به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

گوشه گیران کامیاب از عالم بالا شوند

فکرها در گوشه گیری آسمان پیما شوند

توتیای چشم روزنها بود نور چراغ

دل چو روشن گشت اعضا سر بسر بینا شوند

قطره ما چون صدف روزی که بگشاید دهن

تا چه دریاها درین یک قطره ناپیدا شوند

صاف کن آیینه دل را درین بستانسرا

تا سراسر برگها چون طوطیان گویا شوند

محو شد در روی او هر چشم بینایی که بود

اختران در پرتو خورشید ناپیدا شوند

در میان این گهرها رنگ سنگ تفرقه است

چون به بیرنگی رسند این گوهران یکتا شوند

شد پریشان مغز ما از فکر، صائب کو جنون؟

تا چو دستار این بلاها از سر ما واشوند

سالها اهل سخن باید که خون دل خورند

تا چو صائب آشنای طرز مولانا شوند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:15 PM

تا خیال آن بهشتی رو مرا منظور بود

پرده های چشم حیرانم نقاب حور بود

در کدوی من می وحدت به کام دل رسید

خام بود این باده تا در کاسه منصور بود

بی تأمل مهر خاموشی زلب برداشتم

شهد را شان دگر در خانه زنبور بود

این زمان در قبضه قارون بود روی زمین

رفت آن عهدی که قارون در زمین مستور بود

آبروی فقر را می داشتم دایم عزیز

کاسه در یوزه من کاسه فغفور بود

داد ما را چون نمی دادی تو ای بیدادگر

شکوه ما را شنیدن از مروت دور بود

سرد شد از رفتن فرهاد دست و دل مرا

پنجه من قوتی گر داشت از هم زور بود

از کشاکش یک زمان آسوده ام نگذاشت چرخ

فرش دایم چون کمان در خانه من زور بود

( . . . ن) دارد کنون از خودنمایی تکیه گاه

آن سری کز بیخودیها در کنار حور بود

از کمال خود ندیدیم بهره جز عین الکمال

هاله ماه تمام من زچشم شور بود

کرد صائب تلخی زهر فنا شیرین به خود

هر که از خوان جهان قانع به تلخ و شور بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:15 PM

یاد ایامی که بزم عیش ما معمور بود

مغز ما از نشأه می پرده دار حور بود

شیشه می نیم هوشی داشت از همصحبتان

روی مجلس در نقاب بیخودی مستور بود

لاله رویان را دل ما تشنه نظاره ساخت

آب این سرچشمه آیینه گویا شور بود

قرب منزل نعل ما را بر سر آتش گذاشت

داشتیم آسایشی تا منزل ما دور بود

خاطر روشن در فردوس بر رویم گشود

قحط یوسف بود تا آیینه ام بی نور بود

آنچه ما چشم از حباب آب حیوان داشتیم

در حجاب پرده زنبوری انگور بود

آب لعل او زخط شد تیره، ورنه پیش ازین

صافی این شهد، شمع خانه زنبور بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:15 PM

ذوق خاموشی مرا روزی که دامنگیر بود

گرد را هم سرمه سای ناله زنجیر بود

این زمان منزل پرستم، ورنه چندی پیش ازین

نقش پای خضر در چشمم دهان شیر بود

دست معمار فلک را کوتهی پیچیده داشت

تا دل ویرانه من قابل تعمیر بود

زهر چشم عشق هر پیمانه خونم که داد

چون به رغبت نوش کردم کاسه پر شیر بود

عشق آتشدست تا در پیکر من خانه داشت

سینه من گرمتر از خوابگاه شیر بود

تخته مشق حوادث نیست صائب این زمان

سینه او چون هدف دایم نشان تیر بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:15 PM

جان مشتاقان غبار جسم را صرصر بود

زودتر آخر شود شمعی که روشنتر بود

مردم کوته نظر در انتظار محشرند

دیده روشندلان آیینه محشر بود

باد هستی را زسر بیرون کن از طوفان مترس

بادبان چون جمع سازد خویش را لنگر بود

پرده امید باشد ناامیدیهای ما

خیمه تبخاله ما بر لب کوثر بود

در زمان ما که بیمهری قیامت می کند

دامن مادر به طفلان دامن محشر بود

بیشتر شکرلبان عهد دشمن پرورند

ورنه از خط نسبت طوطی چرا کمتر بود؟

نیست صائب راه بر افلاک جان تیره را

قسمت خاک است هر دردی که در ساغر بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:15 PM

ای خط بیرحم ازان عارض دمیدن زود بود

آن گل نشکفته را نادیده چیدن زود بود

کشت امید مرا می داشت شرمش تازه رو

خون لعل آبدارش را مکیدن زود بود

زلف مشکین بود از دیوان رحمت آیتی

بر سر او بی تأمل خط کشیدن زود بود

دست بیداد سیه مستان بلند افتاده است

ورنه آن سیب زنخدان را مکیدن زود بود

چشم او را فرصت نظاره می بایست داد

نرگس این باغ را در خواب چیدن زود بود

داشت تسخیر هزاران ملک دل را در نظر

چشم او را زهر ناکامی چشیدن زود بود

با دل صدپاره عشاق چندین کار داشت

شوخی مژگان او را آرمیدن زود بود

بر گلستانی که از صد گل یکی نشکفته است

چون خزان افسون بیرحمی دمیدن زود بود

از سر رغبت به حرف دادخواهان می رسید

حلقه انصاف در گوشش کشیدن زود بود

بر سر آن غمزه خونخوار در عین غرور

چون بلای آسمان غافل رسیدن زود بود

در زمین سینه ها تخم محبت می فشاند

خال او را در پناه خط خزیدن زود بود

خط ظالم برد از حد دل سیاهی را برون

ورنه صائب از دل وحشی رمیدن زود بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:15 PM

از سعادت در دماغش بیضه پندار بود

مغز مغرور هما را استخوان در کار بود

عشق در هر دل که شمع بیقراری بر فروخت

اولین پروانه اش مهر لب اظهار بود

خانه ما در پناه پستی دیوار ماند

ورنه سیلاب حوادث سخت بی زنهار بود

گفتم از گردون گشاید کار من، شد بسته تر

آن که روشنگر تصور کردمش زنگار بود

تا دماغ ما به هوش آمد جهان افسرده گشت

عید طفلان بود تا دیوانه در بازار بود

سرو در قید رعونت ماند از آزادگی

عجب ما را گوشمال بندگی در کار بود

پرده گوش اجابت شبنم از سیماب داشت

بلبل بی طالع ما تا درین گلزار بود

شب که بی روی تو در پیمانه می می ریختم

خنده مینا به گوشم ناله بیمار بود

تا فکندم بار خلق از دوش، افتادم زپای

کشتی من در گرانباری سبکرفتار بود

تا نیفتادم، ندیدم کعبه مقصود را

در میان ما همین استادگی دیوار بود

نیست حق تربیت صائب به من آیینه را

طوطی من در حریم بیضه خوش گفتار بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:15 PM

یوسف ما در دل چه بر سر بازار بود

این گل از صبح ازل شیدایی دستار بود

پیشطاق شهرت از شعر بلندم رتبه یافت

اینچنین زلفی رخ این صفحه را در کار بود

کوه و صحرا پر شد از آوازه زنجیر من

پای صحرا گرد مجنون کی به این پرگار بود؟

صائب این طرز سخن را از کجا آورده ای؟

هر که را دیدیم داغ طرز این اشعار بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:15 PM

رزق هر کس چون صدف از عالم بالا بود

فارغ از چین جبین موجه دریا بود

از دو عالم در گذشتم تا شدم فرد از جهان

زور بر راه آورد چون راهرو تنها بود

محو گردد نقش هستی دل چو گردد صیقلی

جوهر فولاد در آیینه ناپیدا بود

سرمه بیداری دزدست خواب پاسبان

می رود ایمان به غارت دل چو نابینا بود

گر فتد بینا و نابینا به چاهی از قضا

زان میان خجلت نصیب دیده بینا بود

نیست صدر و آستان در مجلس روشندلان

جای کف مانند عنبر بر سر دریا بود

از تبسم چون دهد پیوند دلها را به هم؟

آن که از چین جبین شیرازه دلها بود

گفتگوی طوطیان صائب سراسر قالبی است

هر که بی تعلیم می گوید سخن گویا بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:15 PM

آسمان تا بود، با ما بر سر بیداد بود

روی ما دایم طرف با سیلی استاد بود

آستین چندان که افشاندیم دست از ما نداشت

در دل ما ریشه غم جوهر فولاد بود

سرو چون شمشیر زهرآلود می آمد به چشم

بس که از سیر گلستان بی تو دل ناشاد بود

زینهار از خرقه آرایان مشو غافل که من

هر خشن پوشی که دیدم خانه صیاد بود

می کنند اهل هنر نام بزرگان را بلند

بیستون آوازه ای گر داشت از فرهاد بود

یاد ایامی که ما را بر سر از آزادگی

سایه بال هما چون سایه جلاد بود

از قبول خلق دل سررشته را گم کرده بود

دست رد بر سینه ما سیلی استاد بود

اختر ما تا فروغ دولت بیدار داشت

بر چراغ بزم ما دست حمایت باد بود

از ندامت سوخت هر کس بر دل ما زخم زد

مرهم این صید از خاکستر صیاد بود

ناله ای کردیم و آتش در نهاد خود زدیم

چون سپند آرام ما موقوف یک فریاد بود

کم بلایی نیست صائب پرسش ارباب رسم

چشم زخم عید ما دایم مبارکباد بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:15 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4389845
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث