به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

آه افسوس از دل خونگرم ما گردد بلند

از شکست شیشه هر کس صدا گردد بلند

بوی خون می آید از فریاد دردآلود من

چون غباری کز زمین کربلا گردد بلند

گوی چوگان فنا شد از تهی مغزی حباب

زود می ریزد بنایی کز هوا گردد بلند

همت مردانه ما از دو عالم درگذشت

گرد این تیر سبکرو تا کجا گردد بلند

موجه بحر خطر گردد دعای جوشنش

پایه تختی که از دست دعا گردد بلند

اهل دولت زیردستان را فرامش می کنند

بر ندارد سایه خود چون هما گردد بلند

چنگ خاموشم ولی همدست اگر باشد مرا

ناله ای از هر سر مویم جدا گردد بلند

پیش راه حرص، پیری چوب نتواند گذاشت

بیشتر دست طمعکار از عصا گردد بلند

می فتد شور قیامت در میان بلبلان

ناله پرشور صائب هر کجا گردد بلند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:08 PM

رهنوردانی که چون خورشید تنها می روند

از زمین پست بر اوج ثریا می روند

روح مجنون را زتنهایی برون می آورند

عاشقان از شهر اگر گاهی به صحرا می روند

خانه بر دوشان مشرب از غریبی فارغند

چون کمان در خانه خویشند هر جا می روند

موج را سر رشته می گردد به دریا منتهی

راههای مختلف آخر به یک جا می روند

دامن مادر به آغوش پدر بگزیده اند

طفل طبعانی که از دنبال دنیا می روند

خانه پردازان چو سیلاب از جهان آب و گل

بی توقف راست تا آغوش دریا می روند

رهروان را چشم شور صبح می سازد خنک

زین سبب این راه را مردان به شبها می روند

از گرانجانان چو کوه قاف ایمن نیستند

اهل وحشت گر به زیر بال عنقا می روند

فارغ از همراه گردد هر که خود را جمع ساخت

مردم آشفته، با همراه تنها می روند

چون زبان شانه از فیض خموشی اهل دل

در رگ و در ریشه زلف چلیپا می روند

آرزوی خام، عالم را بیابان مرگ کرد

همچنان خامان به دنبال تمنا می روند

تن پرستانی که صائب از خودی نگریختند

زیر دیوارند اگر بیرون زدنیا می روند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:08 PM

نیستم غمگین که خالی چون کدویم می کنند

کز می گلرنگ صاحب آبرویم می کنند

دست من چون برگ تاک از رعشه ساغر گیر نیست

باده چون مینا دگرها در گلویم می کنند

گرچه می سازم جهانی را زصهبا تر دماغ

هر کجا سنگی است در کار سبویم می کنند

می شود بر دیده من عالم روشن سیاه

جای می گر آب حیوان در کدویم می کنند

گرچه بیقدرم، ولی از دیده چون غایب شوم

همچو ماه عید مردم جستجویم می کنند

می کنند از من توقع صد دعای مستجاب

مشت آبی گر کرم بهر وضویم می کنند

کار سوزن می کند با سینه صدچاک من

رشته مریم اگر صرف رفویم می کنند

می کنم شکر بخیلان از کریمان بیشتر

کز ره امساک حفظ آبرویم می کنند

از تسلیم چون شکر گوارا می کنم

زهر اگر صائب حریفان در گلویم می کنند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:08 PM

 

سالکان خودنما قطع بیابان می کنند

و اصلان چون آسمان در خویش جولان می کنند

گوشه عزلت گلستان است بر ارباب فقر

شیر مردان در قفس عیش نیستان می کنند

سنگ طفلان است باغ دلگشا دیوانه را

پسته ما را به زخم سنگ خندان می کنند

طاق ابرویی که من دیدم ازین سنگین دلان

قبله را در گوشه گیری طاق نسیان می کنند

قسمت ما سینه چاک و دل صدپاره است

از همان گلبن که مردم گل به دامان می کنند

جلوه رنگین ندارد عاقبت، هشیار باش

شهپر طاوس را آخر مگس ران می کنند

گر چنین صائب به شور آیند ارباب سخن

شور محشر را حصاری در نمکدان می کنند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:08 PM

غنچه خسبانی که از زانوی خود بالین کنند

از شکست تن کمند شوق را پرچین کنند

گرچه در ظاهر به زیردست و پا افتاده اند

بگذرند از نه فلک چون رخش همت زین کنند

سالها در خرقه پشمینه خون خود خورند

تا دم خود را چو آهوی ختا مشکین کنند

در محیط تلخ، دندان بر سر دندان نهند

تا چو گوهر استخوان خویش را شیرین کنند

کوههای درد چون رطل گران بر سر کشند

تا زطاعت پله میزان خود سنگین کنند

سنگ را سازند لعل از روی دل چون آفتاب

خانه ها را زرنگار از چهره زرین کنند

بر چراغ مرده از نور یقین عیسی شوند

دردهای کهنه را درمان به درد دین کنند

در هوا چون خرده جان شرر رقصان شود

گر ز روی شوق خون مرده را تلقین کنند

می شود در یک دم از اوتاد، چون کوه گران

کاه برگی را که آن دریادلان تمکین کنند

گرچه دارند اختیار بالش زانوی حور

چون سبو در پای خم از دست خود بالین کنند

مایه داران مروت با لب خندان چو گل

خون خود با خونبها در دامن گلچین کنند

صائب از دامان ایشان دست رغبت بر مدار

کآبهای تلخ را این ابرها شیرین کنند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:08 PM

هر کجا خوبان چراغ دلبری بر می کنند

شمع را پروانه، آتش را سمندر می کنند

عشق را با ناتوانان التفات دیگرست

فربه انصافان شکار صید لاغر می کنند

آه ازین خورشید رخساران که از تردامنی

از گریبان دگر هر صبح سر برمی کنند

غافلان را عمر در امروز و فردا می رود

عارفان امروز را فردای محشر می کنند

نامه پردازان در ایام فراق دوستان

با کدامین دست و دل یارب قلم سر می کنند

در زمین پاک خرسندی قناعت پیشگان

خاک می لیسند و استغنا به شکر می کنند

هوشیاران را غم ایام می سازد زبون

درد نوشان زود غم را خاک بر سر می کنند

پخته شو تا روز محشر ایمن از دوزخ شوی

ورنه عود خام را در کار مجمر می کنند

صحبت دریادلان صائب بهار رحمت است

موم را در یک نفس این قوم عنبر می کنند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:08 PM

کو جنون تا خاک بازیگاه طفلانم کنند

رو به هر جانب که آرم سنگبارانم کنند

هست بیماری مرا صحت چو چشم دلبران

می شوم معمورتر چندان که ویرانم کنند

روی گل شد آتشین از شعله آواز من

از مروت نیست بیرون زین گلستانم کنند

می کنم گنجینه گوهر صدفها را تمام

از کرم سیراب اگر چون ابر نیسانم کنند

تازه چون ابرست از تردستیم روی زمین

می شود عالم پریشان گر پریشانم کنند

همچو مور از خاکساری دارم آتش زیر پا

مسند عزت گر از دست سلیمانم کنند

گر به دست افتد چو ماه نو لب نانی مرا

خلق از انگشت اشارت تیربارانم کنند

بسته ام چشم از تماشای زلیخای جهان

چشم آن دارم که با یوسف به زندانم کنند

می فشارم چون صدف دندان غیرت بر جگر

گر به جای آبرو گوهر به دامانم کنند

زان لب میگون به پیغامی قناعت کرده ام

جای آن دارد که خوبان بوسه بارانم کنند

نور من چون برق صائب پرده سوز افتاده است

نیستم شمعی که پنهان زیر دامانم کنند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:08 PM

نقش پردازان میسر نیست تصویرش کنند

ساده لوح آنان که می خواهند تسخیرش کنند

چون شرر از سنگ آسان است بیرون آمدن

وای بر آن کس که از حیرت زمین گیرش کنند

غافلی از حال دل، ترسم که این ویرانه را

دیگران بی صاحب انگارند و تعمیرش کنند

بال اقبال هما را بهر دور انداختن

گر به دست اهل دل افتد پر تیرش کنند

نعمت الوان عالم را کند خون در جگر

هر فقیری کز قناعت چشم و دل سیرش کنند

رحم کن بر خود، زبان شکوه ما را ببند

می شود معزول هر عامل که تقریرش کنند

خط آزادی بود مشق جنون در ملک عشق

هر که عاقل می شود اینجا به زنجیرش کنند

کشتگان را ز خط تسلیم سر پیچیدن است

گر نگاه کج زبیتابی به شمشیرش کنند

کودکی کز جود بی بهره است در مهد زمین

خون خود را می خورد طفلی چو هم شیرش کنند

این جواب آن غزل صائب که می گوید ملک

بال جبریل ار به دست افتد پرتیرش کنند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:08 PM

کی به هر چشمی نظربازان تماشایش کنند؟

هم مگر نور اقتباس از روی زیبایش کنند

حلقه چشمی چو دور آسمان باید وسیع

تا تماشای جمال عالم آرایش کنند

با خیال از وصل قانع شو که آن حسن لطیف

می شود پوشیده تر چندان که پیدایش کنند

چون الف در مد بسم الله پنهان می شود

گر برابر سرو را با قد رعنایش کنند

در گرانی عقل اگر پهلو زند با کوه قاف

چون سپند این آتشین رویان سبکپایش کنند

هر که چون شبنم زند بر ساغر گل پشت دست

هم قدح با آفتاب عالم آرایش کنند

دیده صاحب بصیرت می برد در هر نظر

از تماشا، لذت کوری که بینایش کنند

نقطه ای کز خامه صائب چکد، صاحبدلان

در نظرها مردمک، در دل سویدایش کنند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:08 PM

من نه آن دریای پرشورم که خس پوشم کنند

یا به گفتار خنک دلسرد از جوشم کنند

از فروغ مهر تابان زندگی گیرم زسر

چون چراغ ماه اگر صدبار خاموشم کنند

شور من حق نمک بسیار دارد بر جهان

دشمن چشمند اگر مردم فراموشم کنند

می مرا بیخود نمی سازد، مگر سیمین بران

شیر مست از پرتو صبح بناگوشم کنند

در می روشن رگ تلخی شود رگهای خواب

پنبه مینا اگر از پنبه گوشم کنند

سالها شد پیچ و تاب بیقراری می زنم

تا مگر چون رشته با گوهر هم آغوشم کنند

چون چراغ روز نوری نیست در سیما مرا

آن زمان گردد دلم روشن که خاموشم کنند

مصرع برجسته ام دیوان موجودات را

زود می آیم به خاطر گر فراموشم کنند

آسمان صائب عبث خم در خم من کرده است

من نه آن شمعم که پنهان زیر سرپوشم کنند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:08 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4407833
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث