به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

راز ما را ناله شبگیر بیرون می دهد

شورش دیوانه را زنجیر بیرون می دهد

نیست از سنگین دلیها گر نگریم در وداع

زخم تیغ تیز خون را دیر بیرون می دهد

شکر می گردد شکایت بر زبان عاشقان

می خورد خون، جوهر این شمشیر بیرون می دهد

دایه هر خونی که از بدخویی طفلان خورد

از محبت در لباس شیر بیرون می دهد

می شود صائب چو گل از آتش خجلت کباب

خنده را هرکس که بی تدبیر بیرون می دهد

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:11 PM

می به روی لاله رنگ یار می باید کشید

باده گلرنگ در گلزار می باید کشید

عالم آب از نسیمی می خورد بر یکدگر

در سرمستی نفس هشیار می باید کشید

صبح اگر نتوانی از مستی ز جا برخاستن

مد آهی از دل افگار می باید کشید

سینه دریای رحمت نیست جای دم زدن

رطل مالامال را یکبار می باید کشید

شیشه ناموس را بر طاق می باید گذاشت

بعد ازان پیمانه سرشار می باید کشید

جام چون خورشید می باید گرفت از ساقیان

بر زمین چون صبحدم دستار می باید کشید

تا مگر همرنگ روی او شود، خورشید را

از شفق خونابه بسیار می باید کشید

گرچه از دل یاد ما را سالها شد شسته است

می به یاد آن فرامشکار می باید کشید

باده های آسمانی را عروج دیگرست

می زجام لاله در کهسار می باید کشید

آب از سرچشمه صائب لذت دیگر دهد

باده را در خانه خمار می باید کشید

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:11 PM

مشق هجران در کنار بحر می باید کشید

آه در بحر از خمار بحر می باید کشید

بر نخورد از وصل دریا از تنک ظرفی حباب

دام در خورد شکار بحر می باید کشید

شیشه و پیمانه را بر طاق می باید گذاشت

می به کشتی در کنار بحر می باید کشید

خویش را زین خاکدان افتان و خیزان همچو سیل

در کنار بی غبار بحر می باید کشید

آه ازین غفلت که در آغوش دریا هر نفس

گردنی در انتظار بحر می باید کشید

سیل را این خاکدان هر دم به رنگی می کند

رخت در دارالقرار بحر می باید کشید

قطره بی ظرف ما را در تمنای گهر

تلخکامی از قرار بحر می باید کشید

وادی خونخوار دنیا نیست جای دم زدن

این نفس را در کنار بحر می باید کشید

همت از موج سبک پرواز می باید گرفت

دام خود در رهگذار بحر می باید کشید

چون نسوزد کشت امیدم، که از موج سراب

ناز تیغ آبدار بحر می باید کشید

نیست آسان پنجه با عشق قوی بازو زدن

قطره را در زیر بار بحر می باید کشید

مانع است از وصل عقبی جلوه دنیای پوچ

پرده کف از عذار بحر می باید کشید

خاک می باید به لب مالید و آنگه چون کنار

باده های خوشگوار بحر می باید کشید

بر امید ابر گوهربار، صائب چون صدف

تشنگیها در کنار بحر می باید کشید

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:11 PM

می به رغم عالم پرشور می باید کشید

غم چو زور آرد می پرزور می باید کشید

منت مرهم زچشم شور می باید کشید

ناز شهد از نشتر زنبور می باید کشید

گرچه هر کم ظرف را ظرف شراب عشق نیست

چون صراحی گردنی از دور می باید کشید

از در بسته است اینجا بیش امید گشاد

دامن آن غنچه مستور می باید کشید

از دو عالم عشق می خواهد سر آزاده ای

پیش خاقان کاسه فغفور می باید کشید

زیر بار خلق چندی دست می باید نهاد

بعد ازان پا در کنار حور می باید کشید

از بزرگان لطف با کوچکدلان زیبنده است

چون سلیمان گفتگو از مور می باید کشید

دل به این بی حاصلان بستن ندارد حاصلی

تخم خود بیرون زخاک شور می باید کشید

وسعت از ملک سلیمان چشم تنگ خلق برد

خویش را در چشم تنگ مور می باید کشید

از هوای تر شود چون آب زور باده کم

روز باران باده پرزور می باید کشید

رفت آن عهدی که خرمن بود رزق خوش چین

دانه امروز از دهان مور می باید کشید

تا توانی آرمیدن در زمستان زیر خاک

در بهاران دانه ای چون مور می باید کشید

غنچه از می خوردن پنهان چنین گلگل شکفت

باده گلرنگ را مستور می باید کشید

چون گذارد پای خود بر منبر دار فنا

حرف حق بی پرده از منصور می باید کشید

از کدورت می کند دل را سبک رطل گران

غم چو زور آرد می پرزور می باید کشید

تا شوی شیرین به چشم خلق صائب چون گهر

مدتی تلخی ز بحر شور می باید کشید

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:11 PM

در سر پل باده چون سیلاب می باید کشید

می به کشتی در کنار آب می باید کشید

می توان تا چشمی از روی گلستان آب داد

پرده نسیان به روی خواب می باید کشید

کم نه ای از بلبل و قمری درین بستانسرا

ناله ای چند از دل بیتاب می باید کشید

در سیاهی می کند می کار آب زندگی

در دل شبها شراب ناب می باید کشید

صحبت روشن ضمیران زنگ از دل می برد

باده روشن شب مهتاب می باید کشید

ساده کن از فلس خود را، ورنه از هر موجه ای

همچو ماهی وحشت قلاب می باید کشید

خون کنم دل را که تا این مایه تشویش هست

منت دلجویی از احباب می باید کشید

با لب لعل بتان افتاده صائب کار ما

تشنه ما را ز گوهر آب می باید کشید

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:11 PM

خواری از اغیار بهر یار می باید کشید

ناز خورشید از در و دیوار می باید کشید

از زمین شور، آب تلخ می آید برون

بی دماغان را زخود آزار می باید کشید

نیست بوی آشنا را تاب غربت بیش ازین

از نسیم صبح بوی یار می باید کشید

یا چو مردان گام می باید زدن در راه عشق

یا ز پای رهنوردان خار می باید کشید

روزگاری شد که خون بلبلان افسرده است

ناله گرمی درین گلزار می باید کشید

به زهمواری سلاحی نیست در الزام خصم

با نمد دندان ز کام مار می باید کشید

روی تلخ بحر را گوهر تلافی می کند

تلخی از معشوق شیرین کار می باید کشید

جان ز سنگ و دل ز آهن کن که با نازکدلی

زحمت خار از گل بی خار می باید کشید

هر نگاهی محرم رنگ لطیف عشق نیست

پرده ای از اشک بر رخسار می باید کشید

بوی گل را می کند افزون هجوم برگ گل

پرده کمتر بر رخ اسرار می باید کشید

تا درین باغی، به شکر این که داری برگ و بار

برگ می باید فشاند و بار می باید کشید

هر که را صائب متاع یوسفی دربار هست

از هجوم مشتری آزار می باید کشید

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:11 PM

مست شد نقاش تا آن چشم جادو را کشید

طاقتش شد طاق تا آن طاق ابرو را کشید

خامه مانی کز او آب طراوت می چکید

موی آتش دیده شدتا آن گل رو را کشید

خامه مو در کفش سر رشته زنار شد

نقش پردازی که زلف کافر او را کشید

دیگر از بار خجالت سرو سر بالا نکرد

تا مصور بر ورق آن قد دلجو را کشید

رشته عمرش به آب زندگی پیوسته شد

خامه مویی که آن لعل سخنگو را کشید

دست و پا گم می کند از شوخی تمثال او

آن که صد ره بی کمند و دام آهو را کشید

حیرتی چون حیرت آیینه گر افتد به دست

می توان صائب شبیه چهره او را کشید

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:11 PM

پای در دامان تسلیم و رضا باید کشید

اطلس افلاک را در زیر پا باید کشید

نیست جز تسلیم ساحل عالم پرشور را

در محیط بیکران دست از شنا باید کشید

گر نمی آیی برون از خود به استقبال مرگ

گردنی چون شمع در راه صبا باید کشید

پا کشیدن بر تو در راه طلب گر مشکل است

رهروان عشق را خاری ز پا باید کشید

تلخی زهر فنا از زندگانی بیش نیست

با لب خندان به سر این رطل را باید کشید

بهره چشم از بساط زود سیر روزگار

نیست چندانی که ناز توتیا باید کشید

چون میسر نیست سیر بحر بی کشتی ترا

تلخی دریا ز روی ناخدا باید کشید

تا درین بیت الحزن چون پیر کنعان ساکنی

بوی یوسف از گریبان صبا باید کشید

تا مگر چون دانه گندم بر آیی رو سفید

روزگاری سختی نه آسیا باید کشید

حسن عالم را به رنگ خویش برمی آورد

از سر هر خار ناز گل جدا باید کشید

من که چون یوسف قرار بندگی دادم به خویش

از عزیزان منت احسان چرا باید کشید؟

زود پیوندد شب کوته به خورشید بلند

خط چو سر زد دست ازان زلف دو تا باید کشید

هیچ مشکل نیست نگشاید به آه نیمشب

خویش را صائب به زیر این لوا باید کشید

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:11 PM

شوخی میخانه از محراب می باید کشید

از سراب خشک، ناز آب می باید کشید

صحبت آیینه رویان زنگ از دل می برد

باده روشن شب مهتاب می باید کشید

می کند کار می و مطرب سرود بلبلان

وقت گل دست از شراب ناب می باید کشید

وسعت دریا پریشان می کند زلف حواس

خویش را در حلقه گرداب می باید کشید

تاب آلایش ندارد دامن پاک فنا

از دوعالم دست و دل را آب می باید کشید

آه ازین شورش که ناز دولت بیدار را

از سبک قدران سنگین خواب می باید کشید

دامن سیماب را آیینه نتواند گرفت

دست از اصلاح دل بیتاب می باید کشید

هیچ طاعت همچو احیای زمین مرده نیست

باده را در گوشه محراب می باید کشید

با گلوی تشنه نتوان رفت راه نیستی

از دم تیغ شهادت آب می باید کشید

می کند گوش گران کوته زبان خلق را

سد آهن پیش این سیلاب می باید کشید

در طریق سعی می باید نفس را سوختن

سرمه ای در چشم سنگین خواب می باید کشید

تا چو خورشید درخشان مطلعی رنگین کنی

از شفق صد کاسه خوناب می باید کشید

تا شوی سرحلقه نازک خیالان چون کمر

روزگاری مشق پیچ وتاب می باید کشید

تا نگردیده است خاکت کوزه از شور جنون

انتقام از چرخ چون دولاب می باید کشید

چون بدخشان سنگ خود را لعل کردن سهل نیست

منت خورشید عالمتاب می باید کشید

کشتی دل جز سبکباری ندارد بادبان

دامن رغبت ز خورد و خواب می باید کشید

با دهان خشک در آغوش دریا چون صدف

انتظار گوهر نایاب می باید کشید

سینه گرمی به دست آور، و گرنه نازها

از سمور و قاقم و سنجاب می باید کشید

یا نمی باید کمر بستن درین دریا چو موج

یا گلیم خار وخس از آب می باید کشید

در دل شبها به عذر روسیاهی گاه گاه

قامتی چون شمع در محراب می باید کشید

غوطه زن در بحر حیرت، ورنه از هر موجه ای

همچو ماهی وحشت قلاب می باید کشید

چاره دردسر عقل است صائب درد می

صندلی بر جبهه زین سیلاب می باید کشید

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:11 PM

 

باده منصور در جام و سبوی من رسید

صاف شد این سیل خونین تا به جوی من رسید

عالمی خوشوقت شد از نافه سودای من

بر جنون زد بر دماغ هر که بوی من رسید

گشت شیرین از صفای سینه من چون صدف

آب تلخ و شور دریا تا به جوی من رسید

عشق نارس بود تا در شیشه افلاک بود

این شراب خام آخر در کدوی من رسید

غیرتم از نارسایی خون خود را می خورد

گرچه از مشرق به مغرب گفتگوی من رسید

آب آهن را زمین تشنه لب آهن رباست

تیغ او خواهد به فریاد گلوی من رسید

آه نومیدی غبار هستیم را برده بود

بر سر بالین من تا چاره جوی من رسید

در تلافی کوه غم از خاطرش برداشتم

دوش هرکس را گرانی از سبوی من رسید

سالکان را شوق من صائب سبکرفتار کرد

هرکسی هرجا رسید از گفتگوی من رسید

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:11 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4386364
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث