به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

چنین از خون اگر دامان آن گل لاله گون گردد

زدامنگیری او آستینها جوی خون گردد

زهم پاشید دلها تا بریدی زلف مشکین را

پریشان می شود لشکر علم چون سرنگون گردد

به عمر نوح نتوان از گرستن داد بیرونش

دلی کز کاوش مژگان او دریای خون گردد

نفس در سینه خاکستر شود صحرانوردان را

غبار خاطرم گر دامن دشت جنون گردد

گل خورشید دارد غنچه نیلوفرش در بر

چو گردون هر تنی کز سنگ طفلان نیلگون گردد

زنقش خوبرویان می رود کوه گران از جا

مگر تمکین شیرین بند پای بیستون گردد

مکن صائب پریشان همت خود را به هر کاری

که صاحب فن نگردد هر که خواهد ذوفنون گردد

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:36 PM

به افسون پیر و طول امل هشیار کی گردد؟

ره خوابیده از بانگ جرس بیدار کی گردد؟

مگر در دامن خورشید تابان افکند خود را

وگرنه چشم شبنم سیر از گلزار کی گردد؟

گرانی از حباب بی تعلق نیست دریا را

کسی کز خود تهی گردید بر دل بارکی گردد؟

بلند و پست عالم رهروان را می کند رهبر

اگر سوهان نباشد تیغها هموار کی گردد؟

فزاید عرض لشکر شوکت مهر سلیمان را

زخط عنبرین آن خال بی پرگار کی گردد؟

ندارد شکوه از سنگ ملامت طاقت عاشق

پلنگ سخت جان دلگیر از کهسار کی گردد؟

اگر در تیغ باشد آب، در دریاست جولانش

جدایی عاشقان را مانع دیدار کی گردد؟

به مژگانهای خواب آلود، طاقت بر نمی آید

سپر سد ره شمشیر جوهر دار کی گردد؟

حنای گل نگردد بوی گل را مانع از جولان

شهید عشق را روح از طلب بیکار کی گردد؟

زقرب بحر، پیچ و تاب موج افزون شود صائب

دل عاشق تسلی از وصال یار کی گردد؟

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:36 PM

سیه مست غرور از گفتگو هشیار کی گردد؟

ره خوابیده از آواز پا بیدار کی گردد؟

به آب زر نوشتن شعر بد نیکو نمی گردد

حجاب پوچ مغزی طره زر تار کی گردد؟

کف بی مغز نتواند بلنگر کرد دریا را

سر آشفتگان پوشیده از دستار کی گردد؟

نگردد بار بر دل کوه غم آزاد مردان را

خمش از خنده کبک مست در کهسار کی گردد؟

من دیوانه را سنگ ملامت شد پر و بالی

نگردد سیل تا سنگین سبکرفتار کی گردد؟

نشوید باده از دل گرد کلفت دردمندان را

به تردستی رخ آیینه بی زنگار کی گردد؟

زشورش نیست مانع عقده گرداب دریا را

خموشی عشق را مهر لب اظهار کی گردد؟

به قید بندگی آزاده چون راضی کند خود را؟

دل یوسف خنک از گرمی بازار کی گردد؟

نمی اندیشد از زخم زبان هر کس که مجنون شد

به خار و خس مقید سیل بی زنهار کی گردد؟

زتدبیر خرد عشق قوی بازو نیندیشد

زره سد ره این تیغ لنگردار کی گردد؟

در جنت به روی من عبث وا می کند رضوان

زکوثر کم خمار تشنه دیدار کی گردد؟

نمی گردد صف مژگان نگاه شوخ را مانع

حجاب بوی گل خار سر دیوار کی گردد؟

نگردد معنی بیگانه با لفظ آشنا صائب

به افسون رام عاشق آن پری رخسار کی گردد؟

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:36 PM

 

بغیر از خامه کز بیطاقتی گرد سخن گردد

کجا گرد سر پروانه شمع انجمن گردد؟

مرا نظاره رخسار او مهر خموشی شد

چه حرف است این که از آیینه طوطی خوش سخن گردد؟

نه از خط سبز شد پشت لب آن شیرین تکلم را

که از دلبستگیها حرف گرد آن دهن گردد

تماشای خرام او جنون می آورد، ترسم

که طوق قمریان زنجیر بر سر و چمن گردد

چه کم می گردد از دریای بی پایان حسن او؟

اگر لب تشنه ای سراب ازان چاه ذقن گردد

به شیرین کاری من نیست مجنونی درین کشور

که هر جا خردسالی هست در دنبال من گردد

کند معشوق عاشق را چو سوز عشق کامل شد

که چون پروانه در گیرد چراغ انجمن گردد

شفق خورشید تابان را کند از صبح مستغنی

شهید عشق هیهات است محتاج کفن گردد

وطن زندان شود بر هر که گردد در هنر کامل

که خون چون مشک شد آواره از ناف ختن گردد

بشو از عیش شیرین دست، تا گردد دلت روشن

که موم از شهد چون شد دور، شمع انجمن گردد

کنار حسرت خمیازه من وسعتی دارد

که مه بر آسمان در هاله آغوش من گردد

زغربت نیست بر خاطر غمی رنگین خیالان را

عقیق نامور را کی به دل یاد یمن گردد؟

مکن سر در سر سنگین دلان از سادگی صائب

که آخر بیستون سنگ مزار کوهکن گردد

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:36 PM

کسی تا چند مغلوب شراب لاله گون گردد؟

کسی تا چند بی لنگر درین دریای خون گردد؟

پریشان گشت دلها تا بریدی زلف مشکین را

سپاه از یکدگر ریزد علم چون سرنگون گردد

نزد مهر خموشی بر دهن گرداب دریا را

کجا کم شورش مغز من از داغ جنون گردد؟

به رنج و راحت دنیا منه دل چون تنک ظرفان

که خون از انقلاب دهر شیر و شیر خون گردد

مگر آوارگی راهی گذارد پیش من، ورنه

چنان خود را نکردم گم که خضرم رهنمون گردد

گریبان لحد را چاک خواهد کرد اشک من

تنوری چون امانت دار این طوفان خون گردد؟

می روشن بود آیینه اسرار، حکمت را

نشیند هر که در خم چون فلاطون ذوفنون گردد

هنوز از درد و داغ ماتم فرهاد خونین دل

صدا در خون دل آغشته باز از بیستون گردد

چسان صائب کنم رام خود آن آهوی وحشی را؟

که تا در خاطرش آرم دل اندیشه خون گردد

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:36 PM

اگر از پرده زلف سیه رویش عیان گردد

جهان از خنده برق تجلی گلستان گردد

نگه دارد خدا از چشم بد، حیرانیی دارم

که اشک گرمرو در چشم من خواب گران گردد

چه خواهد بود حال کشتی بی ناخدای ما

در آن دریای پرشورش که لنگر بادبان گردد

به نیکان هر که بنشیند، بدان را نیک پندارد

نشیند با بدان هر کس، به نیکان بدگمان گردد

چرا آواره او فکر خان و مان کند صائب؟

چرا در فصل گل بلبل به گرد آشیان گردد؟

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:36 PM

سبکروحی که چون پروانه بر گرد سخن گردد

نفس در سینه اش چون سوخت شمع انجمن گردد

زخون تا شد تهی دل می خلد در سینه تنگم

گل بی خار چون شد خشک خار پیرهن گردد

کجا نوبت به من افتد، که هر جا هست بینایی

به امید فتادن گرد آن چاه ذقن گردد

در آن گلشن که آید در سخن لعل گهر بارش

زشبنم آب حسرت غنچه ها را در دهن گردد

چو از می آتشین گردد عقیق آبدار او

سهیل از شرمساری پنبه داغ یمن گردد

لب میگون او خوش حرف شد در روزگار خط

جوانتر می شود کیفیتش چون می کهن گردد

تواند تنگ در آغوش خود آورد مرکز را

سبکسیری که چون پرگار گرد خویشتن گردد

ندارد فکر کنعان یوسف از بیمهری اخوان

که غربت با عزیزی دلنشین تر از وطن گردد

دل روشن کند شیرین سخن صائب سخنور را

که بی آیینه هیهات است طوطی خوش سخن گردد

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:36 PM

زفیض عشق دلهای مخالف مهربان گردد

زآتش رشته های شمع با هم یکزبان گردد

زکوه غم مترسان سینه دریادل ما را

که این بار گران برکشتی ما بادبان گردد

تماشای رخش بی پرده از چشم که می آید؟

مباد آن روز کاین آیینه بی آیینه دان گردد

یکی صد شد زپند ناصحان سرگرمی عشقم

که بر دیوانه سنگ کودکان رطل گران گردد

مرا صبح امید آن روز از مشرق شود طالع

که آن ابر و کمان را استخوان من نشان گردد

مکن از تیغ خود نومید ما امیدواران را

مروت نیست ماه عید از طفلان نهان گردد

زخار راه افزون می شود سامان پروازش

چو برق آن کس که در راه طلب آتش عنان گردد

گل از سیر چمن آن غنچه بیدار دل چیند

که عریان از لباس رنگ و بو پیش از خزان گردد

به سیل نوبهار از جان نمی خیزد غبار من

خوش آن رهرو که تا گویند راهی شو، روان گردد

جوان را صحبت پیران حصار عافیت باشد

به خاک و خون نشیند تیر چون دور از کمان گردد

قناعت کن که رزق آفتاب از سفره گردون

همان قرصی است گر صد قرن بر گرد جهان گردد

اگر همراه مایی، خیر باد هر دو عالم کن

که بوی پیرهن بار دل این کاروان گردد

ندارد مسند عزت زیان خاکی نهادان را

که صدر از کیمیای خاکساری آستان گردد

بجز زخم زبان رزق از سخن نبود سخنور را

که از گلزار خار و خس نصیب باغبان گردد

چنین کان سنگدل را حال من باور نمی آید

عجب دارم به مردن درد من خاطر نشان گردد

زخط گفتم زمان حسن او آخر شود صائب

ندانستم که خطش فتنه آخر زمان گردد

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:36 PM

نمی بندد کمر هر کس کز او زنار برگردد

مباد آن روز کز من روی زلف یار بر گردد

زجان سیرست هر کس می نهد انگشت بر حرفم

به گرد راه گردد بخت چون از مار برگردد

در آن کشور که جنس من فشاند گرد راه از خود

غبارآلود خجلت یوسف از بازار برگردد

مرا بیمارداریهای چشمی ناتوان دارد

مسیحا از سر بالین من بیمار برگردد

بهل از من سپهر نیلگون آزرده دل باشد

چه زین خوشتر که از آیینه ام زنگار برگردد؟

محبت رشته شیرازه است اوراق خوبی را

بریزد گل اگر یک بلبل از گلزار برگردد

نگه چون پرتو خورشید در چشم آب گرداند

چو از نظاره آن آتشین رخسار برگردد

دورویه تیغ زد چندان که مهر عالم افروزش

برات خط نشد زان صفحه رخسار برگردد

اگر گل صائب آب روی خود در پای او ریزد

محال است این که از خاصیت خود خار برگردد

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:36 PM

نسیم صبحگاه از غنچه ام دلگیر برگردد

گره چون محکم افتد ناخن تدبیر برگردد

بشو دست از دل دیوانه چون گردید صحرایی

که ممکن نیست کس زان خاک دامنگیر برگردد

زجان سیرست هر کس از حریم عشق می آید

که مهمان از سر خوان کریمان سیر برگردد

غم از دل می برد نظاره لبهای میگونش

چه صورت دارد از میخانه کس دلگیر برگردد؟

نظر چون عاشق بیتاب بردارد زرخساری

که از گرداندن او چهره تصویر برگردد

به دل برگشت گرد آلود خجلت آهم از گردون

چو صیادی که دست خالی از نخجیر برگردد

به همواری توان مغلوب کردن خصم سرکش را

زروی نرم موم اینجا دم شمشیر برگردد

اگرچه سنگ طفلان توتیا کرد استخوانش را

نشد مجنون ما از کوچه زنجیر برگردد

برات قسمت حق گرچه برگشتن نمی داند

زبخت واژگون ما به پستان شیر برگردد

کمان چرخ را زه می کند گردن فرازیها

اگر دزدد هدف سر در گریبان، تیر برگردد

به زخم اولین از عشق بی پروا قناعت کن

به صید کشته خود نیست ممکن شیر برگردد

ندارد حاصلی با سخت رویان گفتگو صائب

که چون باشد هدف از سنگ خارا، تیر برگردد

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:36 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4383834
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث