به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

باده منصور در جام و سبوی من رسید

صاف شد این سیل خونین تا به جوی من رسید

عالمی خوشوقت شد از نافه سودای من

بر جنون زد بر دماغ هر که بوی من رسید

گشت شیرین از صفای سینه من چون صدف

آب تلخ و شور دریا تا به جوی من رسید

عشق نارس بود تا در شیشه افلاک بود

این شراب خام آخر در کدوی من رسید

غیرتم از نارسایی خون خود را می خورد

گرچه از مشرق به مغرب گفتگوی من رسید

آب آهن را زمین تشنه لب آهن رباست

تیغ او خواهد به فریاد گلوی من رسید

آه نومیدی غبار هستیم را برده بود

بر سر بالین من تا چاره جوی من رسید

در تلافی کوه غم از خاطرش برداشتم

دوش هرکس را گرانی از سبوی من رسید

سالکان را شوق من صائب سبکرفتار کرد

هرکسی هرجا رسید از گفتگوی من رسید

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:11 PM

دل به دارالامن حیرت نه به آسانی رسید

داد جان این صید بسمل تابه حیرانی رسید

مزد تسلیم است دارد عشق اگر قربانیی

گشت چون تسلیم اسماعیل، قربانی رسید

چون رسد وقت رهایی قفل می گردد کلید

خواب در آخر به داد ماه کنعانی رسید

قامت خم مرکب چوگانی راه فناست

عذر را بر طاق نه، چون اسب چوگانی رسید

در کنار مادر افتاد از گریبان لحد

هر که را اینجا فزون آزار جسمانی رسید

پاک از گرد علایق شو که شبنم زین چمن

در وصال آفتاب از پاکدامانی رسید

خاک صحرای قناعت در مذاقش شد شکر

مور ما تا بر سر خوان سلیمانی رسید

نیست صائب مومیایی جز شکست خویشتن

شیشه دل را شکستی کز تن آسانی رسید

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:11 PM

وقت مجنون خوش که پا در دامن صحرا کشید

خط باطل بر سواد شهر از سودا کشید

صدگل بی خار دارد در قفار هر زخم خار

پای زد بر دولت خود هر که خار از پا کشید

نیست از خونابه نوشان هیچ کس جز من بجا

ساغر یک بزم می باید مرا تنها کشید

می شود در دیده ها شیرین تر از آب گهر

هر که چندی همچو عنبر تلخی دریا کشید

طالع ما کرد یاری، ورنه آهوی حرم

بر امید آن کمند زلف گردنها کشید

می کند در سایه افکندن کنون استادگی

سرو بالایی که از آغوش من بالا کشید

سر بلندان زور غفلت را ز سر وامی کنند

دور اول پنبه را از گوش خود مینا کشید

تنگ ظرفی در خرابات مغان غماز نیست

از لب پیمانه نتوان حرف مجلس واکشید

راستی زنهار چشم از مردم دنیا مدار

از عصا در خانه خود دست نابینا کشید

گوشه ای از وسعت مشرب اگر افتد به دست

در همین جا می توان در صحن جنت واکشید

می پرد از شوق می چشم امیدش همچنان

از خرابات مغان هر چند صائب پا کشید

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:11 PM

وقت مجنون خوش که پا در دامن صحرا کشید

در سواد اعظم چشم غزالان واکشید

مگذر از دریوزه دلها که از ارباب فقر

آن توانگر شد که هویی بر در دلها کشید

سد راه عجز، ترک شیوه عاجزکشی است

کور شد هرکس عصا از دست نابینا کشید

ابر ما بر آب گوهر می فشاند آستین

پرده تلخی چرا بر روی خود دریا کشید

خاتم از شوق تو اینجا می کند قالب تهی

تا به کی ای لعل خواهی سختی ازخارا کشید؟

(چون نشوید باغبان از باغ دست تربیت؟

آب شد سرو چمن چون سرو او بالا کشید)

سنگ گردیده است از فولاد جوهردارتر

تیشه من بس که ناخن بر رخ خارا کشید

کشتنی ارباب غیرت را بتر از عفو نیست

دشمن از کوتاه بینی انتقام از ما کشید

از سواد خاک، صائب نقد آسایش مجوی

این رقم دست قضا بر شهپر عنقا کشید

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:11 PM

برگرفتی پرده از رخ گلستان آمد پدید

آستین ناز افشاندی خزان آمد پدید

خاکدان دهر مفلس بود از نقد مراد

دستها بر هم زدی دریا و کان آمد پدید

تا شعوری داشتم می کرد وصل از من کنار

من چو رفتم از میان آن خوش میان آمد پدید

چشمه خورشید در گرد کدورت غوطه زد

تا غبار خط ز روی دلستان آمد پدید

چشم را خواباند، چندین فتنه را بیدار کرد

زلف را افشاند، عمر جاودان آمد پدید

در حریم نیستی بالا وپایینی نبود

من چو گشتم خاک، خاک آستان آمد پدید

کلک گوهربار صائب تا سخن پرداز شد

زنده رود تازه ای در اصفهان آمد پدید

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:11 PM

 

یوسف زندانی ما راحت از دنیا ندید

از عزیزان هیچ کس خوابی برای ما ندید

وحشت دیوانه ما را چه نسبت با غزال؟

گرد ما را هیچ کس در دامن صحرا ندید

دامن حیرت به دست آورد درین طوفان که موج

محو ساحل تا نشد آسایش از دریا ندید

احتیاط شیشه دل سنگ ره ما گشته است

سیل ازان واصل به دریا شد که پیش پا ندید

گو بیا زیر لوای عشق عاشق را ببین

هر که کوه قاف را در سایه عنقا ندید

سوخت برق بی نیازی خرمن افلاک را

زیر پای خویش آن معشوق بی پروا ندید

هر که را چون بید مجنون بر گرفت از خاک عشق

تیغ اگر بارید بر فرق سرش، بالا ندید

تیرگی از بخت ما صائب سخن بیرون نبرد

شمع روشن کرد محفل را و پیش پا ندید

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:11 PM

ذوق حیرانی به داد چشم خونپالا رسید

سینه خم امن شد از جوش، تا صهبا رسید

رفته بود از رفتن گل شورش ما کم شود

نوبهار خط به فریاد جنون ما رسید

از ملامت شد جنون نارسای ما تمام

شد می پرزور هر سنگی به این مینا رسید

صحبت ما دردمندان کیمیای صحت است

مایه درمان شود هرکس به درد ما رسید

گوی شهرت می توان بردن ز میدان بی طرف

مفت زد مجنون که پیش از ما به این صحرا رسید

گرچه شبنم بود از افتادگان این چمن

از سحرخیزی به خورشید جهان پیما رسید

بیکسان صائب نمی باشند بی فریادرس

کوه قاف آخر به داد وحشت عنقا رسید

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:11 PM

چشم فتانت که داد دلبریایی می دهد

غمزه را تعلیم کافر ماجرایی می دهد

اینچنین کز سرمه بیگانگی مست است مست

کی نگاهش با نگاهم آشنایی می دهد؟

وه چه سازم با دل بیطاقت خود کان نگاه

ساغر لبریز طاقت آزمایی می دهد

شانه در زلف تو دست باد را بر چوب بست

سرمه در چشم تو داد خودنمایی می دهد

تندرستی بر نمی تابد مزاج عاشقان

استخوان ما شکست مومیایی می دهد

صائب از آرایش دستار خواهش در گذر

غنچه این باغ بوی بیوفایی می دهد

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:11 PM

خط ز روی آتشین دلستان آمد پدید

از دل آتش بهار بی خزان آمد پدید

از غبار خط یکی صد شد صفای عارضش

یوسفستانی ز گرد کاروان آمد پدید

فتنه آخر زمان بیدار شد از خواب ناز

تا خط سبز از عذار دلستان آمد پدید

طاق نسیان گشت از گرد کسادی ماه عید

تا ز طرف بام آن ابروکمان آمد پدید

حسن و عشق آیینه اسرار پنهان همند

پیچ وتاب من ازان موی میان آمد پدید

از گداز فکر تا باریک گردیدم چو موج

در دل هر قطره بحر بیکران آمد پدید

از غبار خاطر و از آه دردآلود من

هم زمین موجود شد هم آسمان آمد پدید

غم به قدر ظرف از دیوان قسمت می دهند

عقده در کار مسیح از آسمان آمد پدید

تا نپیوستم به مقصد، راست ننمودم نفس

گرد این تیر سبکرو از نشان آمد پدید

بستگیها را گشایشها بود در آستین

لال را از دست خود ده ترجمان آمد پدید

سرخ رویی داد صائب رنگ زرد من ثمر

زین خزان آخر بهار بی خزان آمد پدید

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:11 PM

چشم او تعلیم رم کردن به آهو می دهد

غمزه او تیغ بیباکی به ابرو می دهد

در دل شب می توان گل چید از گلزار فیض

آفتابی شد چو رنگ گل، کجا بو می دهد؟

دیده رسوانگاهان پرده از کارت کشید

این سزای آن که هر آیینه را رو می دهد

تلخ کردن لب به دشنام هوسناکان چرا؟

خیره چشمان را سزا آن چین ابرو می دهد

این غزل در جلوه برقی به صائب جلوه کرد

اینقدر توفیق، موزونان که را رو می دهد؟

ادامه مطلب
جمعه 28 خرداد 1395  - 6:11 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4413798
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث