به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

عاقبت کار نظربازان به سامان می شود

گرد مجنون سرمه چشم غزالان می شود

نه فلک تنگ است بر خورشید عالمتاب عشق

لیک از کوچکدلی در ذره پنهان می شود

روز ما نسبت به شب برقی است کز ابر سیاه

می نماید گوشه ابرو و پنهان می شود

نیست جان کاملان را در تن خاکی قرار

می رود آسایش از گوهر چو غلطان می شود

هر که صائب چشم پوشد از پسند خویشتن

عالم پرخار در چشمش گلستان می شود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:51 PM

کار ما از ساغر پرمی به سامان می شود

مجلس ما از گل ابری گلستان می شود

ناخن الماس ازکارم سری بیرون نبرد

مشکل من کی به سعی سوزن آسان می شود؟

یوسف این زخمی که داری از عزیزان وطن

مرهمش خاکستر شام غریبان می شود

جای هر نیشی که از دست تو دارم بر جگر

گر به هم دوزند صد زخم نمایان می شود

بر سر خاک شهیدان شمع آهی برده ایم

خون ما با دامنی دست و گریبان می شود

صائب از تنگ دهان یار پیش دل مگو

طفل ما بدخوست بهر هیچ گریان می شود!

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:51 PM

در زمستان باغ اگر از برگ عریان می شود

برگ عیش خلق افزون در زمستان می شود

در سواد زلف شب، صبح بناگوشی است روز

کز نه ابر سیه گاهی نمایان می شود

روزها نسبت به شب برقی است کز ابر سیاه

می نماید گوشه ابرو و پنهان می شود

روزها خرج است وشبها دخل، نقد عمر را

دخل بیش از خرج در فصل زمستان می شود

چون گل شب بوست در شب فیض صبحت بیشتر

از دم سرد سحر دلها پریشان می شود

روز اگر روشن نماید دیده آفاق را

از جواهر سرمه شب دل فروزان می شود

هر که دارد درزمستان آتشین رخساره ای

پیش چشمش چون خلیل آتش گلستان می شود

موسم سرماست ایام ربیع سالکان

زان که طی راه در شب سهل و آسان می شود

روز عالم را سیه سازد به چشم مجرمان

ظلمت شب پرده روی گناهان می شود

مغز خشکش غوطه در دریای عنبر می زند

از می ریحانی شب هر که مستان می شود

غنچه خسبان را دل شبهاست باغ دلگشا

در لباس این غنچه محجوب خندان می شود

هر سبکروحی که شب را زنده می دارد چو روز

هر چه باشد مدت عمرش، دو چندان می شود

چون سویدا شب لباس کعبه می پوشد زمین

روز چون گردید ازین تشریف عریان می شود

هر که را باشد به کف دامان آتش طلعتی

ظلمت شبها به چشمش آب حیوان می شود

می زند صائب ز جامش جوش آب زندگی

در دل شب دیده هرکس که گریان می شود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:51 PM

جان زترک جسم چون گوهر فروزان می شود

چون بخار از گل برآید ابر نیسان می شود

ترک خواهش را حیات جاودانی لازم است

آبرو چون جمع گردد آب حیوان می شود

در هوای دانه نعلش همچنان در آتش است

پایتخت مور اگر دست سلیمان می شود

بیگناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق

یوسف از دامان پاک خود به زندان می شود

محو روی دوست ازخواب پریشان ایمن است

خانه در بسته گردد هر که حیران می شود

ازنشاط اهل دل ظاهرپرستان غافلند

پسته دایم در میان پوست خندان می شود

اهل غفلت را رهایی نیست از زندان خاک

پای خواب آلود آخر گرد دامان می شود

عشق دارد در لباس شرم پنهان حسن را

شمع در فانوس از پروانه پنهان می شود

نور چشم من چو شمع از گریه گرم من است

خانه اهل کرم روشن ز مهمان می شود

هر که را از دست می گیرد هوای دل عنان

گردباد دامن صحرای امکان می شود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:51 PM

زودتر دل جمع گردد چون پریشان می شود

چون شود سی پاره قرآن ختم آسان می شود

زخمی تیغ تو شادیمرگ گردد از نشاط

آنچنان کز خنده زخم گل نمایان می شود

مصحف ناطق شد از خط صفحه رخسار یار

مور گویا در کف دست سلیمان می شود

سروها چون سبزه خوابیده می آید به چشم

در خیابانی که قد او خرامان می شود

آب و رنگ چهره او را اگر قسمت کنند

بی سخن گلگونه چندین گلستان می شود

می شود در لقمه اول ز جان خویش سیر

بر سر خوان لئیمان هر که مهمان می شود

کفر را زنار من شیرازه جمعیت است

گر نباشم من دوصد بتخانه ویران می شود

از ضعیفان می شود پشت زبردستان قوی

شعله آتش ز خار و خس به سامان می شود

آه گاه از دل زداید زنگ و گه زنگ آورد

ابر گاه از باد جمع و گه پریشان می شود

از ستون هر چند می گردد عمارت پایدار

خانه دولت خراب از چوب دربان می شود

می رود از یاد مردم هر که شد قدش دو تا

قامت خم گشته صائب طاق نسیان می شود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:51 PM

گر ز ریحان خواب بیدردان به سامان می شود

خواب من آشفته زان خط چو ریحان می شود؟

از اطاعت عاقبت محمود می گردد ایاز

قامت خم خاتم دست سلیمان می شود

حسن چون بی شرم شد زنهار گرد او مگرد

بوی خون می آید از تیغی که عریان می شود

پرده داری می کند از سوختن پروانه را

شمع اگر در جامه فانوس پنهان می شود

در زمین پاک ریزد دانه دهقان امید

سینه بی آرزو آخر گلستان می شود

نیست چون گرداب بهردانه گردیدن مرا

آسیای من به آب خشک گردان می شود

سرو از شرم قدت در دود آه قمریان

چون الف در مد بسم الله پنهان می شود

از دل بی مدعا صائب فلک داغ من است

تخم چون سوزد غنی از ابر احسان می شود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:51 PM

هستی ظاهر حجاب قرب یزدان می شود

ذره اینجا پرده خورشید تابان می شود

در دل ما خاکساران عشق می گردد هوس

در سفال ما خس و خاشاک ریحان می شود

عشق را گر اختیاری هست در واقع، چرا

چون زلیخا بد کند یوسف به زندان می شود؟

کوه و صحرا آمد از شور جنون ما به تنگ

تنگ جا بر سفره اینجا از نمکدان می شود

در دیار ما که خودبینی حجاب مطلب است

چون شکست آیینه را طوطی سخندان می شود

هر که معراج فنا را صائب آرد در نظر

چون شرر از صحبت آتش گریزان می شود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:51 PM

هر چه در دل نقش بندد آدمی آن می شود

خاک مجنون زود بازیگاه طفلان می شود

لاله و ریحان نگیرد جای درد و داغ عشق

ورنه بر پروانه هم آتش گلستان می شود

از مروت نیست ما لب تشنگان را سوختن

آخر آن چاه زنخدان چاه نسیان می شود

ریزش افزون می کند جمعیت روشندلان

خرمن مه را پریشانی نگهبان می شود

می کند اشک ندامت نامه دل را سفید

صبح از اخترفشانی پاکدامان می شود

یک دل بیدار می آرد جهانی را به وجد

شور مجنون باعث شور بیابان می شود

دولت بیدار با این تار و پود انتظام

چشم تا برهم زنی خواب پریشان می شود

من چه دارم درنظر تا دل به آن خرم کنم؟

پسته از یاد شکر در پوست خندان می شود

تشنه چشمان را ز پیری نیست سیری از جهان

قطره در کام صدف از حرص دندان می شود

آب حیوان جای آب تلخ نتواند گرفت

تشنه دریا کجا قانع به باران می شود

در دل اهل جهان دارد شکوه کوه قاف

هر که چون عنقا ز چشم خلق پنهان می شود

در شبستانی که گردد کلک صائب شعله ریز

شمع در زیر پر پروانه پنهان می شود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:51 PM

از گلستانی که بلبل روی گردان می شود

شبنم رخسار گل اشک یتیمان می شود

نیست جان کاملان را در تن خاکی قرار

می رود آسایش ازگوهر چو غلطان می شود

نیست ممکن آب با آیینه گردد سینه صاف

تیرگی رزق سکندر زآب حیوان می شود

مهر خاموشی کند بی پرده راز عشق را

زخم صبح از بخیه انجم نمایان می شود

حجت قاطع کند کوته زبان لاف را

شمع می لرزد به جان چون صبح خندان می شود

حرص در تنگ شکر بر خاک می مالد زبان

خاک بر موران قانع شکرستان می شود

مست گشتم تا زمینا پنبه ساقی برگرفت

از گل ابری زمین من گلستان می شود

عیب خود را می کند پوشیده نادان در لباس

پرده دار پای خواب آلود دامان می شود

تن به تسلیم و رضا دادن بود بر دل گران

طفل در گهواره بستن بیش گریان می شود

قطره چون گوهر شود، ایمن شود از انقلاب

می برم غیرت به هر چشمی که حیران می شود

سنگ طفلان است کوه قاف در میزان عقل

کوه غم صائب به مجنون سنگ طفلان می شود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:51 PM

گلشن حسن از بهار عشق خرم می شود

اشک بلبل رنگ چون گرداند شبنم می شود

پیش پا دیدن بلا گردان سنگ تفرقه است

ایمن است از سنگ طفلان شاخ چون خم می شود

دشمن خود را به کام خویش دیدن مشکل است

می شوم من منفعل چون خصم ملزم می شود

سینه ای چون صبح می خواهد قبول داغ عشق

دیو پندارد سلیمانی به خاتم می شود

بس که پیکان ترا در جان و دل دزدیده ایم

در رگ ما سخت جانان نیشتر خم می شود

سازگار طبع انسان نیست عیش و بیغمی

می رود بیرون ز جنت هر که آدم می شود

نیست صائب آفت باران بیجا کم ز برق

مزرع ما خشک ازین اشک دمادم می شود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:51 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4400578
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث