به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

تا نگردد محو انجم مهر تابان کی شود؟

تا نریزد اشک گردون صبح خندان کی شود؟

جلوه عدل است در چشم ستمگر ظلم را

آسمان از کرده های خود پشیمان کی شود؟

گردباد آسمان در وادی عشق است محو

در چنین دشتی غبار ما نمایان کی شود؟

سینه عاشق نمی باشد تهی از درد و داغ

خانه اهل کرم خالی ز مهمان کی شود؟

هر هوسناکی که سوزد داغ، اهل عشق نیست

دیو اگر انگشتری یابد سلیمان کی شود؟

چشم مادر گریه بیجا دست می دارد نگاه

دخل دریا کم به خرج ابر نیسان کی شود؟

تشنگی نتوان به شبنم بردن از ریگ روان

خاک بی انصاف سیر از خرده جان کی شود؟

می رود چون موج از آب گهر دامن فشان

دیده ما جای آن سرو خرامان کی شود؟

شد جهان کان نمک از خنده پنهان او

شورش محشر حصاری در نمکدان کی شود؟

عاشق پر دل نمی اندیشد از زخم زبان

سیل از دریا به خاری روی گردان کی شود؟

توشه راه است برق گر مرو را خاروخس

کعبه رو دلگیر از خار مغیلان کی شود؟

با چراغ برق می جوید ضعیفان را سحاب

در بهاران دانه زیر خاک پنهان کی شود؟

فکر صائب در غریبی می نماید خویش را

سرمه مقبول نظرها در صفاهان کی شود؟

پیش مردان می گشاید عشق، صائب راز خویش

هر کجا مردی نباشد تیغ عریان کی شود؟

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:44 PM

دل به تن یکرنگ چون گردید باطل می شود

گوهر از گرد کسادی مهره گل می شود

از خودی تا ذره ای باقی است سالک در ره است

هر کجا افتد ز دوش این بار، منزل می شود

خرج خاک تیره می گردد دل دنیاپرست

می فتد دیوار بر هر سو که مایل می شود

از طواف کعبه کی ماند خداجو از طلب؟

قانع از لیلی کجا مجنون به محمل می شود؟

سر به صحرا می دهد غمهای عالم را جنون

می کشد ناموس عالم هر که عاقل می شود

خار و حس می آید ازدریا سلامت بر کنار

بر سکباران کف بی مغز ساحل می شود

نقد جانش خرج ره می گردد از بی توشگی

از سرانجام سفر هرکس که غافل می شود

آنچنان کز کاوش آب چشمه می گردد زیاد

دخل ارباب کرم افزون ز سایل می شود

فیض حق در قطع امید از خلایق بسته است

پرده این ماه دامان وسایل می شود

می شود سیلاب چون پیوست با هم چشمه ها

شورش مجنون یکی صد از سلاسل می شود

هر چه را برداشت حق، بازش حق اندازد به خاک

کی به سعی بندگان تسعیر نازل می شود؟

دست نه بر روی هم صائب که هر جا عقده ای است

بیشتر از ناخن تدبیر مشکل می شود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:44 PM

گر شکر در جام ریزم زهر قاتل می شود

چون صدف گر آب نوشم عقده دل می شود

چون سکندر می خورد آیینه عمرش به سنگ

از خضر یک آب خوردن هر که غافل می شود

جامه برتن کعبه را مجنون ما خواهد درید

کی ز سنگ کودکان دیوانه عاقل می شود؟

زیر هر برگ گلی صد نیش خار آماده است

با تن آسانی مکن عادت که مشکل می شود

قطره اشکم اگر از دل چنین چیند غبار

تا سر مژگان رسیدن مهره گل می شود

جان نخواهد برد صائب آفتاب از آه ما

وای بر شمعی که با صرصر مقابل می شود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:44 PM

 

جان بی مغزان به خاک تیره واصل می شود

کاروان کف بیابان مرگ ساحل می شود

می شودتن، روح تن پرور به اندک فرصتی

قطره ناصاف آ خر مهره گل می شود

جسم هر کس را فلک چون رشته پیچ و تاب داد

عاقبت شیرازه جمعیت دل می شود

جامه فتح است آگاهی درین وحشت سرا

غوطه در خون می زند صیدی که غافل می شود

زیر با منت از بدخویی خلقم که موج

واصل دریا ز دست رد ساحل می شود

دوستی با ناتوانان مایه روشندلی است

موم چون با رشته سازد شمع محفل می شود

شبنم از روشن روانی محو شد در آفتاب

هر که صائب صاف گردد زود واصل می شود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:44 PM

سبزه زنگار در تیغ تو جوهر می شود

کف درین دریای گوهرخیز عنبر می شود

در دیار اهل غیرت قاصد و پیغام نیست

نامه مقراض پر و بال کبوتر می شود

غیر بیرنگی که حسنش رنگ بست افتاده است

دل به هر رنگی که بستم رنگ دیگر می شود

هر که دل بر رنگ و بوی باغ چون شبنم نبست

تکمه پیراهن خورشید انور می شود

گرمی رفتار اگر این است مجنون مرا

خار صحرای جنون کبریت احمر می شود

صحبت روشن جبینان آفتاب رحمت است

سنگ در میزان ماه مصر گوهر می شود

گنج خرسندی نهان در زیر پای عزلت است

در صدف چون قطره لنگر کرد گوهر می شود

سعی در تسخیر دلها کن که چون این دست داد

ملک آب و گل به آسانی مسخر می شود

طالع شهرت متاع کاروان دیگرست

ورنه در هر گوشه صد منصور بی سر می شود

گر به خاطر آورد فرهاد صد نقش غریب

تیشه چون بر سنگ زد شیرین مصور می شود

پنجه تدبیر را بشکن که چون برگشت نقش

موج دریا بند بازوی شناور می شود

عود بی پروای ما تا آید از خامی برون

آتش سوزنده خون در چشم مجمر می شود

نقش پای خامه من سوخت صائب نامه را

گرم تازان را چراغ از نقش پا برمی شود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:44 PM

بعد عمری گر وصال او میسر می شود

شرم پیش چشم من سد سکندر می شود

تیره بختی کار خود را می کند هرجا که هست

نامه من پرده چشم کبوتر می شود

کیمیای عشق هرکس را که سازد بی نیاز

هر سر مو بر تنش کبریت احمر می شود

نیست غیر از نقش جانان عشق را مشغولیی

بیستون از کوهکن آخر مصور می شود

از رخش چون دانه یاقوت رنگین شد عرق

چون زمین افتاد قابل دانه گوهر می شود

نیست حسن و عشق را از هم جدایی جز به نام

شعله چون پرواز کرد از خود سمندر می شود

هر که شد تسلیم، از تیغ حوادث برد جان

خون چو می میرد خلاص از زخم نشتر می شود

از تو تا خورشید تابان نیست ره چندان دراز

ذره ای با چشم خواب آلود رهبر می شود

گر میسر می شود آرام در کام نهنگ

زیر گردون خواب راحت هم میسر می شود

خاکساران می برند از گردش افلاک فیض

هر چه دارد شیشه صرف جام و ساغر می شود

صحبت پاکیزه رویان نوبهار دولت است

جامه باد صبا از گل معطر می شود

نیست آسان حرف را سنجیده در دل ساختن

سنگ می گردد صدف تا قطره گوهر می شود

مهر سازد کینه را افتاد چون دل ساده لوح

زنگ بر آیینه رخسار، جوهر می شود

خاطر ما از نسیم لطف بر هم می خورد

بر چراغ ما نگاه گرم صرصر می شود

نشکند صفرای حرص از نعمت روی زمین

هر که قانع (شد) به دل خوردن، توانگر می شود؟

ناتوانیهای ما صائب دلیل وحشت است

صید چون افتاد وحشی زود لاغر می شود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:44 PM

 

زان رخ گلگون عرق یاقوت احمر می شود

چون زمین افتاد قابل دانه گوهر می شود

پیش بلبل جای گل هرگز نمی گیرد گلاب

تشنه دیدار کی قانع به کوثر می شود؟

پرتو منت کند دلهای روشن را سیاه

شمع را دست حمایت باد صرصر می شود

حجت ناطق بود بر نارساییهای شوق

نامه هرکس که محتاج کبوتر می شود

از گرانجانان سبکروحان گرانی می کشند

چون سبو از می تهی گردد گرانتر می شود

سفلگان را می کند پیرایه دولت غیور

خویش را گم می کند مومی که عنبر می شود

لازم دولت بود نسیان، که چون سیراب شد

خضر غافل از لب خشک سکندر می شود

با نگاه دور قانع شوکه مه با آفتاب

هر قدر نزدیکتر گردید لاغر می شود

برگذشت خود ز دنیا غره کم شو کز گذشت

رشته را دلبستگی افزون به گوهر می شود

می دهد صائب حباب از پوچ گویی سر به باد

از دهن بستن دهان غنچه پر زر می شود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:44 PM

زان رخ گلگون عرق یاقوت احمر می شود

چون زمین افتاد قابل دانه گوهر می شود

گر چنین مجنون ما را عشق در شور آورد

دامن دشت جنون صحرای محشر می شود

آب جای باده گلرنگ نتواند گرفت

تشنه دیدار کی قانع به کوثر می شود؟

از گریبان خموشی هر که آرد سر برون

چون چراغ صبحگاهی خرج صرصر می شود

با سر آزاده ام فارغ ز دولت کاین هما

بر سر بی مغز دایم سایه گستر می شود

خجلت از حرف مکرر لازم فهمیدگی است

منفعل کی طوطی از حرف مکرر می شود؟

جلوه های مختلف دارد می دولت که آب

زنگ در آیینه و در تیغ جوهر می شود

آه خون آلود را چندان که می دزدم به دل

از گره چون رشته باران رساتر می شود

نیست خوان پر ز نعمت را به سرپوش احتیاج

کی سر آزادگان قانع به افسر می شود؟

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:44 PM

زر و بال منعمان روز قیامت می شود

عاقبت هر فلس ماهی داغ حسرت می شود

تا برآمد از وطن یوسف عزیز مصر شد

دانه گوهر در زمین پاک غربت می شود

از تماشا دیده عاشق نمی گیرد قرار

لنگر این بحر خون آشام حیرت می شود

می رسد آخر به جایی بیقراریهای ما

پیچ و تاب عشق زنجیر عدالت می شود

شورش سیلاب از کهسار می گردد زیاد

سد راه من کجا سنگ ملامت می شود

می کنندش باسگان در قسمت روزی شریک

چون هما هرکس که از اهل سعادت می شود

بوی خون می آید از تیغ زبان اعتراض

خرده گیری عاقبت تخم عداوت می شود

می گذارد هر که پا فهمیده بر روی زمین

بر سرش ابر بلا دست حمایت می شود

از سر عادت مکن طاعت که این قدسی نژاد

می شود شیطان پابرجا چو عادت می شود

صائب از هرکس که داری رنجشی اظهار کن

شکوه چون در دل گره شد تخم کلفت می شود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:44 PM

هر که را غمخوار گردی غمگسارت می شود

پرده بر هر کس که پوشی پرده دارت می شود

گر نگاهی گرم سوی خاکساری کرده ای

چشم چون بر هم نهی شمع مزارت می شود

چون خس و خاشاک اگر خود را سبک گردانده ای

هر کف پوچی درین دریا، کنارت می شود

از هوای نفس اگر خود را کنی گردآوری

روز حشر از آتش دوزخ حصارت می شود

کوتهی گر در کمند آه آتشبار نیست

وحشی فرصت به آسانی شکارت می شود

دست افسوس است ازان دست نگارین قسمتت

دل اگر مایل به هر نقش و نگارت می شود

همچو مجنون ازتهی پایان اگر گردیده ای

خار صحرای جنون باغ وبهارت می شود

پاک اگر سازی چو شبنم چشم خود، دامان گل

بستر و بالین چشم اشکبارت می شود

گر به هم پیوسته سازی حلقه های داغ را

جوشن داودی جسم نزارت می شود

می شوی فرمانروا در هفت اقلیم جهان

ملک دل ویران اگر زان شهسوارت می شود

لنگر تسلیم پیدا کن که هر موج خطر

کشتی نوح دگر بهر گذارت می شود

گر تو چون طفلان زهر تلخی نسازی روترش

تلخی عالم شراب خوشگوارت می شود

هر پر رنگین که چون طاوس سامان می دهی

حلقه دام دگر بهر شکارت می شود

گر نسازی چون سبک مغزان نفس نشمرده خرج

لنگر تمکین جان بیقرارت می شود

در شبستان لحد مشکل که خواب آید ترا

گر چنین در خواب غفلت روزگارت می شود

زود می گردی چوطاوس از سیه کاری خجل

پشت پای شرم اگر آیینه دارت می شود

از بلندی بارها دیدی زوال آفتاب

دل همان مایل به اوج اعتبارت می شود

موی کافوری نزد بر آتش حرص تو آب

کی ندانم دل خنک زین کار وبارت می شود

سرکشان را خاکها در کاسه سر کرد خاک

هر که را پامال می سازی سوارت می شود

پوست چون ماهی شود گر فلس بر اندام تو

همچنان از حرص افزون خارخارت می شود

هر چه را دانی سبک صائب ز اسباب سفر

می گذاری چون قدم در راه، بارت می شود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:44 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4400588
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث