاکساری با بزرگی جنگ در مشرب

که در کوی مغان گردون سبو بر دوش می گردد

زخجلت طوق قمری دام زیر خاک خواهد شد

اگر سرو چمن با قامتش همدوش می گردد

نه بیدردی است گر اشکم به چشم تر نمی آید

چو آتش تند افتد، آب صرف جوش می گردد

قناعت کن، کز این گلشن به بویی هر که قانع شد

چو زنبور عسل کاشانه اش پرنوش می گردد

از ان ماه از تمامی می گذارد روی در نقصان

که دایم خرمن او صرف یک آغوش می گردد

مرا باغ و بهاری نیست غیر از بوی درویشی

دل بیمار من از کاهگل بیهوش می گردد

مشو با پردلی ایمن زخصم ناتوان صائب

که از اندک نسیمی بحر جوشن پوش می گردد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 2:21 PM

زآب دیده من بید مجنون سبز می گردد

به جای غنچه دلهای پر از خون سبز می گردد

در آن وادی که دود از دانه امید من خیزد

زباران دانه زنجیر مجنون سبز می گردد

به خون خلق زنگ از دل زداید غمزه شوخش

اگرچه سبزه تیغ از نم خون سبز می گردد

چنین گرخاک را سیراب سازد چشم گریانم

به اندک روزگاری تخم قارون سبز می گردد

همان می سوزد از لب تشنگی تخم امید من

اگرچه از سر شکم کوه و هامون سبز می گردد

تری را گر چنین از حد برد ابر سیاه خط

به اندک وقتی آن رخسار گلگون سبز می گردد

نه از بهر برومندی است، راه برق می بیند

مرا گردانه ای از بخت وارون سبز می گردد

مکن با تلخکامان رو ترش تاشکری داری

که از زهر خط آن لبهای میگون سبز می گردد

ازین خجلت که تنها خورد آب زندگانی را

ندانم خضر پیش مردمان چون سبز می گردد؟

برومندی بود از حسن عشق پاک را صائب

زخال سبز لیلی بخت مجنون سبز می گردد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 2:21 PM

 

دل من بیقرار از شعله آواز می گردد

سپند من ازین آتش سبک پرواز می گردد

زدست رد نتابد رو طلبکار قبول حق

که موج از سیلی ساحل به دریا باز می گردد

دل ما را نوای مطربان در وجد می آرد

کباب ما به بال شعله آواز می گردد

ورق گردانی عمر زلیخا نامه ای دارد

که انجام محبت خوشتر از آغاز می گردد

به دست آرزو هر کس دهد مجموعه دل را

چو اوراق خزان بازیچه پرواز می گردد

غبار تن نگیرد دامن دلهای قدسی را

قفس بر مرغ وحشی شهپر پرواز می گردد

صفای باطن از دل می زداید علم ظاهر را

که پنهان جوهر آیینه از پرداز می گردد

حذر می کردم از خال و خط خوبان، ندانستم

که مرغ زیرک آخر قسمت شهباز می گردد

درافشای محبت نیست جرمی عشقبازان را

صدف آب از فروغ گوهر این راز می گردد

زباغ افزون گل از منع تماشا می توان چیدن

تماشایی عبث محروم ازین در باز می گردد

به اندک روزگاری می گشاید شهپر شهرت

به صائب هر نواسنجی که هم پرواز می گردد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 2:21 PM

زگل تنها کجا بزم گلستان ساز می گردد؟

که این هنگامه گرم از شعله آواز می گردد

امید بازگشتن دل به زلف او عبث دارد

به ناف آهوان کی نافه هرگز باز می گردد؟

به روی بستر گل خواب راحت نیست شبنم را

نقاب از روی گلرنگ که امشب باز می گردد؟

تعجب نیست گردد گرد خط داروی بیهوشی

نگه در پرده چشمی که خواب ناز می گردد

مشبک می شود چون پرده زنبوری از کاوش

اگر سد سکندر پرده این راز می گردد

تو کز اهل بصیرت نیستی قطع منازل کن

که بینا چون شرر و اصل به یک پرواز می گردد

ندارد در کمند جذبه بحر لطف کوتاهی

که هر موجی که می بینی به دریا باز می گردد

ملامتگر سر از دنبال بد گوهر نمی دارد

زبان آتشین شمع خرج گاز می گردد

به فردای قیامت می فتد نشو و نمای ما

به این تمکین اگر قانون طالع ساز می گردد

سخن را روی گرم از قید خاموشی برون آرد

سپند از آتش سوزان بلند آواز می گردد

چو انجم تا سحر مژگان به یکدیگر نخواهی زد

اگر دانی چه درها در دل شب باز می گردد

درون پیکر خشک آتشی از عشق او دارم

که می سوزد چونی هر کس به من دمساز می گردد

به شمع صبح ماند شعله آواز بلبل را

همانا خامه صائب نواپرداز می گردد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 2:21 PM

به نومیدی گره از کار سالک باز می گردد

نفس چون سوخت در دل شهپر پرواز می گردد

چه نقصان در وفای عاشق از پرواز می گردد؟

نگه هر جا رود آخر به مژگان باز می گردد

اگر صدبار می سوزد سپند بیقرار ما

همان از گرمخونیها به آتش باز می گردد

به رهبر نیست حاجت بیقراران محبت را

شرر محو فنا از گرمی پرواز می گردد

صدف از شوخی این گوهر شهوار مجمر شد

کجا مهر خموشی پرده این راز می گردد؟

اگر شمشیر بارد بر سرش بالا نمی بیند

به روی هر که چون منصور این در باز می گردد

نسیم حسن بی پرواست، خودداری نمی داند

به کنعان می رود هر دم زمصر و باز می گردد

قیامت گر برانگیزد غبار خط زرخسارش

کجا بیدار چشم او زخواب ناز می گردد؟

چو طوطی هر که دارد در نظر آیینه رویی را

به اندک فرصتی صائب سخن پرداز می گردد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 2:21 PM

به اندک فرصتی روشندل از جان سیر می گردد

نفس تار است سازد صبح صادق پیر می گردد

ندارد کیمیایی چون محبت عالم امکان

که خون از مهر در پستان مادر شیر می گردد

چه باشد جان که نتوان بی دریغ افشاند بر جانان؟

کم از خاک است هر خونی که دامنگیر می گردد

چرا از خاکمال چرخ اندیشم، که چون گوهر

مرا گرد یتیمی باعث تعمیر می گردد

زمن هر پاره دل در بیابانی کند جولان

کجا شیرازه این اوراق را زنجیر می گردد؟

چه خواهد کرد با چشم تر من آتشین رویی

که آب از دیدنش دردیده تصویر می گردد

از ان پیوسته باشد نعمت حسن تو روزافزون

که آنجا میهمان از خورد دل سیر می گردد

سبکسیری که وحشت را شکار خویش می داند

زنقش پای آهو در دهان شیر می گردد

کمان کن قامت چون تیر را در قبضه طاعت

که در قطع تعلق عاقبت شمشیر می گردد

نسازد مرگ کوتاه از تعدی دست ظالم را

پر و بال عقاب آخر نصیب تیر می گردد

زباران مکرر مزرع امید می سوزد

زبسیاری سرشک شمع بی تأثیری می گردد

تنزل قطره را صائب کند در یتیم آخر

غبار خاکساری عاقبت اکسیر می گردد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 2:21 PM

عمل چون خالص افتد دل از ان پرنور می گردد

صفای شهد شمع خانه زنبور می گردد

به عمر جاودان دل ره نبرد از زلف او بیرون

ره خوابیده حیرت زرفتن دور می گردد

چنان کز صبح گردد اختر صبح از نظر پنهان

زشکر خنده راز آن دهان مستور می گردد

زروی پرده سوز یار در سر آتشی دارم

که از سرگرمی من دار نخل طور می گردد

ز آه آتشین من نشد نرم آن کمان ابرو

چه حرف است این که از آتش کمان کم زور می گردد؟

مباش ای شاخ گل در بر گریز از دوستان ایمن

که شبنم چون ورق برگشت چشم شور می گردد

مشو غافل بر همن از دل صورت پرست من

کز این یک مشت گل بتخانه ها معمور می گردد

شکستی هست در طالع سبک مغزان نخوت را

سر فغفور آخر کاسه فغفور می گردد

قناعت پیشگان را می رساند آسمان روزی

زخرمن آنچه می ماند نصیب مور می گردد

بهشتی از خیال روی لیلی در نظر دارم

که بر من دامن صحرا کنار حور می گردد

نمک در چشم شیران می زند گرد غزالانش

بیابانی که از مجنون من پرشور می گردد

نخواهد ماند صائب دانه ای از خرمن هستی

اگر گردون سنگین دل به این دستور می گردد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 2:21 PM

ز خط هشیار کی آن نرگس مخمور می گردد؟

نمک بیهوشدارو زین می پرزور می گردد

زداغ عشق سر تا پای من چشم بصیرت شد

که از خورشیدتابان عالمی پر نور می گردد

زبی برگی به حسن عاقبت امیدها دارم

که دار آخر برومند از سر منصور می گردد

پرکاهی مروت نیست خرمن دستگاهان را

وگرنه دانه ای قفل دهان مور می گردد

زعشق لاله رویان داغ جانسوزی است عاشق را

که سردیهای دوران مرهم کافور می گردد

اگر آهو حصاری در بیابان کرد مجنون را

غزال از دورباش وحشت من دور می گردد

چرا از قامت خم می شود کم قوت پیران؟

اگر از حلقه گردیدن کمان پرزور می گردد

ندارد اینقدر استادگی تعمیر احوالم

به گرد دامنی ویرانه ام معمور می گردد

چنان از پرتو منت گریزان است طبع من

که از مهتاب زخمم چون نمک ناسور می گردد

همان جویای آوازه است خاک مسند آرایان

سر فغفور آخر کاسه فغفور می گردد

به خود محتاج خواهد پست فطرت دردمندان را

طبیب از صحت بیمار خود رنجور می گردد

عنان اختیار از دست بیرون می برد خست

عصاکش بر در دلها به پای کور می گردد

همان از خارخار حرص در زندان بود صائب

اگر دست سلیمان پایتخت مور می گردد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 2:21 PM

سر هر کس که گرم از باده منصور می گردد

به چشمش چوب خشک دار نخل طور می گردد

سر دارالامان نیستی گردم، که هر موری

در آن مهمانسرا همکاسه فغفور می گردد

چه خواهد شد من افتاده را از خاک برداری؟

کف دست سلیمان پایتخت مور می گردد

مگردان روی جرأت از دم شمشیر نومیدی

که آه سرد آخر مرهم کافور می گردد

شکر از تلخکامان باز می گیری، نمی دانی

که تنگ شکرت آخر نصیب مور می گردد

کمان کهکشان از آتش آهم ملایم شد

کمان چین ابروی تو کی کم زور می گردد؟

تماشای ترا بر هیچ کس غیر از تو نپسندم

که گر این است حسن، آیینه چشم شور می گردد

اگر یک لحظه از خال لب او چشم بردارم

سویدا در دل بیطاقتم زنبور می گردد

به فکر دامن دشت عدم گاهی که می افتم

به چشمم چار دیوار عناصر گور می گردد

تلاش بزم بی کیفیت گردون مکن صائب

که جای جام می آنجا سر مخمور می گردد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 2:21 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4404003
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث