به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

شکر لعل لبش در تلخی دشنام می پیچد

زشیرینی زبانش بوسه در پیغام می پیچد

گل امیدواری می توان چید از عتاب او

به ظاهر گرچه گوش آرزوی خام می پیچد

دل پر خون عاشق می شود گلگونه رویش

به این عنوان اگر آن زلف عنبر فام می پیچد

درین صحرا که دامن بر کمر بسته است کهسارش

زهی غافل که پا در دامن آرام می پیچد

رهایی نیست از موج حوادث بیقراران را

زبیتابی به بال و پر فزون این دام می پیچد

زغفلت رشته امید خود کوتاه می سازد

گدای کوته اندیشی که در ابرام می پیچد

به دست پر، عنان نتوان گرفتن اسب سرکش را

تهیدستی عنان نفس بدفرجام می پیچد

اگر صید مراد هر دو عالم در کمند آرد

زناکامی همان صائب دل خودکام می پیچد

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:29 PM

 

مرا آه از خموشی در دل دیوانه می پیچد

که از بی روزنیها دود در کاشانه می پیچد

زخال دلفریب او رهایی چشم چون دارم؟

که بر بال و پر من همچو دام این دانه می پیچد

دل دیوانه ای جسته است پنداری ز زندانش

که چون زنجیر بر خود طره جانانه می پیچد

تو از آمیزش عشاق پهلو می کنی خالی

وگرنه شعله بر بال و پر پروانه می پیچد

اگرچه شانه پیچد دست زلف خوبرویان را

سر زلف گرهگیر تو دست شانه می پیچد

شکوهی هست با بی خانمانی خاکساری را

که پای سیل را بر یکدگر ویرانه می پیچد

اگرچه مستی حسن از سرش برده است بیرون خط

زپرکاری همان دستار را مستانه می پیچد

سیه روزی به قدر قرب باشد عشقبازان را

که در فانوس دود شمع بیش از خانه می پیچد

مگر کرده است بیخود نکهت گل عندلیبان را؟

که دست شاخ گل را باد گستاخانه می پیچد

خوش آن رهرو که همچون گردباد از گرم رفتاری

بساط عمر را بر هم سبکروحانه می پیچد

درین وحشت سرا هر کس زحقگویی به تنگ آمد

به چوب دار چون منصور بیتابانه می پیچد

به جوش سینه من برنیاید مهر خاموشی

که زور باده ام قفل در میخانه می پیچد

مکن چون بیدلان زنهار در پرخاش کوتاهی

که دست عاجزان را چرخ نامردانه می پیچد

زبس ناسازگاری عام شد در روزگار ما

بساط خواب را بر یکدگر افسانه می پیچد

چنین کز درد پیچیده است افغان در دل تنگم

کجا آوازه ناقوس در بتخانه می پیچد؟

زوحشت صید در آتش گذارد نعل صیادان

زسنگ کودکان دانسته سردیوانه می پیچد

من بی دست و پا چون طی کنم این راه را صائب؟

که پای برق و باد اینجا به هم طفلانه می پیچد

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:29 PM

دل آزاده از طول امل بسیار می پیچد

که مصحف بر خود از شیرازه زنار می پیچد

کدامین بی ادب زد حلقه بر در این گلستان را؟

که هر شاخ گلی بر خویشتن چون مار می پیچد

حجاب آب و گل گردیده سنگ راه یکتایی

وگرنه رشته تسبیح بر زتار می پیچد

به این بی ناخنی چون می خراشم سینه خود را

صدای تیشه فرهاد در کهسار می پیچد

نمی دانم چه می ریزد زکلک نامه پردازم

که هر سطری به خود از درد چون طومار می پیچد

ازین بستانسرا با دست خالی می رود بیرون

سبکدستی که بر هر دامنی چون خار می پیچد

به دور چشم او انگشت زنهاری است هرمژگان

که از بیمار بدخو روز و شب غمخوار می پیچد

مخور صائب فریب فضل از عمامه زاهد

که در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار می پیچد

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:29 PM

خط از بیباکی آن حسن عالمگیر می پیچد

که جوهر بر خود از خونریزی شمشیر می پیچد

حنون را هست در غافل حریفی دست گیرایی

که مجنون با کمال ضعف گوش شیر می پیچد

میسر نیست دل را از غبار خط برون رفتن

که پای سیل را این خاک دامنگیر می پیچد

گزیر از دوزخ سوزان نباشد نفس کجرو را

به آتش راست بتوان ساختن چون تیر می پیچد

کند عزت دنیاست پیچ و تاب خواریها

عبث در کنج زندان یوسف از زنجیر می پیچد

که در صید دل من می کند چین زلف مشکین را؟

که در هر گام دست و پای این نخجیر می پیچد

نشد خط غمزه بیباک را مانع زخونریزی

زجوهر کی زبان جرأت شمشیر می پیچد؟

زبیباکی حنا بر پای خواب آلود می بندد

گرانجانی که بر آب و گل تعمیر می پیچد

نخواهد دید فردا روی آتش را گنهکاری

که بی آتش چو مو از خجلت تقصیر می پیچد

به آب حضر صائب گرد راه از خویش می شوید

ز روی صدق هر رهرو که بر شبگیر می پیچد

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:29 PM

ز بار درد من کوه گران بر خویش می پیچد

زمین از سایه ام چون آسمان بر خویش می پیچد

پدر خجلت کشد ز اعمال ناشایست فرزندان

خطایی چون زتیر آید کمان بر خویش می پیچد

زنقصان نیست پروا مایه داران مروت را

تنک مایه است هر کس از زیان بر خویش می پیچد

بهم خواهد شکستن سروبستان بال قمری را

چنین کز رشک آن سرو روان بر خویش می پیچد

نمی پیچد ز آتش هیچ مویی آنچنان بر خود

که از نظاره آن نازک میان بر خویش می پیچد

چو تار سبحه صددل گرچه در هر حلقه ای دارد

کمند زلفش از غیرت همان بر خویش می پیچد

به این امید کز تنگ دهانش سر برون آرد

سخن در کام آن شیرین زبان بر خویش می پیچد

دل سنگ از فراق تازه رویان داغ می گردد

گلی هر کس که چیند باغبان بر خویش می پیچد

نبرداز رشته جان وصل پیچ و تاب را بیرون

در آغوش گهر این ریسمان بر خویش می پیچد

اگر تر نیست از رفتار آن سرو روان صائب

چرا چندین زموج آب روان بر خویش می پیچد؟

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:29 PM

سرشک تلخ من در گنبد خضرا نمی گنجد

که می پرزور چون افتاد در مینا نمی گنجد

به بیرنگی قناعت کن اگر با عشق یکرنگی

که هر جا عشق آمد رنگ در سیما نمی گنجد

نمی دانم چه خواهد بود احوال گرانجانان

که تنهایی در آن وحدت سرا تنها نمی گنجد

مرا کرد از وطن آواره آخر جوهر ذاتی

که گوهر چون یتیم افتاد در دریا نمی گنجد

دلیلی بر شکوه عشق ازین افزون نمی باشد

که مجنون با کمال ضعف در صحرا نمی گنجد

برون تا رفتم از خود تنگ شد روی زمین بر من

که از خود هر که بیرون رفت در دنیا نمی گنجد

اگر بیعانه خواهد زلف او عقل و دل و دین را

بده صائب که چند و چون درین سودا نمی گنجد

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:29 PM

کسی تا کی به دامان شب و آه سحر پیچد؟

به تحقیق خبر تا چند در هر بیخبر پیچد؟

نسازد مرگ بی شیرازه اوراق وجودش را

خیال غنچه او هر که را بر یکدگر پیچد

حباب از عهده تسخیر دریا برنمی آید

خموشی چون بساط شکوه را بر یکدگر پیچد؟

مگر از گرم رفتاری بسوزد دامن، ورنه

که دارد آنقدر فرصت که دامن بر کمر پیچد؟

دلیل تنگ طرفیهاست اظهار ملال خود

من و آهی که از دل چون برآید در جگر پیچد

در آن گلشن که از هر خار صد گل می توان چیدن

چرا چون تاک کس هر لحظه بر شاخ دیگر پیچد؟

زپای عقل صائب هیچ کاری بر نمی آید

مگر شوق این ره خوابیده را بر یکدگر پیچد

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:29 PM

به فکر عاقبت عاشق نه از غفلت نمی افتد

که محو او به فکر دوزخ و جنت نمی افتد

چنان در روزگار حسن او شد عام حیرانی

که سیماب از کف آیینه از حیرت نمی افتد

ازان چیده است از دل تالب من شکوه خونین

که در خلوت به دستم دامن فرصت نمی افتد

به خدمت نیست ممکن رام کردن بی نیازان را

وگرنه بنده شایسته کم خدمت نمی افتد

در آن محفل که دلهای سخنگو روبرو باشد

زخاموشی گره در رشته صحبت نمی افتد

حصاری نیست چون افتادگی ارباب دولت را

به این وادی کسی کافتاد از دولت نمی افتد

همین بس شاهد بی حاصلی و بی سرانجامی

کز این نه آسیا هرگز به ما نوبت نمی افتد

چه غواصی است کز دریا به کف خرسند می گردد

به دستی کز تماشا گوهر عبرت نمی افتد

مرا زد بر زمین گردون سنگین دل، نمی داند

که گر بر خاک افتد گوهر از قیمت نمی افتد

چنان شد زندگانی تلخ در ایام ما صائب

که کافر را به آب زندگی رغبت نمی افتد

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:29 PM

مگو عاقل کجا در محنت ایام می افتد

که مرغ زیرک اینجا بیشتر در دام می افتد

به ناسازی سری در حلقه سوداییان دارم

که در مغز آتشم از روغن بادام می افتد

به حرف تلخ خود را در نظرها می کند شیرین

بلای جان بود شوخی که خوش دشنام می افتد

چنان دلبستگی دارم به اسباب گرفتاری

که می سوزم اگر خاری به چشم دام می افتد

مزن فال هم آغوشی به آتش طلعتان صائب

که در پروانه آتش ز آرزوی خام می افتد

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:29 PM

 

به زخم کهنه شور از زخمهای تازه می افتد

خمارآلود از خمیازه در خمیازه می افتد

محیطی را حبابی چون تواند در گره بستن؟

نگنجد در نظر حسنی که بی اندازه می افتد

به دلتنگی قناعت کن که چون افتاد دل نازک

به شکر خنده ای چون غنچه از شیرازه می افتد

زخط و خال دل برداشتن دشواریی دارد

سیاهی بعد ایامی زداغ تازه می افتد

زما نتوان به خودداری نهفتن میکشیها را

به روی کار زود این بخیه از خمیازه می افتد

نه هر کس مصرعی موزون کند مشهور می گردد

زصد بلبل یکی صائب بلند آوازه می افتد

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:29 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4383821
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث