به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

هر که خود را بشکند در دیده هایش جا کنند

هر که گردد حلقه، بر رویش در دل وا کنند

پاک اگر شویند دست از چرک دنیا خاکیان

دست در یک کاسه با خورشید چون عیسی کنند

آبروی خود به خاک تیره یکسان کرده اند

هر چه جز همت گدایی از در دلها کنند

از شکست گوهر خود شاد گشتن سهل نیست

زین جواهر سرمه تا چشم که را بینا کنند

صحبت یاران یکدل رهنمای مطلب است

آبها یکجا شوند و روی در دریا کنند

بیغمان باشند باغ دلگشای یکدیگر

کودکان گردند تا دیوانه ای پیدا کنند

شور ما را نیست با فرهاد و مجنون نسبتی

کوه و صحرا را بگو تا لنگری پیدا کنند

پر گره شد سینه تنگ صدف تا لب گشود

وای بر جمعی که لب را بی تأمل وا کنند

هیچ مرغ از بیضه نتواند برون آورد سر

آسمان سیران اگر بال و پر خود وا کنند

گرد عالم چرخ این بیهوده گردان می زنند

مصرع پوچی اگر چون گردباد انشا کنند

صفحه آیینه را سامان این تعلیم نیست

طوطی ما را به روی دل مگر گویا کنند

آنچه می خواهند از دنیا به ایشان رو نهد

رو به دنیا کردگان گر پشت بر دنیا کنند

جلوه دنیا بود در دیده اش موج سراب

هر که را صائب درین عبرت سرا بینا کنند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:08 PM

با دهان تلخ، ناکامی که خرسندش کنند

تلخکامان کام شیرین از شکر خندش کنند

هر که پیچد همچو مجنون گردن از زنجیر عشق

آهوان در دامن صحرا نظربندش کنند

در حریم حسن هر شمعی که برخیزد زخاک

از پر پروانه ما برگ پیوندش کنند

بی دل خرسند در فقر و غنا آرام نیست

آن زمان آسوده گردد دل که خرسندش کنند

زان به سالک زهر پیمایند از جام وجود

تا به تلخیهای مردن آرزومندش کنند

هست اگر آسایشی، چون سرو در دست تهی است

وای بر نخلی که می خواهد برومندش کنند

آب در روغن برآرد از دل آتش فغان

وای بر آن کس که با ناجنس دربندش کنند

چون صدف هر کس که شد افتادگان را دستگیر

چون نباشد در میان، نیکی به فرزندش کنند

برنخیزد، عالم ایجاد را هر کس که دید

از شکر خواب فنا بیدار هر چندش کنند

هر که چون صائب شود قانع به درد و داغ عشق

بی نیاز از لاله دامان الوندش کنند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:08 PM

با کمند زلف، خوبان بر صف دل می زنند

آه ازین دزدان که ره را با سلاسل می زنند

رهروان کعبه دل بی مروت نیستند

کاروان را می کنند آگاه و غافل می زنند

نقش حق چون موج آب زندگانی در نظر

ساده لوحان بر دل خود نقش باطل می زنند

می نهند آنان که دندان خموشی بر جگر

بخیه آسودگی بر رخنه دل می زنند

از تنور لاله طوفان خزان سر می کشد

عندلیبان رخنه دیوار را گل می زنند

غنچه خسبانی که سر در جیب فکرت برده اند

باده گلرنگ را در پرده دل می زنند

صائب آن جمعی که زخم زندگانی خورده اند

بی تأمل سینه بر شمشیر قاتل می زنند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:08 PM

هر کجا باشند رنگین فطرتان در گلشنند

خوش خیالان با پری در زیر یک پیراهنند

از ملک پهلو تهی سازند از خود رفتگان

خودپرستان روز و شب محشور با اهریمنند

ناقصان از تندخویی در گذار برق و باد

کاملان از چرب نرمی در حصار آهنند

ظلمت آبادی است از ناشسته رخساران زمین

آتشین رویان درین ظلمت چراغ روشنند

تا سر بی مغز خود را بوالفضولان جهان

بر خط تسلیم نگذارند، در جان کندنند

گوشه گیرانی که از دنیا نظر پوشیده اند

می خلد در پای هر کس نوک خاری سوزنند

عاقبت جانهای روشن محفل آرا می شوند

گر دو روزی چون چراغ از جسم زیردامنند

عاجزان را دستگیری کن که موران ضعیف

حفظ خرمن را زنقش پا دعای جوشنند

خانه بر دوشان که دارند از توکل پشتبان

هر دو عالم گر شود زیر و زبر در مأمنند

پیش مردانی که ناموس قناعت می کشند

کمترند از زن گروهی کز طمع آبستنند

نیل چشم زخم افتاده است لازم حسن را

زین سبب دیوانگان صائب مقیم گلخنند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:08 PM

خام دستانی که پشت پا به دنیا می زنند

در حقیقت دست رد بر زاد عقبی می زنند

بندگی را می کنند از خط آزادی سجل

ساده لوحانی که حرف ترک دنیا می زنند

زود خواهد طشتشان افتادن از بام زوال

مهر خود چون آفتاب آنها که بالا می زند

چاره جویان را غم بیچارگان بار دل است

ناتوانان تکیه بر دوش مسیحا می زند

رهنوردانی که بردارند بار از دوش خلق

سینه چون کشتی به دریا بی محابا می زنند

می کنند آماده اول در جگر جای خراش

دوربینان تیشه گر بر سنگ خارا می زنند

یافتند از ذوق کار آنها که مزد کار خویش

خنده ها بر اهتمام کارفرما می زنند

در گداز انتظار روز محشر نیستند

دلخراشان سکه بر نقد خود اینجا می زنند

خانه بر دوشان زطوف کعبه برگردیده اند

خیمه خود تا گرانباران به صحرا می زنند

اهل وحدت را نباشد جنگ با خصم برون

از شکست خویشتن بر قلب اعدا می زنند

عاشقان در عین وصل، از بیقراریهای شوق

پیچ و تاب موج در آغوش دریا می زنند

دردمندان صائب از پا گر برون آرند خار

غوطه در خونابه دل نیزه بالا می زنند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:08 PM

گوشه گیران در سخاوت بی نظیر عالمند

چون دعا با دست خالی دستگیر عالمند

با کمال بی نیازی ناز مردم می کشند

با همه فرماندهی فرمان پذیر عالمند

خسروان در یوزه همت ازیشان می کنند

مرجع شاهان با تاج و سریر عالمند

در نمد هر چند پنهان کرده اند آیینه را

از صفای سینه آگاه از ضمیر عالمند

از لب خشکند سوهان درشتیهای نفس

وز دو چشم خونفشان ابر مطیر عالمند

می کنند از جان فارغبال سیر لامکان

گرچه از جسم گران لنگر اسیر عالمند

خودفروشی را به بی سرمایگان بخشیده اند

فارغ از رد و قبول و داروگیر عالمند

کرده اند از دولت دنیا به خواب امن صلح

بی نیاز از اعتبار زود سیر عالمند

هر هلالی را به همت گرچه می سازند بدر

در گداز جسم خود بدر منیر عالمند

دستشان هر چند کوته تر بود از آستین

در گشاد کار مردم بی نظیر عالمند

گرچه بیکارند پیش مردم کوتاه بین

پیش ارباب بصیرت ناگزیر عالمند

صائب از دامان ایشان دست رغبت بر مدار

کاین عزیزان وقت حاجت دستگیر عالمند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:08 PM

حرف آن زلف از دل دیوانه ما شد بلند

این شب کوتاه از افسانه ما شد بلند

حلقه ها در گوش مرغان حرم خواهد کشید

بانگ ناقوسی که از بتخانه ما شد بلند

نغمه شوخی که زد بر کاسه منصور سنگ

دور اول از لب پیمانه ما شد بلند

آسمان سنگدل را چشم اشک آلود ساخت

دود آهی کز مصیبت خانه ما شد بلند

کرد شهری هر کجا دیوانه ای در دشت بود

شورشی کز بازی طفلانه ما شد بلند

خون دل را پیش ازین می داشتند از هم دریغ

این صلا از گوشه میخانه ما شد بلند

خاکساری بود چون اکسیر مستور از نظر

این غبار از آستان خانه ما شد بلند

خودستایی نیست کار عشق، ورنه دست شمع

بهر دامنگیری پروانه ما شد بلند

گردن آهونگاهان اینقدر رعنا نبود

از تماشای دل دیوانه ما شد بلند

ناله جانسوز، صائب در غبار سرمه بود

این ترنم چون سپند از دانه ما شد بلند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:08 PM

نور شمع طور کی گردد زهر محفل بلند؟

کی شود این شعله جانسوز از هر دل بلند؟

دوری راه طلب از همت کوتاه ماست

چون بود شبگیر کوته، می شود منزل بلند

دانه امید ما چون سر برون آرد زخاک؟

ابر تردستی نشد زین بحر بی حاصل بلند

ما زبان شکوه را بر یکدگر پیچیده ایم

از رگ ما خون به صد نشتر شود مشکل بلند

مهر بر لب زن که در خاموشی جاوید ماند

چون سپند آن کس که کرده آواز در محفل بلند

خضر را ما سبزه این بوم و بر پنداشتیم

گردبادی هم نشد زین دشت بی حاصل بلند

در زمان کلک صائب رفته رفته پست شد

بود اگر آوازه سحر از چه بابل بلند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:08 PM

 

خنده چون زان غنچه مستور می گردد بلند

از جگرگاه بدخشان شور می گردد بلند

دیگران را سرمه شب گرچه مهر خامشی است

ناله ما در شب دیجور می گردد بلند

دور گردان را به دریا رهنمایی می کند

دست ما گاهی اگر از دور می گردد بلند

بهر عبرت مردم آزاران عالم را بس است

آتشی کز خانه زنبور می گردد بلند

هست تا آیینه ای روشن درین عبرت سرا

از سر خاک سکندر نور می گردد بلند

عشق شورانگیز در هر جا نمک پاشی کند

از دل صد پاره ما شور می گردد بلند

اختیاری نیست در گفتار حق حلاج را

ناله زین پشت کمان بی زور می گردد بلند

کاسه چوبین گدارا ناله افسوس نیست

این صدا از کاسه فغفور می گردد بلند

شعله آواز بلبل می شود صائب خموش

ناله ما گر به این دستور می گردد بلند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:08 PM

برق ما نگذاشت دود از خار و خس گردد بلند

پیش ما چون ناله اهل هوس گردد بلند؟

تا ز دریا سر برون آورد فانی شد حباب

زود می ریزد بنایی کز نفس گردد بلند

صبر چون دندان نومیدی گذارد بر جگر

ناله مظلوم از فریادرس گردد بلند

اضطراب دل به اسباب گرفتاری فزود

از کشاکش صید وحشی را مرس گردد بلند

از سر مستی صراحی گردنی افراخته است

آه اگر دست گلوگیر عسس گردد بلند!

می فتد چون میوه های پخته در یکدم به خاک

هایهویی کز شراب نیمرس گردد بلند

آنچنان لبریز افغانم که از هر زخم من

ناله چون چاک گریبان جرس گردد بلند

جذبه بلبل چو دست از آستین بیرون کند

آتش گل صائب از چوب قفس گردد بلند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:08 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4409187
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث