به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

جوش گل شد باده سرجوش می باید کشید

حلقه از ساغر به گوش هوش می باید کشید

گلشن از نازک نهالان یک تن سیمین شده است

باغ را چون ابر در آغوش می باید کشید

در لب خاموش ساغر گفتگو بسیار هست

پنبه چون مینای می از گوش می باید کشید

باده گلرنگ را با ساقیان گلعذار

بر رخ گلهای شبنم پوش می باید کشید

نیست هر افسرده را از گوهر عرفان خبر

حرف عشق از سینه پرجوش می باید کشید

هوشیاران خون مستان را به ساغر می کنند

باده را با مردم بیهوش می باید کشید

رازهای سر به مهر سینه میخانه را

از لب پیمانه خاموش می باید کشید

مدتی سجاده تقوی به دوش انداختی

چند روزی هم سبو بر دوش می باید کشید

می برد شیرینی بسیار دلها را زکار

حرف تلخی زان لب چون نوش می باید کشید

بزم چون پرشور باشد مطربی در کار نیست

باده در گلبانگ نوشانوش می باید کشید

با زبان نتوان برآمد با نواسنجان عشق

حرف صائب چون بر آید گوش می باید کشید

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:17 PM

 

از صبوری در گشاد کارها بگزین کلید

بر نیاید هیچ قفل محکمی با این کلید

بند دست و پاست سامان جهان، اما به جود

می توان زین قفل آهن ساختن چندین کلید

خواب غفلت بند بر چشم و دلت بنهاده است

ورنه اندر آستین توست ای مسکین کلید

در مصاف سخت رویان جهان سستی مکن

قفل آهن را نمی سازد کسی مومین کلید

گرچه همت می گشاید کارهای سخت را

از دل صد چاک کن دندانه های این کلید

نیست ممکن واشود دل بی سخنهای لطیف

کز نسیم صبح دارد غنچه نسرین کلید

نیست یک مشکل که نگشاید به آه نیمشب

راست می آید به هر قفلی که باشد این کلید

پرده گوش ترا کرده است غفلت آهنین

ورنه هر دم حلقه بر در می زند چندین کلید

با گرانان صائب از راه سبکروحی در آی

بیشتر از چوب می دارد در سنگین کلید

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:17 PM

نیست از خورشید و ماه این گنبد گردان سفید

ز استخوان بیگناهان است این زندان سفید

تیر آه از سینه ام بیرنگ می آید برون

وای بر صیدی کز او آید برون پیکان سفید

یوسف من زان همه قصر و سرای دلفریب

خانه چشمی بجا مانده است در کنعان سفید

قطع پیوند دل از آهو نگاهان مشکل است

از جدایی نافه را شد موی سر زینسان سفید

نامه چون برف می خواهند در دیوان حشر

تو در آن فکری که باشد سفره ات را نان سفید

خانه پردازی چراغ خانه گورست و تو

می کنی از ساده لوحی خانه و ایوان سفید

پاک طینت می رساند فیض بعد از سوختن

عود خاکستر چو گردد می کند دندان سفید

صبح پیری در رکاب پرتو منت بود

زان به یک شب گشت ابروی مه تابان سفید

ما سبکروحان مشرب را به دست کم مگیر

کز کف بی مغز باشد چهره عمان سفید

پاک کن از غیبت مردم دهان خویش را

ای که از مسواک هر دم می کنی دندان سفید

ماهرویان بس که در هر کوچه جولان می کنند

ماه نتواند شدن صائب در اصفاهان سفید

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:17 PM

مرگ را آماده شو هرگاه گردد مو سفید

زندگی بر طاق نسیان نه چو شد ابرو سفید

پرده پوشی چون شب تاریک، کار صبح نیست

دست بردار از سیه کاری چو گردد مو سفید

صبر کن بر تیره روزی کز فروغ عاریت

قد ماه نو دو تا می گردد و ابرو سفید

عنبرین مویی کز او گردیده روز من سیاه

می نماید پیش چشمش دیده آهو سفید

هر که از روشندلی از تیره بختی رو نتافت

از ته ابر سیه چون مه برآید رو سفید

از دورویان جهان امید یکرنگی مدار

نامه را یک رو سیه می باشد و یک رو سفید

نیست آسان زر دست افشار کردن سنگ را

کرد روی کوهکن را قوت بازو سفید

چون نسازد سرخ رویش را به خون عشق غیور؟

کرد راه قصر شیرین کوهکن از جو سفید

نیست صائب اهل دل را شکوه از بخت سیاه

می کند خاکستر این آیینه ها را رو سفید

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:17 PM

 

چشم ما را پرده غفلت شد ابروی سفید

باز ناورد از ختا این نافه را موی سفید

دیگران را گر ز پیری صبح آگاهی دمید

شد دل ما شیر مست غفلت از موی سفید

کی شود طبع هوسناکان زپیری تنگدل؟

ماه عید طفل طبعان است ابروی سفید

از جوانان نیست کم چون زنده دل افتاد پیر

صبح می رو بد زدلها غم به گیسوی سفید

با سیه رویان بود عفو خدا را روی حرف

قابل اقبال نبود نامه را روی سفید

تار و پود زندگانی را پریشان کردن است

جمع کردن خنده را چون صبح با موی سفید

کاکل عنبرفشان بر پشت آن سیمین بدن

هست چون خط سیه بر پشت آهوی سفید

هر که صائب روی گردان شد زاهل روزگار

می برد از ظلمت آباد جهان روی سفید

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:17 PM

از گداز جسم، جان پاک گوهر شد سفید

آخر از خاکستر خود روی اخگر شد سفید

ریزش باران کند روشن سحاب تیره را

از سرشک افشانی آخر دیده تر شد سفید

چشم شرم آلود هجران می کشد در عین وصل

دیده بادام در آغوش شکر شد سفید

شرمساری تیرگی از نامه ما می برد

از بهار خویش خواهد روی عنبر شد سفید

نامه ما را اگر می شست اشک معذرت

می توانستیم در صحرای محشر شد سفید

گریه من در میان گریه ها بی حاصل است

ورنه دامان صدف از اشک گوهر شد سفید

هیچ کس گوشی به فریاد سپند ما نکرد

گرچه از خاکستر ما روی مجمر شد سفید

ساقی ما گر به این تمکین سر خم وا کند

ز انتظار باده خواهد چشم ساغر شد سفید

روی او خورشید را در بوته مشرق گداخت

با کدامین روی خواهد صبح دیگر شد سفید؟

تیر نازش تا زآغوش کمان آمد برون

همچو ماه نو مرا پهلوی لاغر شد سفید

می کند افسرده خون گرم را سودای خام

در جوانی نافه را زان موی بر سر شد سفید

دیده بی پرده را مغز پریشان گشته ای است

هر کف پوچی کز این دریای اخضر شد سفید

دوری احباب می ریزد بهار رنگ را

تا تهی از باده شد مینا و ساغر شد سفید

گرمی هنگامه حرصش نشد یک موی کم

گرچه موی خواجه چون کافور یکسر شد سفید

ناز یوسف گر به این تمکین برآید از نقاب

دیده یعقوب خواهد بار دیگر شد سفید

تا میان نازک او جلوه گر شد در لباس

رشته نتواند دگر در عقد گوهر شد سفید

خانه دلگیر گردون جای شکر خندنیست

صبح را از خنده چون دندان مکرر شد سفید؟

گر کند واعظ چنین عمامه خود را بزرگ

خواهد از برف ریا محراب و منبر شد سفید

چون توانم رفت نزدیکش، که از یک تیر راه

نامه ام نتواند از بال کبوتر شد سفید

تا زبان دانان عالم را سر گوشی گرفت

در صدف صائب گهر را دیده تر شد سفید

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:17 PM

 

تا نکرد از گریه چشم خویش را خاور سفید

از گریبانش نشد مهر بلند اختر سفید

عقل معذورست اگر شد در فروغ عشق محو

پیش خورشید درخشان چون شود اختر سفید؟

عاشق صادق نمی اندیشد از روز حساب

نامه صبح است در هنگامه محشر سفید

از خط مشکین یکی صد شد صفای عارضش

نامه آیینه می گردد زخاکستر سفید

تیشه از خون روی سخت کوهکن را سرخ کرد

تا نسازد راه قصر یار را دیگر سفید

از بناگوش تو دارد صبح چندین آب و تاب

می نماید از صفای شیر این شکر سفید

خون خود را مشک کردن کار هر بیدرد نیست

نافه را گردید ازین اندیشه موی سر سفید

دفتر ایام از افکار رنگین ساده بود

شد زنور رای صائب روی این دفتر سفید

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:17 PM

دل نیاسود از تردد تا نشد منزل سفید

کرد ما را رو سفید آخر، که روی دل سفید!

بوی پیراهن نیامد، پیر کنعان تا نکرد

از دو چشم خود در دولتسرای دل سفید

چشم ما آب سیاه آورد از بس انتظار

تا شد از دامان صحرای طلب منزل سفید

حلقه بیرون در آتش است از نور شمع

چون سپند ما تواند شد درین محفل سفید؟

شد زلخت دل یکی صد آبروی چشم ما

کرد گوهر روی این دریای بی حاصل سفید

در جواب تلخ دادن ترشرویی می کنند

چون شود در عهد این بی حاصلان سایل سفید؟

همت ما صرف در پرداز دل شد از جهان

ما همین یک خانه را کردیم ازین منزل سفید

گر به دریا سایه اندازد گلیم بخت ما

در شبستان صدف گوهر شود مشکل سفید

کلک صائب تازه شد تا این غزل را نقش بست

روی دهقان را کند سرسبزی حاصل سفید

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:17 PM

زلف او موی سفید نافه را در خون کشید

شاخ سنبل را زگلشن موکشان بیرون کشید

رتبه من در سیه بختی بلند افتاده است

کوکب من نیل بر رخساره گردون کشید

تا به چشم خویش دید اشک سبکسیر مرا

از خجالت موج پا در دامن جیحون کشید

سنگ نااهلان درستی در سراپایم نهشت

وقت مجنون خوش که پا در دامن هامون کشید

روغن بادام می خواهد ز چشم آهوان

خویش را در دامن صحرا ازان مجنون کشید

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:17 PM

از گرانان هر که چون عنقا گرانجانی کشید

بار کوه قاف بتواند به آسانی کشید

پیش آن طاق دو ابرو بر زمین نه پشت دست

قبله خود کن کمانی را که نتوانی کشید

خون عرق کردم زدست و پای بیتابی زدن

تا چو قربانی سر و کارم به حیرانی کشید

در غبار خط نهان گردید آن لبهای لعل

گنج رخت از بیم چشم بد به ویرانی کشید

خاکساری می کند افتادگان را سرفراز

وقت آن کس خوش که این صندل به پیشانی کشید

روز محشر را کند شب، نامه ناشسته اش

هر که دست از دامن اشک پشیمانی کشید

عشق صائب می شود ظاهر به هر صورت که هست

این می پرزور را نتوان به پنهانی کشید

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:17 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4387498
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث