به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

عشقبازان را طرف بسیار پیدا می شود

کار اگر عشق است پر همکار پیدا می شود

رخنه در سد سکندر می کند اقبال حسن

در برای یوسف از دیوار پیدا می شود

می نماید حسن شوخیهای خود را از نقاب

شور مغز از پیچش دستار پیدا می شود

از بلند و پست عالم شکوه کافر نعمتی است

نرمی از سوهان ناهموار پیدا می شود

می دهد تشریف هیبت عاجزان را اتفاق

مور چون پیوست با هم مار پیدا می شود

بیضه خورشید اگر در کلبه خفاش هست

زیر گردون هم دل بیدار پیدا می شود

از گرانی سنگ راه مشتری گردیده ای

خویش را گر بشکنی بازار پیدا می شود

گر سلامت خواهی از سنگ ملامت سر مپیچ

کاین گهر در سینه کهسار پیدا می شود

گر به چشم دل درین گلشن تماشایی شوی

در دل هر خار صد گلزار پیدا می شود

از تن خاکی توانی گر بر آوردن غبار

گنجها در زیر این دیوار پیدا می شود

کفر پوشیده است در ایمان، اگر کاوش کنی

از میان سبحه هم زنار پیدا می شود

از مآل تیره روزان جهان غافل مشو

کز بخاری ابر گوهربار پیدا می شود

از سلاح جنگ گردد جوهر مردی عیان

زور منصور از کمان دار پیدا می شود

می شود در تنگدستی نفس کجرو مستقیم

راستی در راه تنگ از مار پیدا می شود

خونچکان شد ناله مرغ چمن از ناله ام

ذوق کار از غیرت همکار پیدا می شود

می توان از ناله صائب شنیدن بوی خون

هر چه در دل هست از گفتار پیدا می شود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:44 PM

کی به ناخن از دل غمگین گره وا می شود؟

دست چون افتاد از کار این گره وا می شود

بر گشاد دل بود موقوف هر مشکل که هست

این گره چون باز شد چندین گره وا می شود

گفتگوی عشق با افسردگان بی حاصل است

کی ز خون مرده از تلقین گره وا می شود؟

عشقبازان گر به آه آتشین زورآورند

دلبران را از دل سنگین گره وا می شود

رشته عمرم ز پیچ و تاب می گردد گره

تا مرا زان جبهه پرچین گره وا می شود

در گشاد دل نفس بیهوده می سوزد نسیم

چون سپند از آتش آخر این گره وا می شود

قرب زر چون سکه نگشاید ز ابرویش گره

هر که را از چهره زرین گره وا می شود

هیچ تحسینی سخن را نیست چون فهمیدگی

از دل ما کی به هر تحسین گره وا می شود

غنچه خسبی فیضها دارد درین بستانسرا

صدهزاران عقده صائب زین گره وا می شود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:44 PM

 

محنت امروز، فردا جمله راحت می شود

اشک خونین آب صحرای قیامت می شود

تلخی بیداری شبهای این محنت سرا

در شبستان لحد خواب فارغت می شود

در لباس آب کوثر می کند جولان سرشک

آههای سرد سروباغ جنت می شود

ناامید از آه سرد و ناله سوزان مباش

کاین بخار و دود آخر ابر رحمت می شود

دست هر کس را که می گیری درین آشوبگاه

بر چراغ زندگی دست حمایت می شود

تا پریشان است دل در شهر بند کثرتی

خویش را هرگاه سازی جمع، وحدت می شود

پیش اهل دل ندارد فوت مطلبی ماتمی

بیشتر از فوت وقت اینجا مصیبت می شود

عشق را سنگ ملامت می شود سنگ فسان

عقل خام است آن که دلسرد از نصیحت می شود

می کند بیهوده گویی خانه دل را سیاه

چون نفس در سینه دزدی نور حکمت می شود

هرکسی را حد خود باشد حصار عافیت

جغد در ویرانه از اهل سعادت می شود

گوشه گیری را بلایی همچو شهرت در قفاست

چاره این درد بی درمان به صحبت می شود

می شود شیرین به مهلت آب دریا در صدف

میگساری مایه اشک ندامت می شود

هر سرایی را چراغی هست صائب در جهان

خانه دل روشن از نور عبادت می شود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:44 PM

گر به این دستور قد یار رعنا می شود

ناله بیتابی عاشق دوبالا می شود

عمر باقی در زوال عمر فانی بسته است

قطره چون واصل به دریا گشت دریا می شود

حسن آتشدست بیتاب است در ایجاد عشق

شمع چون روشن شود پروانه پیدا می شود

سرفرازی از زمین پاک باشد نخل را

دامن مریم پر و بال مسیحا می شود

می کشد عشق غیور از حسن سرکش انتقام

عاقبت یوسف گرفتار زلیخا می شود

شاهد از خارج نمی باید خیانت پیشه را

دزد از تغییر رنگ خویش رسوا می شود

سرکشی شد از خشن پوشی یکی صد نفس را

از خس و خاشاک، آتش بیش رعنا می شود

از سفر گردد دل از نور بصیرت بهره مند

در غریبی گوهر ناسفته بینا می شود

جاده با افتادگی صائب به منزل می رسد

گردباد از بیقراری خرج صحرا می شود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:44 PM

آن لب رنگین سخن بی خواست گویا می شود

غنچه چون افتاد بازیگوش خود وا می شود

حسن بالادست را مشاطه ای در کار نیست

چشمهای شوخ بی تعلیم گویا می شود

کوهکن در بیستون چون تیشه سر بالا نکرد

کار چون شیرین فتد خودکار فرما می شود

نیست از ما راه چندان تا جهان اتحاد

شست چون گرد ره از خود سیل دریا می شود

روز بازار زرقلب است شبهای سیاه

بیشتر دلهای غافل خرج دنیا می شود

در جوانی حرص دنیا از دل خود دور کن

ورنه از قد دو تا این غم دو بالا می شود

مهر خاموشی نمی گردد حجاب راز عشق

بوی گل در زیر چندین پرده رسوا می شود

می کشد قامت به آن نسبت نوای بلبلان

شاخ گل در بوستان چندان که رعنا می شود

می تواند عشرت روی زمین در پرده کرد

هر که را داغ از درون چون لاله پیدا می شود

برنمی دارد نظر صائب ز پشت پای خود

هر که چون نرگس درین گلزار بینا می شود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:44 PM

خانه ای کز نور حسن او مصفا می شود

حلقه بیرون در محو تماشا می شود

هر طلسمی را به نام باددستی بسته اند

چشم یعقوب از نسیم پیرهن وا می شود

شرط قطع وادی هستی مجرد گشتن است

زور می آرد به ره رهرو چو تنها می شود

می زند غیرت نمک بر دیده خونبار من

در سر هرکس که شور عشق پیدا می شود

چون نگرداند رخ از تیغ شهادت مرده دل؟

زشت با آیینه چون شد چهره، رسوا می شود

خودنمایی کار ما را در گره انداخته است

قطره چون برداشت دست از خویش دریا می شود

صد تماشا هست در پوشیدن چشم از جهان

وای بر چشمی که غافل زین تماشا می شود

می زند خود را به ساحل، بازمی گردد به بحر

از محیط عشق هر موجی که پیدا می شود

می فتد در رشته جان صد گره از پیچ وتاب

صائب از زلف سخن تا یک گره وا می شود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:44 PM

 

هر که می گردد ز اهل ذکر، دانا می شود

خاک چون تسبیح شد بینا و گویا می شود

ضعف بر مجنون من کرده است عالم را وسیع

هر کف خاکی مرا دامان صحرا می شود

هر که شد در عالم انصاف از صاحبدلان

در نظر هر نقطه سهوش سویدا می شود

کف نگردد راهزن غواص گوهر جوی را

چشم عبرت بین کجا محو تماشا می شود؟

دوربین از جامه فانوس یابد فیض شمع

از نسیم پیرهن یعقوب بینا می شود

دست بر دل نه که در بحر پرآشوب جهان

شاهد عجزست هر دستی که بالا می شود

خواب را بر کوهکن تصویر شیرین تلخ کرد

کار چون دلچسب شد خودکار فرما می شود

در کهنسالی جوانیهاست در سر عشق را

یوسف آخر فتنه حسن زلیخا می شود

حسن عالمسوز بیتاب است در ایجاد عشق

شمع چون روشن شود پروانه پیدا می شود

شد خط سبز از لب میگون ساقی دلپذیر

چون رگ تلخی به می پیچد گوارا می شود

حسن زندانی بود در حلقه فرمان عشق

طوق قمری سرو را انگشتر پا می شود

محض دلسوزی است واعظ حرف دوزخ گرزند

زان که در هر جا دهن واکرد سرما می شود!

حلقه ماتم شود بر سرو طوق قمریان

قد موزون تو در گلشن چو پیدا می شود

می گشاید شوق صائب عقده های سخت را

آب گوهر عاقبت واصل به دریا می شود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:44 PM

با وجود مرگ، کی هستی گوارا می شود؟

تلخی ماتم کجا شیرین به حلوا می شود

بر سر بازار چون آیینه های ساده لوح

جوهر بیناییم خرج تماشا می شود

هر بلندی پست می گردد به تدریج زمان

آخر این کهسارها دامان صحرا می شود

کوهکن از نقش شیرین پشت خود بر کوه داد

لاف بیکارست هر جا کار گویا می شود

از هجوم آهوان صحرا به مجنون تنگ شد

عشق در هر جا بود هنگامه پیدا می شود

می فتد در رشته کارم ز گوهر صد گره

چون صدف گر عقده ای از کار من وا می شود

گر چنین بالد به خود باغ از نوید مقدمت

سبزه خوابیده اش چون سرو رعنا می شود

سنگ راه اتحاد سالک است افسردگی

چون گهر شد قطره دور از وصل دریا می شود

دیده هرکس که روشن شد به نور اتحاد

نه فلک در دیده اش یک چشم بینا می شود

بیضه از فریاد بلبل چون جرس نالان شده است

عشق در گهواره ناطق همچو عیسی می شود

بر دد و دام است خون عاشقان صائب حرام

در دهان شیر مجنون بی محابا می شود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:44 PM

دل به دشمن چون ملایم شد مصفا می شود

سنگ با آتش چو نرمی کرد مینا می شود

ای نسیم بی مروت باددستی واگذار

صبح می سوزد نفس تا غنچه ای وا می شود

چون رود بیرون ز باغ آن یوسف گل پیرهن

گل به دامنگیریش دست زلیخا می شود

گرد عصیان بحر رحمت را نمی آرد به جوش

صاف گردد سیل چون واصل به دریا می شود

خاکساران قدردان صحبت یکدیگرند

می جهم گردی اگر از دور پیدا می شود

خیره می گردد نظر از پرتو خال رخش

ذره این بوم و بر خورشید سیما می شود

با خیال یار صحبت داشتن خوش دولتی است

می برم غیرت بر آن عاشق که تنها می شود

اینقدر کیفیت دیدار هم می بوده است؟

تا عرق از چهره اش گل کرد صهبا می شود

صائب از اندیشه آن زلف و کاکل در گذر

فکر چون بسیار در دل ماند سودا می شود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:44 PM

عیب پاکان زود بر مردم هویدا می شود

در میان شیر خالص موی رسوا می شود

زشت در سلک نکویان می نماید زشت تر

پای طاوس از پر طاوس رسوا می شود

می کند خلق بزرگان در هواخواهان اثر

ابرها مظلم ز روی تلخ دریا می شود

دل چوبی غم شد نمی گردد به درمان دردمند

گل نگردد غنچه نشکفته چون وا می شود

حرص را شیر برومندی بود موی سفید

قد دو تا چون شد، غم روزی دو بالا می شود

هر که چون شبنم درین گلزار خود را جمع کرد

همسفر با آفتاب عالم آرا می شود

نقش شیرین کوهکن را ساخت از دعوی خموش

لاف بیکارست هر جا کار گویا می شود

باده های تلخ می گردد به فرصت خوشگوار

ذوق کار عشق آخر کارفرما می شود

نیست ممکن برنگرداند ورق عشق غیور

عاقبت یوسف خریدار زلیخا می شود

می خلد چون تیر زهرآلود در دل سالها

هرنگه کز چشم ما خرج تماشا می شود

نقداوقاتی که می داری ز کار حق دریغ

چون زر ممسک به کوری خرج دنیا می شود

می زنم از بیم جان بر کوچه بیگانگی

آشنایی چون مرا از دور پیدا می شود!

نیست صائب عشق را اندیشه از زخم زبان

آتش ما از خس و خاشاک رعنا می شود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:44 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4400688
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث