به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

همیشه از دل من آه سرد می خیزد

ازین خرابه شب و روز گرد می خیزد

دلیر بر صف افتادگان عشق متاز

که جای گرد ازین خاک مرد می خیزد

ستاره سوختگان فیض صبح دریابند

ز سینه ای که ازو آه سرد می خیزد

دل رمیده من می دود ز سینه برون

ز ملک هستی هرکس که گرد می خیزد

ز تخم سوخته نشو و نما نمی آید

کجا ز سینه من داغ و درد می خیزد؟

زمین بادیه عشق شورشی دارد

که هرکه خیزد ازو هرزه گرد می خیزد

در آن حریم که باشد زبان شمع خموش

ز مصحف پر پروانه گرد می خیزد

سماع اهل دل از روی شادمانی نیست

سپند از سر آتش ز درد می خیزد

به روی خاک کشد تیغ خود چو سایه بید

به من کسی که به قصد نبرد می خیزد

کجا مقید همراه می شود صائب؟

سبکروی که چو خورشید فرد می خیزد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:33 PM

به گریه کی ز دل من غبار می خیزد؟

به آب چشم چه گل از مزار می خیزد؟

کند چه نشو و نما نخل ما در آن گلشن

که العطش ز لب جویبار می خیزد

کسی که همچو صدف دامن از جهان چیند

ز دامنش گهر شاهوار می خیزد

چو صبح هرکه دل از مهر صیقلی کرده است

ز سینه اش نفس بی غبار می خیزد

ز تیغها که شکسته است آه در جگرم

نفس ز سینه من زخمدار می خیزد

علم شود به طراوت کسی که چون نرگس

ز خواب ناز به روی بهار می خیزد

ز آتشی که مرا در دل است همچو سپند

هزار ناله بی اختیار می خیزد

شکایت از ستم عشق اختیاری نیست

به تازیانه آتش شرار می خیزد

سپهر شربت بیمار من کند شیرین

به شیره ای که ز دندان مار می خیزد

سپند آتش حسن ترا شماری نیست

اگر یکی بنشیند هزار می خیزد

اگر به سوختگان گرم برخوری چه شود؟

نه شعله نیز به تعظیم خار می خیزد؟

نشان همت والاست وحشت از دو جهان

که این پلنگ ازین کوهسار می خیزد

که چشم کرد دل داغدار صائب را؟

که دود تلخی ازین لاله زار می خیزد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:33 PM

ز جلوه تو چو سیلاب الامان خیزد

ز پیش راه تو چون گرد آسمان خیزد

ز فکر روی تو روشن شد آنچنان دل من

که همچو صبح مرا نور از دهان خیزد

به کام دل نفس آتشین چگونه کشم؟

مرا کز آتش گل دود از آشیان خیزد

مشو ز پاس دل رام گشته ام غافل

که از رمیدن من گرد از جهان خیزد

نشست گرد یتیمی ز روی گوهر، بحر

چه زنگ از دلم از چشم خونفشان خیزد؟

ز زخم تیر مکافات ظالمان نرهند

که پیشتر ز نشان ناله از کمان خیزد

نه آنچنان ز گرانی نشسته است به گل

سفینه ام، که به امداد بادبان خیزد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:33 PM

به ناله ای ز دل ما چه درد می خیزد؟

ز یک نسیم چه مقدار گرد می خیزد؟

نگاه نرگس نیلوفری کشنده ترست

که فتنه از فلک لاجورد می خیزد

اگر چو صبح کشم آفتاب را در بر

همان ز سینه من آه سرد می خیزد

چو شمع موی سرم آتشین به چشم آید

ز خاک سوختگان سبزه زرد می خیزد

سپهر سفله که باشد که دست من گیرد؟

ز خاک، مرد به امداد مرد می خیزد

خرابی دل ما لشکری نمی خواهد

ز نام سیل ازین خانه گرد می خیزد

نمی رسند به درد سخن سخن سنجان

وگرنه ناله صائب ز درد می خیزد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:33 PM

بغیر خط که ز رخسار یار برخیزد

که دیده است ز آتش غبار برخیزد؟

چنین که من شده ام پا شکسته، هیهات است

که گرد من ز ره انتظار برخیزد

اگر به سبزه خوابیده بگذری چون آب

به پیش پای تو بی اختیار برخیزد

فتد ز سیلی باد خزان به خاک چو برگ

ز خاک هرچه به فصل بهار برخیزد

چنین که گرد حوادث ز هم نمی گسلد

چسان ز آینه دل غبار برخیزد؟

مرا ز خواب گران قد خم برانگیزد

ز زیر تیغ اگر کوهسار برخیزد

مدار دست ز دامان بیخودی صائب

که هرکه مست فتد هوشیار برخیزد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:33 PM

چه غم ز سینه به یاد وصال برخیزد؟

چه تشنگی به سراب از سفال برخیزد؟

ز آب، سبزه خوابیده می شود بیدار

ز دل به باده چه زنگ ملال برخیزد؟

ز پای تا ننشیند سپهر ممکن نیست

که زنگ از آینه ماه و سال برخیزد

ز داغ کعبه سیاهی نمی فتد هرگز

ز دل چگونه غبار ملال برخیزد؟

مرا ازان لب میگون به بوسه ای دریاب

که از دلم غم روز سؤال برخیزد

به شبنمی است مرا رشک در بساط چمن

که پیش ازان که شود پایمال برخیزد

ز بار عشق قد هرکه چون کمان گردید

ز خاک تیره به نور هلال برخیزد

ز آب شور شود داغ تشنگی ناسور

کجا به مال ز دل حرص مال برخیزد؟

ترا ز اهل کمال آن زمان حساب کنند

که از دل تو غرور کمال برخیزد

غبار چهره عاصی که سیل عاجز اوست

به قطره عرق انفعال برخیزد

ز قیل و قال، غباری که بر دل است مرا

مگر به خامشی اهل حال برخیزد

مشو به صافی عیش ایمن از کدورت غم

که این غبار ز آب زلال برخیزد

گذشتم از سر گردون به عاجزی، غافل

که سبزه گرچه شود پایمال، برخیزد

ز صد هزار سخنور که در جهان آید

یکی چو صائب شوریده حال برخیزد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:33 PM

ازین بساط کسی شادمانه برخیزد

که از سر دو جهان عارفانه برخیزد

مدار دست ز دامان آه نیمشبی

که دل ز جای به این تازیانه برخیزد

اثر ز عاشق صادق درین جهان مطلب

که گرد راست روان از نشانه برخیزد

مآل تفرقه جمعیت است آخر کار

دل دو نیم به محشر یگانه برخیزد

قدم برون منه از شارع میانه روی

که از کنار غم بیکرانه برخیزد

ز درد هر سر مو بر تنم زبانی شد

به قدر سوز ز آتش زبانه برخیزد

ز طرف دامن گل آستین فشان گذرد

غبار هرکه ازین آستانه برخیزد

ملاحت تو برآورد گرد از دلها

ز خاک شور محال است دانه برخیزد

اگر به گل گذری، با کمال بیدردی

ز سینه اش نفس عاشقانه برخیزد

ز شعله بال سمندر نمی کند پروا

به می چه پرده شرم از میانه برخیزد؟

نفس شمرده زن ای بلبل نواپرداز

که رنگ گل به نسیم بهانه برخیزد

چو لاله مرهم داغش ز خون بود صائب

سیاه بختی هرکس ز خانه برخیزد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:33 PM

مرا ز باده گلگون دماغ می سوزد

چو لاله باده من در ایاغ می سوزد

ز می چراغ دگرها اگر شود روشن

مرا ز باده روشن دماغ می سوزد

به عشق لاله عذاران علاقه ای است مرا

که من کباب شوم هر که داغ می سوزد

ز بیکسی به جز از داغ ناامیدی نیست

مرا کسی که به بالین چراغ می سوزد

برد به خرمن مقصود ره سبکسیری

که همچو برق نفس در سراغ می سوزد

دگر کدام گل آتشین شکفته شده است؟

که عندلیب ز بیرون باغ می سوزد

سیاهی از شب عاشق نمی برد زحمت

اگرچه شب همه شب چون چراغ می سوزد

مرا ز نشو و نما نیست بهره، ابر بهار

عبث به تربیت من دماغ می سوزد

بود ملال به مقدار مال هرکس را

به قدر روغن خود هر چراغ می سوزد

خیال روی که صائب مراست در دل گرم؟

که اشک چون گهر شبچراغ می سوزد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:33 PM

به روی خوب تو هرکس ز خواب برخیزد

اگر ستاره بود آفتاب برخیزد

چنین که چشم ترا خواب ناز سنگین است

عجب که صبح قیامت ز خواب برخیزد

همان قدر مرو ای مست ناز از سر من

که بوی سوختگی زین کباب برخیزد

غبار هستی من تا به جاست ممکن نیست

که از میان من و او حجاب برخیزد

ز فیض عشق به رخسار گریه پرور من

اگر غبار نشیند سحاب برخیزد

نبرد روشنی می سیاهی از دل ما

مگر ز عارض ساقی نقاب برخیزد

چنین که اختر اهل سخن زمین گیرست

عجب که گرد ز روی کتاب برخیزد

اگر به تربت مخمور، تاک دست نهد

ز خواب مرگ به بوی شراب برخیزد

فغان که قافله نوبهار کم فرصت

امان نداد که نرگس ز خواب برخیزد

غبار هستی من آنقدر گران خیزست

که از عذار تو طرف نقاب برخیزد

ازان خطی که روی تو خاست، نزدیک است

که آه از جگر آفتاب برخیزد

نخاست گوهر شادابی از جهان صائب

چگونه ابر ز بحر سراب برخیزد؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:33 PM

نگه ز دیده من اشکبار برخیزد

نفس ز سینه من زخمدار برخیزد

هزار میکده خون حلال می باید

که نرگس تو ز خواب خمار برخیزد

بر آبگینه من گرد راه افشاند

درین خرابه ز هر جا غبار برخیزد

اگر قدم به تماشای طور رنجه کنی

به پیش پای تو بی اختیار برخیزد

محیط گرد یتیمی نشست از گوهر

به اشک چون ز دل من غبار برخیزد؟

چنین که پیکر من نقش بر زمین بسته است

غبار چون ز من خاکسار برخیزد؟

گذشت قافله فیض و ما گرانجانان

نشسته ایم که باد بهار برخیزد

کلاه گوشه قدرش بر آسمان ساید

چو شعله هر که به تعظیم خار برخیزد

به زیر تیغ زند هرکه دست و پا صائب

ز خاک روز جزا شرمسار برخیزد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:33 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4341340
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث