به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

دل ز بی برگی جگردارانه در خون می رود

تیغ از عریان تنی مردانه در خون می رود

گردبادش جلوه فواره خون می کند

در بیابانی که این دیوانه در خون می رود

می شود اسباب راحت مایه آزار من

خوابم از رنگینی افسانه در خون می رود

طالع خوش قسمتی دارم که در بزم بهشت

گر به کوثر می زنم پیمانه در خون می رود

می کند دیوانه در سنگ ملامت سیر گل

در بر و آغوش گل، فرزانه در خون می رود

می شود شیرین به امید گهر دریای تلخ

جان به ذوق صحبت جانانه در خون می رود

بس که زلف اوست از دلهای خونین مایه دار

باد در خون می نشیند، شانه در خون می رود

از رعونت می شود خون هواجویان هدر

شاخ گل از جلوه مستانه در خون می رود

همچو داغ لاله مادر خون حصاری گشته ایم

هر که می آید به این ویرانه در خون می رود

می کند از سایه آن جامه گلگون احتراز

گرچه از جرأت دل دیوانه در خون می رود

تازه می گردد چو داغ لاله صائب داغ من

هر که را بینم جگردارانه در خون می رود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:29 PM

هر کجا حرف شراب ارغوانی می رود

از دهان خضر آب زندگانی می رود

ناامیدی می دواند موسی ما را به طور

دیگ شوق ما بسر از لن ترانی می رود

هیچ کس از کاروان شوق در دنبال نیست

آتش اینجا پیش پیش کاروانی می رود

حاجت دام و کمندی نیست در تسخیر من

چون ترا می بینم از خونم روانی می رود

کعبه چون بر تن لباس شبروان پوشیده است؟

گر نه شبها بر سر کویش نهانی می رود

صائب ازدل می رود بیرون خیال وصل او

گر ز خاطر یاد ایام جوانی می رود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:29 PM

در چمن چون حرف آن بالای موزون می رود

سرو چون دزدان ز راه آب بیرون می رود

دیده اهل بصیرت کاروانگاه بلاست

هر که زخمی می خورد، از چشم ما خون می رود

عشق بالا دست از معشوق دامن می کشد

ناقه لیلی عبث دنبال مجنون می رود

دانه ای در صیدگاه عشق بی رخصت مچین

کز بهشت آدم به یک تقصیر بیرون می رود

آهوانش در سواد چشم خود جا می دهند

هر که صائب از سواد شهر بیرون می رود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:28 PM

در بیابان خار اگر در پای مجنون می رود

جوی خون از دیده لیلی به هامون می رود

برنمی گردد به ساغر می چو شد جزو بدن

کی ز خاطر یاد آن لبهای میگون می رود؟

گر نه از خلوت شود اسرار حکمت منکشف

چون می نارس چرا در خم فلاطون می رود؟

گردن افرازی به اوج اعتبار از عقل نیست

کرسی دار از ته پا زود بیرون می رود

می شود عالم سیه صائب به چشم مهر و ماه

گر به این دستور آه ما به گردون می رود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:28 PM

چون رخ از می بر فروزی آب گلشن می رود

چون شوی سرگرم، تاب نخل ایمن می رود

دانه تا در خاک پنهان است رزق برق نیست

سر به دنبالش گذارد چون به خرمن می رود

نیست آسان غم برون بردن ز دل احباب را

بر سر خاری چه خون از چشم سوزن می رود

رنگ رخسار چمن در فکر بال افشاندن است

آب ده چشمی که فصل سیر گلشن می رود

یک طرف با خاکسار خویش افتادن چرا؟

پرتو مه تنگ در آغوش روزن می رود

ماه می خواهد که گردد چهره با رخسار او

کرم شب تابی به جنگ شمع ایمن می رود

حال صائب دور ازان مژگان چه می پرسی که چیست

با دل مجروح بر مژگان سوزن می رود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:28 PM

مفلس از بزم شراب ما توانگر می رود

ابر اینجا تا کمر در آب گوهر می رود

چشم ما در حشر خواهد داد شکر خواب داد

تلخی بادام ما از شور محشر می رود

عشق را با صبر و طاقت جمع کردن مشکل است

کشتی طوفانی ما خوش بلنگر می رود

تا گشودی چاک پیراهن، ز دست انداز رشک

چاک در پیراهن یوسف سراسر می رود

نیستم ممنون مرغ نامه بر یک رشته تاب

نامه من بال بر بال کبوتر می رود

در شبستانی که ما رنگ محبت ریختیم

شمع بیتابانه از دنبال صرصر می رود

معنی پیچیده صائب در زمان ما نماند

برق تیغ ما به خون زلف جوهر می رود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:28 PM

از نظر یک دم که آن شکل و شمایل می رود

حاصل دریا و کان از دیده و دل می رود

در بیابانی که نعل شوق ما در آتش است

نقش پای ناقه پیشاپیش محمل می رود

کوچه باغ زلف اگر پایان ندارد گو مدار

می توان رفتن به مژگان هر کجا دل می رود

در ته هر خاربن صیاد دام افکنده ای است

آهوی مغرور را بنگر چه غافل می رود

از زمین گیری بر آ، سنگ نشان خود نیستی

جاده با افتادگی منزل به منزل می رود

طعن نسیانم مزن، شرم از رخ آیینه کن

خود ببین آن چهره هرگز از مقابل می رود؟

گربه فردوس از سرکوی تو صائب را برند

می رود اما چو مرغ نیم بسمل می رود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:28 PM

می کند یادش دل بیتاب و از خود می رود

می برد نام شراب ناب و از خود می رود

هر که چون شبنم درین گلزار چشمی باز کرد

می شود از آتش گل آب و از خود می رود

از محیط آفرینش هر که سر زد چون حباب

می زند یک دور چون گرداب و از خود می رود

پای در گل ماندگان را قوت رفتار نیست

یاد دریا می کند سیلاب و از خود می رود

شوخی میخانه مشرب نمی باشد مدام

می زند جوشی شراب ناب و از خود می رود

بیخودی می آورد با گلرخان همخانگی

می نماید چشم او در خواب و از خود می رود

هر که در گلزار بیدردانه خندد، می زند

غوطه در خون چون گل سیراب و از خود می رود

زاهد خشک از هوای جلوه مستانه اش

می کشد خمیازه چون محراب و از خود می رود

وصل نتواند عنان رفتن دل را گرفت

موج می غلطد به روی آب و از خود می رود

نیست این پروانه را سامان شمع افروختن

می کند نظاره مهتاب و از خود می رود

گر فتد زاهد به فکر قامت او در نماز

می گذارد پشت بر محراب و از خود می رود

ماهیی کز ورطه قلاب یک ره جسته است

می شمارد موج را قلاب و از خود می رود

لوح خاک آیینه، سیمابند روشن گوهران

اضطرابی می کند سیماب و از خود می رود

دست و پایی می زند هر کس درین دریا چو موج

بر امید گوهر نایاب و از خود می رود

هر که یابد لذت تنها روی و بیخودی

همرهان را می کند در خواب و از خود می رود

هر که آگاه است چون شبنم ز تعجیل بهار

می دهد چشم از رخ گل آب و از خود می رود

بی شرابی نیست صائب را حجاب از بیخودی

جای صهبا می کشد خوناب و از خود می رود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:28 PM

کی ز سیل گرمرو بر روی صحرا می رود؟

آنچه از مژگان تر بر چهره ما می رود

عشق را در کشور ما آبروی دیگرست

یوسف اینجا بر سر راه زلیخا می رود

بر امید وعده شب در میان زلف او

روزگاری شد که روز از کیسه ما می رود

رفتی و از بدگمانیهای عشق دوربین

تا تو می آیی به مجلس دل به صد جا می رود

بیشتر ارباب دنیا زر به منعم می دهند

آب این بی حاصلان یکسر به دریا می رود

سرو مشرب در زمین هند بالا می کشد

آب می آید به این گلزار و صهبا می رود

کی نهد صائب قدم بر دیده گریان من؟

آن که از رنگ حنایش خار در پا می رود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:28 PM

چون خرامان از نظر آن سرو قامت می رود

همچو سیل از پیش، پای کوه طاقت می رود

این سر سختی که از سنگ ملامت خورده است

زود دل در حلقه اهل سلامت می رود

در بیابان جنون از راهزن اندیشه نیست

کاروان در کاروان سنگ ملامت می رود!

در خرابات مغان بی عصمتی را راه نیست

دختر رز با سیه مستان به خلوت می رود

سوخت از گرمی نفس در سینه باد سموم

گردباد از وادی ما کی سلامت می رود؟

در حقیقت منتنی دارد به ارباب کرم

هرکه بی منت به زیربار منت می رود

پیرویهای خضر ما را بیابان مرگ کرد

این سزای آن که در دنبال شهرت می رود

رنگ پرواز وداع از چهره گل یافتم

چشم حسرت واکن ای بلبل که فرصت می رود

از دل صد پاره صائب چه می پرسی نشان؟

مدتی شد در رکاب اشک حسرت می رود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:28 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4389832
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث