به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

با خیال دوست هر کس مجلس آرایی کند

گرچه با معشوق باشد یاد تنهایی کند

تخته مشق حوادث می شود هر پاره اش

کشتی آن را که شور عشق دریایی کند

پنبه داغش بود ناف غزالان ختن

هر که را زنجیر زلف یار سودایی کند

رقعت الحبیب کلیم الله با مردم نکرد

آنچه رخسار تو با چشم تماشایی کند

شیشه خالی نمی گردد نفس را سنگ راه

ناله من تا چه با گردون مینایی کند

قبله ذرات عالم می شود چون آفتاب

پیش خاک تیره هر کس جبهه فرسایی کند

خاک را ته جرعه اش چون طور در رقص آورد

عشق دریا دل چو عزم باده پیمایی کند

می شود از سنگ طفلان استخوانم توتیا

تا دل دیوانه من خو به رسوایی کند

می گذارد داغ محرومی به دل آیینه را

سیر حسن خود گر از چشم تماشایی کند

عشق بر هم می زند هنگامه تدبیر عقل

پیش صرصر، پشه چون عزم صف آرایی کند؟

قمریان از شهپر خود اره بر پایش نهند

سرو اگر پیش قدش اظهار رعنایی کند

عندلیبان خرده گل را بر آتش افکنند

کلک صائب هر کجا هنگامه آرایی کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:55 AM

نفس را مطلق عنان رزق فراوان می کند

توسن سرکش چو میدان یافت طوفان می کند

ناقصان را صحبت روشن ضمیران کیمیاست

خاک را زر پرتو خورشید تابان می کند

تازه می گردد زچشم اشکباری جان ما

مجلس ما را گل ابری گلستان می کند

می گشاید دل ز آه سرد اهل درد را

غنچه ها را گر نسیم صبح خندان می کند

از مروت نیست تندی با پناه آوردگان

ورنه نی در ناخن شیران نیستان می کند

زال دنیا سخت می گیرد به ارباب صلاح

مصر را عصمت به یوسف چاه و زندان می کند

خون حنای عید باشد کشته معشوق را

شمع بیجا گریه بر خاک شهیدان می کند

قرب نیکان خاکساران را کند با آبرو

این سفال خشک را سیراب ریحان می کند

چوب منع از قرب مانع نیست دوراندیش را

بلبل ما در قفس سیر گلستان می کند

از لباس زر چه حاصل فلس روی اندود را؟

کی دل تاریک را روشن چراغان می کند؟

ظلمت شب چشم رهزن را جواهر سرمه است

خط کجا آن دشمن دین را مسلمان می کند؟

سایه اقبالمندان است مفتاح امید

مور را صاحب سخن صائب سلیمان می کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:55 AM

عمر را کوته نفسهای پریشان می کند

ختم قرآن را ورق گردانی آسان می کند

خون حنای عید باشد کشتگان عشق را

شمع بیجا گریه بر خاک شهیدان می کند

عاشقان را اختیاری نیست در افشای راز

عشق در دل کار اخگر در گریبان می کند

سینه را دل چاک می سازد به امید وصال

پسته را شوق شکر در پوست خندان می کند

باده را از بیخودان دست تعدی کوته است

سیل در معموره چون افتاد طوفان می کند

می شود از جلوه محشر دو بالا حیرتش

هر که را آن سرو خوش رفتار حیران می کند

سینه های گرم می گردد خنک از آه سرد

این سفال تشنه را سیراب، ریحان می کند

کجروی از مار راه تنگ بیرون می برد

تنگدستی نفس کافر را مسلمان می کند

از زلیخای جهان بگریز کاین بی آبرو

مصر را بر یوسف بی جرم، زندان می کند

از تن آسانی شود هر کس که صائب خرقه پوش

پای خواب آلود پنهان زیر دامان می کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:55 AM

خصم غالب را زبون صبر و تحمل می کند

از تواضع سیل را مغلوب خود پل می کند

از ترحم حسن جولان می نماید در نقاب

ساقی از بی ظرفی ما آب در مل می کند

با خود آرایان بسر بردن جنون می آورد

طره دستار اینجا ناز کاکل می کند

نیست حسن و عشق اگر یکرنگ با هم، از چه رو

خنده گل رخنه در منقار بلبل می کند؟

رتبه افتادگی از کیمیا بالاترست

قطره ناچیز را گوهر تنزل می کند

خرده ای چون غنچه هر کس را که باشد در گره

زیر چندین پرده از رخسار او گل می کند

می خورد رزق حلال، آن کس که در ملک وجود

کسب خود را پرده روی توکل می کند

از دل پرخون بود گفتار دردآلود من

در بساط شیشه تا می هست قلقل می کند

قامت خم بیش می سازد شتاب عمر را

سیل را پا در رکاب سرعت این پل می کند

حسن صائب رام می گردد ز استغنای عشق

چاره این صید وحشی را تغافل می کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:55 AM

گر جلا آیینه های تیره را نم می کند

عاشقان را هم می گلرنگ خرم می کند

می کند در سخت رویان صحبت نیکان اثر

سنگ را فرهاد شیرین کار، آدم می کند

می کند بیگانه وحشت آشنایان را زهم

چشم شوخ از سایه مژگان خود رم می کند

در گلستان جلوه مستانه آن شاخ گل

سرو را در چشم قمری نخل ماتم می کند

می کند جا در دل معشوق پیچ و تاب عشق

ریشه جوهر در دل فولاد محکم می کند

در ضمیر خاک خواهم غوطه چون قارون زدن

گر چنین پشت مرا بار گنه خم می کند

زندگی خواهی، خموشی پیشه خود کن که شمع

عمر خود را از زبان آتشین کم می کند

می شوند از گرمخونی دوست صائب دشمنان

کار روغن در چراغ لاله شبنم می کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:55 AM

فکر جمعیت عبث دل را پریشان می کند

آن که سر داده است ما را فکر سامان می کند

نرم کن دل را به آه آتشین کاین مشت خون

سخت چون گردید، در تن کار پیکان می کند

هر که زد بر آتش خشم آب، مانند خلیل

آتش سوزنده را بر خود گلستان می کند

می کند از راه احسان بنده صد دیوانه را

کودکان را هر که آزاد از دبستان می کند

لذت آزادگی یار بر او بادا حرام

بنده خود خلق را هر کس به احسان می کند

خرج ابر از کیسه دریاست، حیرانم چرا

اینقدر استادگی با تشنه جانان می کند

غیرت آرد خون بحر پاک گوهر را به جوش

چون صدف لب باز پیش ابر نیسان می کند

در چنین وقتی که می ریزد زهم اوراق عمر

صائب از غفلت همان ترتیب دیوان می کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:55 AM

شوق را آتش عنان دوری منزل می کند

راهرو را منزل نزدیک کاهل می کند

همت پستی که در دامان ما آویخته است

کشتی ما را بیابان مرگ ساحل می کند

تن پرستی همچو خون مرده بند دست و پاست

رقص فارغبالی اینجا مرغ بسمل می کند

آرزوی خام گردآلود دارد سینه را

جوش بیجا آب این سرچشمه را گل می کند

از دلم هر پاره ای محوست در هنگامه ای

خار این وادی چه با دامان محمل می کند

می کند نیکی و در آب روان می افکند

هر که نقد جان نثار تیغ قاتل می کند

ناوک تقدیر نی در ناخنت نشکسته است

کاوش مژگان چه می دانی چه با دل می کند

ناتوانی در طریق شوق سنگ راه نیست

جاده با افتادگی قطع منازل می کند

شیره جان می کشد چرخ از وجود خاکیان

روغن از ریگ روان این سفله حاصل می کند

اضطراب دل بجان می آورد جسم مرا

این سپند شوخ خون در چشم محفل می کند

ناتوانی بس که پیچیده است بر اعضای من

بر تنم موج هوا کار سلاسل می کند

(خنده دل را به دست ناامیدی واگذار

کاین گره را ناخن تدبیر مشکل می کند)

صائب از خاطر بشو نقش امید و بیم را

ورنه دل را این رقمها زود باطل می کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:55 AM

خال موزونت سویدا را زدل حک می کند

مردمک را در نظرها نقطه شک می کند

دل چنین گر بر در و دیوار خود را می زند

خانه ام را زود چون مجمر مشبک می کند

مد آهم دشت را پیچد بهم چون گردباد

سیل اشکم کوه را با کبک هم تک می کند

این خیال آباد را نتوان به چشم باز دید

چشم پوشیدن زدنیا کار عینک می کند

دشمن خارج نمی خواهد سبکسر چون هدف

کز رگ گردن زخود ایجاد ناوک می کند

هر که از صدق طلب آتش ندارد زیر پا

خار در پی کردنش کار بلارک می کند

وقت حاجت می برد عاقل به خصم خود پناه

چون قلم شد کند، گردن کج به گزلک می کند

نطق یاران موافق را زهم سازد جدا

صد زبان مختلف را خامشی یک می کند

خار خار شوق اگر صائب سبکدستی کند

خاک سنگین پای را با باد هم تک می کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:55 AM

گرچنین آن چشم جادو رخنه در دل می کند

از دلم هر رخنه ای را چاه بابل می کند

بس که می آید به ناز از چشم او بیرون نگاه

چند جا تا خانه آیینه منزل می کند!

چون تواند دل به پایان برد راه زلف را؟

کاین ره پرپیچ و خم کار سلاسل می کند

چون کشم آه از جگر، کز بیم خوی نازکش

شمع دود خود گره چون لاله در دل می کند

می دهد از حسن عالمگیر مجنون را خبر

این که لیلی هر نفس تغییر محمل می کند

دیدن آیینه را بر طاق نسیان می نهی

گر بدانی شوق دیدارت چه با دل می کند

حفظ آب روی خواهش کن که گردون خسیس

نان خود را تر به آب روی سایل می کند

سالکان را صحبت تن پروران سنگ ره است

سیل را این خاکهای مرده کاهل می کند

می کند عمر مؤبد هستی ده روزه را

هر که جان صائب نثار تیغ قاتل می کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:55 AM

محو جانان خویش را جانان تصور می کند

قطره خود را بحر بی پایان تصور می کند

هر که در سرگشتگی ثابت قدم گردیده است

کوه را ابر سبک جولان تصور می کند

سرو سیمین ترا دیده است هر کس در لباس

جان بی تن را تن بی جان تصور می کند

باده جان بخش را مخمور در دلهای شب

در سیاهی چشمه حیوان تصور می کند

هر که آتش زیر پا دارد درین وادی چو برق

خار و خس را سنبل و ریحان تصور می کند

حیرت دیدار روی هر که را با خود کند

عالمی را همچو خود حیران تصور می کند

بس که در خون جگر غلطیده ام، نظارگی

هر سر موی مرا مژگان تصور می کند

در تماشای تو از بس کرده ام قالب تهی

هر که می بیند مرا بی جان تصور می کند

هر که چون صائب دلش گوهرشناس وقت شد

دم زدن را عمر جاویدان تصور می کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:55 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4405761
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث