به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ترا که روی به خلق است از خدا چه رسد؟

به پشت آینه پیداست کز صفا چه رسد

نه زلف شانه کند نه به چشم سرمه کشد

به خود نمی رسد آن شوخ تا به ما چه رسد!

دویدن است ز نعمت نصیب چشم حریص

ز دانه غیر تردد به آسیا چه رسد؟

ز شبنم است مهیا هزار دیده شور

ازین بهار به مرغان بینوا چه رسد؟

ز حرف مردم بیگانه گوش می گیرم

به آشنا و سخنهای آشنا چه رسد

به چشم خیره خورشید آب می گردد

به دیده من ازان آتشین لقا چه رسد؟

ز چشم منتظران تا به مصر یک دام است

ز بوی پیرهن آخر به چشم ما چه رسد؟

ز عشق قسمت زاهد کلام بی مغزی است

بغیر کاه ز خرمن به کهربا چه رسد؟

رساند کسب هوا خانه حباب به آب

به مغز پوچ تو تا صائب از هوا چه رسد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:33 PM

شراب لعل به آن لعل جانفزا نرسد

که آب تلخ به سرچشمه بقا نرسد

اثر ز گرمروان بر زمین نمی ماند

به گرد آتش این کاروان صبا نرسد

کجا رسد دل بی دست و پای ما ز تلاش

به خلوتی که به بال ملک دعا نرسد

فغان که سرکشی و ناز را دو ابرویش

گذاشته است به طاقی که دست ما نرسد

ز مال رزق حریصان بود غبار ملال

که غیر گرد ز گندم به آسیا نرسد

جگر گداز بود زردرویی منت

خدا کند که مس ما به کیمیا نرسد

همان ز مردم هموار می کشم خجلت

به خاکساری من گرچه نقش پا نرسد

سپند خال ازان دایم است پابرجا

که چشم زخم به آن آتشین لقا نرسد

خموش باش اگر پخته گشته ای که شراب

ز جوش تا ننشیند به مدعا نرسد

تمام نیست عیار کسی که چون خورشید

به ذره ذره فروغش جدا جدا نرسد

میان ساختن و سوختن تفاوتهاست

به گرد خاک ره یار توتیا نرسد

ز چار موجه به ساحل نمی رسد صائب

سبکروی که به سر منزل رضا نرسد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:33 PM

به گرد گریه من ابر درفشان نرسد

به آه حسرت من برق خوش عنان نرسد

مجردان چو مسیح از علایق آزادند

کمند رشته مریم به آسمان نرسد

مرا ز خرمن گردون چه چشمداشت بود؟

که برگ کاه به چشمم ز کهکشان نرسد

به زهد خشک به معراج قرب نتوان رفت

که کس به عالم بالا به نردبان نرسد

ز سطحیان مطلب غور نکته های دقیق

هما به چاشنی مغز استخوان نرسد

گشایش از دم پیران بود جوانان را

به خاکبوس هدف تیر بی کمان نرسد

به خواری وطن از عیش غربتم قانع

که هیچ گل به خس و خار آشیان نرسد

کمند آه ستمدیدگان عنان تاب است

نمی شود به سر چاه، کاروان نرسد

حضور همنفسان مغتنم شمر صائب

که لذتی به ملاقات دوستان نرسد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:33 PM

ز جلوه تو دل روزگار می ریزد

بنای صبر و شکیب و قرار می ریزد

دوام حسن ترا نیست نسبتی با گل

به پای سرو تو خون بهار می ریزد

به خاکساری من نیست هیچ کس در عشق

به چشم آینه عکسم غبار می ریزد

چه غم ز رفتن چشم است پیر کنعان را؟

شکوفه برگ خود از بهر بار می ریزد

چه نسبت است به فرهاد، ذوق کار مرا؟

عرق ز جبهه من چون شرار می ریزد

گل بهار تمناست داغ نومیدی

به قدر خار و خس آتش شرار می ریزد

چو گردباد ز بس زخم خار و خس خوردم

ز جنبش نفس من غبار می ریزد

کدام دیده بد در کمین این باغ است؟

که بی نسیم، گل از شاخسار می ریزد

به اهل صبر فلک بیش می کند کاوش

که تیر بر هدف پایدار می ریزد

رگ کدام محیط است خامه صائب؟

که اینقدر گهر شاهوار می ریزد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:33 PM

به عارض تو که رنگ نگاه می ریزد؟

که زهر ازان مژه های سیاه می ریزد

ستاره در قدم صبح آفتاب شود

خوشا دلی که در آن جلوه گاه می ریزد

مرا ز خار ملامت کسی که ترساند

به راه کاهربا برگ کاه می ریزد

توان ز دست و دل سرد یافت حال مرا

ز برگهای خزان دیده آه می ریزد

شکسته ای که گرفتار خط مشکین است

چو خامه از مژه خون سیاه می ریزد

نفس دریغ مدار از نفس گداختگان

ترا که تا به کمر زلف آه می ریزد

طمع مدار ز دندان ثبات در پیری

که این ستاره درین صبحگاه می ریزد

خطای اهل هوس را صواب می داند

همان که خون مرا بی گناه می ریزد

نفس درازی صائب ز سینه چاک است

به قدر شق ز قلم مد آه می ریزد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:33 PM

فغان ز سینه آسوده محشر انگیزد

گرستن از جگر گرم، کوثر انگیزد

چه تن به مرده دلی داده ای، بر افغان زن

که آه و ناله دل مرده را برانگیزد

زمین عرصه محشر گر آفتاب شود

ترا عجب که به این دامن تر انگیزد

مباش کم ز سمندر درین جهان خنک

که از بهم زدن بال، آذر انگیزد

چو مور هرکه قناعت کند به تلخی عیش

به هر طرف که رود گرد شکر انگیزد

به دام عشق سزاوار، آتشین نفسی است

که چون سپند ز جا دانه را برانگیزد

مکن به هر خس و خاری دهان خود را باز

که خامشی ز دل غنچه ها زر انگیزد

ز آه ما مشو ای پادشاه حسن ملول

که کیمیاست غباری که لشکر انگیزد

شراب تلخ به دریا دلی حلال بود

که چون محیط به هر موج گوهر انگیزد

به گاه لطف چه احسان کند به خشک لبان

به وقت خشم، محیطی که گوهر انگیزد

نمی رود دل خونین ز جا، که هیهات است

که آتش از جگر لعل صرصر انگیزد

دل غیور من از جا نمی رود به نگاه

مگر سپند مرا روی دل برانگیزد

ربوده است ز من هوش ساقیی صائب

که می ز ساغر چشم کبوتر انگیزد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:33 PM

لبت ز خنده دندان نما گهر ریزد

تبسم تو در آب گهر شکر ریزد

اگر ز سوز دل خود حکایتی گویم

ز چشم شعله، روان گریه شرر ریزد

نظر ز سوزن مژگان یار می دوزم

به چشم آبله ام چند نیشتر ریزد؟

اگر فتد به غلط راه بر گلستانت

ز شاخ گل به سرت عندلیب زر ریزد

مرا به خلوت شرم و حجاب او مبرید

به جوی شیر چه لازم کسی شکر ریزد؟

صدف نیم که دهن واکنم به ابر بهار

به جای قطره اگر بر لبم گهر ریزد

ستم به قدر هنر می کشند اهل هنر

به شاخ، سنگ به اندازه ثمر ریزد

به روی بحر توکل نه آن سبکسیرم

که شیشه در ره من موجه خطر ریزد

دم مسیح و لب خضر خاک می بوسند

چو زلف جوهر تیغ تو تا کمر ریزد

چنان به درد بگریم ز کاوش مژه اش

که خون مرگ ز مژگان نیشتر ریزد

نظر ز چهره شیرین یار می پوشد

به روی آینه تا کی کسی گهر ریزد؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:33 PM

ز جلوه تو دل آسمان فرو ریزد

گل ستاره چو برگ خزان فرو ریزد

حلال باد بر آن شاخ گل خودآرایی

که نقد خود به سر باغبان فرو ریزد

مجوی اختر سعد از فلک که هیهات است

که ارزان از کف این سخت جان فرو ریزد

به آب تیغ اجل شسته باد رخساری

که آبرو به در این خسان فرو ریزد

محیط در شکن ناودان چه جلوه کند؟

کدام شکوه مرا از زبان فرو ریزد؟

چنین که فاصله در کاروان هستی نیست

مگر چنین گهر از ریسمان فرو ریزد

دل فسرده نگیرد به خویش داغ جنون

تنور سرد چو گردید، نان فرو ریزد

خبر نکرده به بالین من قدم مگذار

مباد مغز من از استخوان فرو ریزد

خمار کم کشد آن میکشی که چون صائب

شراب صاف به دردی کشان فرو ریزد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:33 PM

عرق نه از رخ آن گلعذار می ریزد

ستاره از فلک فتنه بار می ریزد

گره به رشته پرواز من گلی زده است

که از نسیم توجه ز بار می ریزد

بنای زندگی خضر هم به آب رسید

هنوز از لب تیغش خمار می ریزد

حذر ز صحبت ناجنس حرز عافیت است

که خون ز سر انگشت خار می ریزد

درین زمانه که رسم گرفتگی عام است

چگونه رنگ ز دست بهار می ریزد؟

چو تاک سر زده، هرجا که حرف می گذرد

سرشکم از مژه بی اختیار می ریزد

لبی که تنگ شکر شد دهان ساغر ازو

به چشم من نمک انتظار می ریزد

مرا به زخم زبان خصم می دهد تهدید

به چاک پیرهن شعله خار می ریزد

صفیر خامه صائب بلند چون گردد

ز آبگینه دلها غبار می ریزد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:33 PM

ز جوش نشأه ز مغزم بهار می خیزد

ز فیض اشک گلم از کنار می خیزد

چنین که گوشه ابروی صیقل است بلند

کجا ز آینه ما غبار می خیزد؟

به هر چمن که چو طاوس جلوه گر گردید

تذرو رنگ ز شاخ بهار می خیزد

به داغ سینه صائب به چشم کم منگر

جنون ز دامن این لاله زار می خیزد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:33 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4336788
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث