به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

بوسه از کنج دهان دلربا دارد امید

این دل گستاخ را بنگر چها دارد امید

خاک در چشمی که در دوران آن خط غبار

روشنی از سرمه و از توتیا دارد امید

در شمار خودفروشان است در بازار حشر

کشته ای کز دست و تیغش خونبها دارد امید

نور اسلام از جبین کافران دارد طمع

هر که از چشمش نگاه آشنا دارد امید

هر که از مژگان دلدوز تو می جوید امان

راه گردانیدن از تیر قضا دارد امید

بی نیازان را زحفظ آبرو آماده است

آنچه خضر از چشمه آب بقا دارد امید

به که نگشاید زلب مهر خموشی غنچه وار

جنت در بسته هر کس از خدا دارد امید

سایه بی قید را مانع زجولان می شود

دولت پاینده هر کس از هما دارد امید

بر ندارد هیچ کس بی مدعا دست دعا

از دعا صائب دل بی مدعا دارد امید

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:23 PM

شود خون عاقبت هر دل که زلفش را به چنگ افتد

خلاصی نیست هر کس را که در قید فرنگ افتد

نباشد هیچ نوشی در جهان تلخ بی نیشی

زبند نی، شکر آزاد چون گردد به تنگ افتد

به تمکین خموشی بر نیاید هیچ کج بحثی

که گردد راست قلابی که در کام نهنگ افتد

دل از خط بناگوش تو دارد آنقدر راحت

که طوفان دیده ای را دامن ساحل به چنگ افتد

نباشد تاب غربت نازپروردان گلشن را

که گل بر گوشه دستار زود از آب و رنگ افتد

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:23 PM

مبادا کافر از طاق دل پیر مغان افتد!

که رزق خاک گردد تیر چون دور از کمان افتد

جدا از حلقه آن زلف حال دل چه می پرسی؟

چه باشد حال مرغ بی پری کز آشیان افتد؟

مرا از تندخویی یار ترساند، ازین غافل

که از آتش سمندر در بهشت جاودان افتد

ز شرم او نگاهم دست و پا گم کرد چون طفلی

که چشمش وقت گل چیدن به چشم باغبان افتد

رسانم گر به دولت چون هما از سایه عالم را

همان از خوان قسمت قرعه ام بر استخوان افتد

ز دست هم ربایندش سرافرازان بستانی

درین بستانسرا چون تاک هر کس خوش عنان افتد

سرایت می کند آه ضعیفان در قوی حالان

نبخشاید به شیران برق چون در نیستان افتد

ببر از تنگ چشمان گر سر آزاده می خواهی

که با سوزن چو پیوندد، گره در ریسمان افتد

مکن با خاکساران سرکشی ای شاخ گل چندین

که شمع از پرسش پروانه هر شب از زبان افتد

ز رسوایی نیندیشد دل سرگرم من صائب

اگر چون مهر طشت من زبام آسمان افتد

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:23 PM

زخط پشت لب آن طاق ابرو از نظر افتد

که نقش آخر از نقش نخستین خوبتر افتد

به لعل یار تا پیوست شد جان از فنا ایمن

چکیدن نیست آبی را که در دست گهر افتد

زپیچ و تاب جوهردار گردد تیغ بیجوهر

اگر از سادگی راهش به آن موی کمر افتد

نمی آیی، نمی خوانی، نمی پرسی، نمی جویی

چرا از آشنایان اینقدر کس بیخبر افتد؟

چه سود از صبر و طاقت چون نباشد دل به جای خود؟

که می ریزد سلاح از خویش هر کس بیجگر افتد

مکن اندیشه از طوفان درین دریای بی لنگر

که در آغوش ساحل کشتی از موج خطر افتد

شود زخم زبان در جستجو بال و پر سالک

که خون در جویبار رگ به راه از نیشتر افتد

همیشه درد بر عضو ضعیف از عضوها ریزد

که برق بی مروت در نیستان بیشتر افتد

زنعمت خارخار حرص افزون می شود صائب

به تلخی جان دهد موری که در تنگ شکر افتد

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:23 PM

در آن مجلس که از مستی رخت طاقت گداز افتد

اگر خورشید تابان چهره افروزد به گاز افتد

علاج من همان از چشم بیمار تو می آید

کجا درد محبت را مسیحا چاره ساز افتد؟

به دامان غرور آب زمزم گرد ننشیند

اگر صد تشنه از پا در بیابان حجاز افتد

ز زخم خنجر الماس پهلو می کنی خالی

چه خواهی کرد اگر کارت به مژگان دراز افتد؟

هجوم بیقراران تیغ غیرت برنمی تابد

مبادا دیده محمود بر زلف ایاز افتد

عجب نبود کز آن رو آب می گردد دل صائب

هوا چون آتشین شد نخل مومین در گداز افتد

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:23 PM

به امید چه دنبال زبان کس چون جرس افتد؟

خموشی به زفریادی که بی فریادرس افتد

قدم بیرون منه از پای خم تا دسترس داری

که از خمیازه پا، مست در دست عسس افتد

جدا از مرشد کامل مشو کامل نگردیده

که رزق خاک می گردد ثمر چون نیمرس افتد

نگردد خرج ره چون آب باریکی که من دارم؟

در آن صحرای بی پایان که سیلاب از نفس افتد

نمی سوزد دلی بر بلبل رنگین نوای من

مگر از شعله آوازم آتش در قفس افتد

ز مکر خود رهایی نیست مکار سیه دل را

که اول عنکبوت خام در دام مگس افتد

سلامت خواهی از خار تمنا پاک کن دل را

که بیکارست عاجز نالی آتش چون به خس افتد

به خط زان لعل شکر بار دشوارست دل کندن

که ترک شهد نتوان کرد چون دروی مگس افتد

به خاموشی توان در مخزن اسرار ره بردن

که گوهر در کف غواص از پاس نفس افتد

نه خرسندی است گر بستم زفریاد و فغان لب را

که خامش می شود مظلوم چون بی دادرس افتد

جدایی نیست زان از هم شب و روز مرا صائب

که از شبهای بی پایان من صبح از نفس افتد

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:23 PM

دل از امید وصلش هر زمان در پیچ و تاب افتد

وگرنه خضر هیهات است در دام سراب افتد

بهشتی نیست غیر از درد و داغ عشق عاشق را

کز آتش دور چون گردد سمندر در عذاب افتد

شکوه حسن او در دستها نگذاشت گیرایی

زجوش گل مگر چون غنچه از رویش نقاب افتد

چنان ناسازگاری عام شد در روزگار ما

که می ترسم زشبنم گل به چشم آفتاب افتد

فلک را می کشد در خاک و خون اقبال عشق او

رهایی نیست صیدی را که در چنگ عقاب افتد

چو آید در سخن لعل لب سنجیده گفتارش

زبی مغزی گهر بر روی دریا چون حباب افتد

زخاموشی چنان وحشی ز ارباب سخن گشتم

که می ریزد دلم هر گاه چشمم بر کتاب افتد

مشوای تندخو غافل ز آب چشم مظلومان

که در دریای آتش شور از اشک کباب افتد

غم فردای محشر غافلان را می گزد صائب

ندارد از حساب اندیشه هر کس خود حساب افتد

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:23 PM

به زهر چشم بتوان کشت دشمن را چوکار افتد

نمی خواهم که چشم من به چشم روزگار افتد

ازان رخسار شبنم خیز چون گل پرده یک سو کن

که چون برگ خزان بلبل به خاک از شاخسار افتد

ز زخم من به رعنایی مثل شد تیغ خونخوارش

کند اندام پیدا آب چون در جویبار افتد

تمام شب نظر بازی کند بادام زلف خود

ندیدم هیچ صیادی چنین عاشق شکار افتد

هجوم زاغ خواهد نخل ماتم کرد سروش را

به فکر عندلیبان این چنین گر نوبهار افتد

ندارد از شکست خلق پروا دیده حق بین

که کشتی بی خطر باشد چو دریا بیکنار افتد

چه افتاده است سر از بیضه بیرون آورد صائب؟

نواسنجی که در فکر قفس از شاخسار افتد

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:23 PM

زعکسش لرزه بر آیینه گوهرنگار افتد

صدف بر خویش می لرزد چو گوهر شاهوار افتد

زناحق کشتگان پروا ندارد آن سبک جولان

نسوزد دل نسیمی را که ره بر لاله زار افتد

زبی پروا نگاهی آب در چشمش نمی گردد

سر خورشید اگر آن سنگدل را در گذار افتد

نیندازد به خاک آن را که عشق از خاک بردارد

سر منصور هیهات است از آغوش دار افتد

مخور بر دل مرا کز زخم دندان پشیمانی

به اندک روزگاری بخیه ات بر روی کار افتد

به صیقل مشکل است از دل زدودن زنگ ذاتی را

که عنبر تیره از دریای روشن بر کنار افتد

نشد از جستجو زنجیر مانع شوق مجنون را

کی از رفتار آب از پیچ و تاب جویبار افتد؟

ملرزان ذره ای را دل که خورشید بلند اختر

به این تقصیر هر روزی ز اوج اعتبار افتد

به روی تازه نتوان پرده پوش فقر گردیدن

که آتش عاقبت از دست خالی در چنار افتد

مصور می شود بی پرده آن آیینه رو صائب

اگر آیینه دل از علایق بی غبار افتد

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:23 PM

نه از روی بصیرت سایه بال هما افتد

سیه مست است دولت، تا کجا خیزد کجا افتد

ید بیضاست باد صبح را در غنچه وا کردن

نماند در گره کاری که با دست دعا افتد

زخارستان دنیا دامن خود جمع چون سازد؟

تن زاری که در ششدر زنقش بوریا افتد

مگس را شوق شکر می شود از زهر چشم افزون

زراندن خیره تر گردد گدا چون بی حیا افتد

نمی باشد فراغ بال جز در ساده لوحیها

که مرغ دوربین از سایه خود در بلا افتد

چه خونها می کند در دل نگه را روی گلرنگش

چرا با آشنایان کس چنین ناآشنا افتد؟

سیه گردید عالم در نظر یعقوب را صائب

مبادا از عزیزان هیچ کس یارب جدا افتد

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:23 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4382181
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث