به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

دخل ناقص بر سخن سنجان گرانی می کند

سنگ کم در پله میزان گرانی می کند

بر بخیلان گر قدوم میهمان باشد گران

بر کریمان رفتن مهمان گرانی می کند

می خورد بر هم می روشن زدست انداز موج

سبزه خط بر لب جانان گرانی می کند

هر کف دستی که از ریزش ندارد بهره ای

بر جهان چون ابر بی باران گرانی می کند

می شود پیمان محکم باعث دلبستگی

سست چون شد بر دهن دندان گرانی می کند

ما زبوی پیرهن قانع به یاد یوسفیم

بر غیوران منت احسان گرانی می کند

بر سبکروحان عصمت بند و زندان بار نیست

بار تهمت بر مه کنعان گرانی می کند

تیغ لنگردار باشد سایه بال هما

بر سری کاندیشه سامان گرانی می کند

برگ کاهی مانع از پرواز گردد چشم را

پند ناصح بر نظربازان گرانی می کند

بر تن آزاده زنجیرست نقش بوریا

موج بر سیل سبک جولان گرانی می کند

صحبت افسردگان افسردگی می آورد

دیدن هشیار بر مستان گرانی می کند

خاک صائب در صفاکاری نگیرد جای آب

توتیا بر دیده گریان گرانی می کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:01 PM

دیده ما سیر چشمان شان دنیا بشکند

همچو جوهر نقش را آیینه ما بشکند

بر سفال جسم لرزیدن ندارد حاصلی

این سبو امروز اگر نشکست فردا بشکند

گوهر ما را شکستن مومیایی کرده است

سبز گردد خار اگر در دیده ما بشکند

خود شکن را از شکست دیگران اندیشه نیست

فارغ است از سنگ چون بی سنگ مینا بشکند

هر سر خاری کلید قفل چندین آبله است

وای بر آن کس که خاری بی محابا بشکند

تخته تعلیم ما دلبستگان ساحل است

در کنار لطف هر کشتی که دریا بشکند

عندلیبی را که از گل با خیال گل خوش است

جلوه گل خار در چشم تماشا بشکند

از شکستن تیغ ما در موج جوهر گم شده است

دست بیداد فلک دیگر چه از ما بشکند؟

از حباب ما گره در کار بحر افتاده است

می کشد دریا نفس هر گاه ما را بشکند

کشتی ما چون صدف در دامن ساحل شکست

وقت موجی خوش که در آغوش دریا بشکند

حیرت این خار نایابی که در پای من است

پای سوزن در گریبان مسیحا بشکند

از شکست آرزو هر لحظه دل را ماتمی است

عشق کو کاین شیشه ها را جمله یکجا بشکند؟

همت مردانه می خواهد گذشتن از جهان

یوسفی باید که بازار زلیخا بشکند

چشم آهو شوق لیلی از دل مجنون نبرد

این خماری نیست کز هر جا صهبا بشکند

حیرتی داریم کز خاریدن سر فارغیم

آسمان گر شیشه خود بر سرما بشکند

پرتو آیینه ما پرده پوش عیبهاست

می کند بر خود ستم هر کس که ما را بشکند

بال پروازش در آن عالم بود صائب فزون

هر که اینجا بیشتر در دل تمنا بشکند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:01 PM

عشق او جا در دل دیوانه خالی می کند

روشنایی جای خود در خانه خالی می کند

در دل هر کس که مهمان می شود عشق فضول

خانه را اول ز صاحب خانه خالی می کند

عشق بر می دارد از دل بار کلفت حسن را

دامن اطفال را دیوانه خالی می کند

گریه بر خاک شهید خویش کردن عار نیست

شمع دل بر تربت پروانه خالی می کند

گر نباشد زهر چشم آن نگاه آشنا

خانه دل را که از بیگانه خالی می کند؟

در هوای آن لب میگون، لب مخمور من

هر نفس آغوش چون پیمانه خالی می کند

بر سریر خم مربع می نشیند همچو خشت

هر که قالب را درین میخانه خالی می کند

گریه خواهد کرد صائب محرم بزمش مرا

سیل جای خویش در کاشانه خالی می کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:01 PM

تا خدنگ غمزه بال و پر فشانی می کند

خون ما افسردگان رقص روانی می کند

از تپیدن نیست فارغ، دل درون سینه ام

این شرر در سنگ مشق جانفشانی می کند

ذوق عریانی مرا از خاک تا برداشته است

بر تنم پیراهن یوسف گرانی می کند

گر به ظاهر لیلی از احوال مجنون غافل است

در لباس چشم آهو دیده بانی می کند

ابر نیسان می کشد سر در گریبان صدف

کلک صائب هر کجا گوهرفشانی می کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:01 PM

تیشه را از خون خود فرهاد رنگین می کند

زهر غیرت مرگ را در کام شیرین می کند

در چراغ گرمخونی رحم چون روغن کند

شمع از بال و پر پروانه بالین می کند

بس که ترسیده است چشم غنچه از غارتگران

بال بلبل را خیال دست گلچین می کند

خار خار اشتیاق گوشه دستار او

خار در پیراهن گلهای رنگین می کند

تا نهادی پا به عزم سیر بر چشم رکاب

عشرت روی زمین را خانه زین می کند

عرش و کرسی معنی در پیش پا افتاده ای است

چون به وقت فکر صائب دست بالین می کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:01 PM

غارت صبر از دلم آن آتشین رو می کند

گرمی خورشید گل را مفلس بو می کند

چشم مجنون بس که از وحشی نگاهان پر شده است

چشم لیلی را خیال چشم آهو می کند

آن که چون شبنم زگل بالین و بستر ساختی

این زمان چون غنچه بالین را ز زانو می کند

چشم میگونی که من زان باده پیما دیده ام

درد می را در قدح بیهوشدارو می کند

چون صبوحی کرده در گلشن درآیی عندلیب

خرده گل را سپند آن گل رو می کند

حرف پهلودار اگر از خط چنین سر می زند

رفته رفته کار را با زلف یکرو می کند

صائب از بخت سیاه خود ندارم شکوه ای

هر چه با من می کند آن خال هندو می کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:01 PM

شرم حسن شوخ را کی پرده سازی می کند؟

برق در ابر بهاران تیغ بازی می کند

حسن را روشنگری چون دیده های پاک نیست

اشک شبنم دامن گل را نمازی می کند

نگذرد چون از سرشک تلخ من دامن فشان؟

آن که با آهم چو زلف خویش بازی می کند

تا سگ لیلی به مجنون آشنا گردیده است

بر غزالان حرم گردن فرازی می کند

ساده کن از نقش لوح سینه خود را که صبح

دست در آغوش مهر از پاکبازی می کند

قدر منزل را بیابانگرد می داند که چیست

کعبه کی این جلوه در چشم حجازی می کند؟

روی گرم دولت آن کس را که از جا می برد

چون سپندی دان کز آتش سرفرازی می کند

حسن غافل نیست از دلجویی افتادگان

سرو من با سایه خود عشقبازی می کند

می برم غیرت به ماه نو که بر خوان سپهر

خویش را فربه برای جانگدازی می کند

مهر خاموشی زبان شکوه ما را نبست

کی گره این رشته را منع از درازی می کند؟

پرده فانوس اگر پروانه را مانع شود

شمع من از اشک خود پروانه سازی می کند

پیش دریا چشم آب از چشمه پل می دهد

عمر هر کس صرف در عشق مجازی می کند

نیست درد عشق را صائب به درمان احتیاج

ساده لوح آن کس که ما را چاره سازی می کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:01 PM

گر چنین نشو و نما آن نخل موزون می کند

سرو را بار خجالت بید مجنون می کند

قرب و بعدی در میان عاشق و معشوق نیست

قطره سیر بحر در دامان هامون می کند

چاره ای گر هست درد عشق را، بیچارگی است

این گره را ناخن تدبیر افزون می کند

می تواند از دل ما خار غم بیرون کشید

هر که تیغ از پنجه خورشید بیرون می کند

وصل جای اضطراب شوق نتواند گرفت

سیل در آغوش دریا یاد هامون می کند

تاز زخم ما جدا شد خنجر او خون گریست

چون فتد ماهی به خشکی یاد جیحون می کند

نیست غیر از دست خالی پرده پوشی سرو را

بی سرانجامی چه با یاران موزون می کند!

می بری را خاطر آزاده ای باید چو سرو

تنگدستی بید را فی الحال مجنون می کند

چین ابرو عاشقان را می کند گستاختر

خضرکی ره را غلط از نعل وارون می کند؟

هر که می گوید به گردون از گرفتاری سخن

حلقه دیگر به زنجیر خود افزون می کند

اندکی دارد خبر از درد ارباب سخن

هر که صائب مصرعی چون سرو موزون می کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:01 PM

خط غزال چشم را آهوی مشکین می کند

چهره های ساده را بتخانه چین می کند

در گلستانی که چشم بلبلان بیدار نیست

پای خواب آلود کار دست گلچین می کند

نیست یک ساعت هوس را تاب خودداری فزون

این ستمگر آفرین را زود نفرین می کند

گر کند در دادن تشریف، شیرین کوتهی

تیشه را از خون خود فرهاد رنگین می کند

می توان دیدن زکشتی اضطراب بحر را

حسن طوفان بیشتر در خانه زین می کند

شکوه کردن از حیات تلخ، کافر نعمتی است

خواب را شیرینی افسانه سنگین می کند

سینه شیرین کلامان در غبار غم خوش است

طوطیان را صافی آیینه خودبین می کند

می کشد در خاکدان جسم، خواری جان پاک

باده تا در خم بود از خشت بالین می کند

این نگاه آشنارویی که من دیدم ازو

زود صائب خلق را بیگانه از دین می کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:01 PM

گر به ظاهر حسن میل آرمیدن می کند

راست چون آهو نفس بهر رمیدن می کند

گر چمن پیرا کند منع تماشایی بجاست

در گلستانی که دیدن کار چیدن می کند

چشم ازان سیب ذقن در پرده شرم آب ده

کز نگاه گرم، انداز چکیدن می کند

زانفعال قامت او سرو با آن سرکشی

بر زمین از سایه مشق خط کشیدن می کند

گرچه صددل هست چون تسبیح در هر رشته اش

دل به زلفش جای خود باز از تپیدن می کند

از مکیدن تشنگی را کم اگر سازد عقیق

تشنه را سیراب لعل او به دیدن می کند

در کهنسالی ندارد بد گهر دست از ستم

ترک خونریزی کجا تیغ از خمیدن می کند؟

شکوه از قسمت ندارد جز پشیمانی ثمر

شیر را خون طفل از پستان گزیدن می کند

زاهد خشکی که می لافد ز تأثیر نفس

تیغ چوبینی است تهدید بریدن می کند

هست در میزان بینش هر سبک مغزی گران

برگ کاهی چشم را منع از پریدن می کند

از تأمل می شود گفتار صائب بی گره

باده ناصاف را صافی چکیدن می کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:01 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4409199
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث