به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

سیرچشمی تنگدستان را توانگر می کند

موم را این بحر گوهر خیز عنبر می کند

داغ دارد سینه ام را بیقراریهای دل

این سپند شوخ خون در چشم مجمر می کند

لعل سیرابش کجا دارد غم لب تشنگان؟

چشمه حیوان کجا یاد سکندر می کند؟

عندلیب از بیقراری سینه می مالد به خار

شبنم بی شرم گل بالین و بستر می کند

می دهد اهل نظر را بر سر خود عشق جای

از حباب این بحر گوهرخیز افسر می کند

تا غبار خط لب لعل ترا در بر کشید

گوهر از گرد یتیمی خاک بر سر می کند

چشم زار ما نخواهد ماند زیر دست و پای

شوق خرمن مور ما را صاحب پر می کند

این چه حسن عالم آشوب است کز هر جلوه ای

صفحه آیینه را صحرای محشر می کند

لامکان سیران خبر دارند از پرواز ما

شعله ما رقص در بیرون مجمر می کند

این جواب آن غزل صائب که می گوید مثال

عالمی را یک نگاه گرم کافر می کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:55 AM

مست ناز من زساغر تا لبی تر می کند

از لب میگون دو چندان می به ساغر می کند

بلبل از افغان رنگین سرخ دارد روی باغ

بوستان پیرا دهان غنچه پر زر می کند

صبح پیری کرد خواب غفلت ما را گران

بادبان بر کشتی ما کار لنگر می کند

آب روشن می کند ظاهر ضمیر خاک را

نغمه در دل هر چه می باشد مصور می کند

روی گردان زاهد از دنیا برای شهرت است

سکه از بهر روایی پشت بر زر می کند

از تلاش پایه رفعت شود دین پایمال

پشت بر محراب واعظ بهر منبر می کند

بس که افتاده است گیرا حرف شوق آمیز من

نامه من کار شاهین با کبوتر می کند

خاب مرگش را نسازد بستر بیگانه تلخ

در حیات آن دوربین کز خاک بستر می کند

در گذر از کشتن صائب که صید ناتوان

تیغ را دندانه از پهلوی لاغر می کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:55 AM

تشنه جانان را کجا سیراب ساغر می کند؟

ریگ در یک آب خوردن بحر را بر می کند

شمع ما تا سیلی دست حمایت خورده است

می فشاند اشک گرم و یاد صرصر می کند

شکوه را در دل مکن پنهان که این آتش عنان

بیضه فولاد را همچشم مجمر می کند

زاهدان را ترک دنیا نیست از آزادگی

سکه از بهر روایی پشت بر زر می کند

در بزرگان هیچ عیبی نیست چون نقصان حلم

سنگ کم میزان دولت را سبکسر می کند

سد راه قرب یزدان است اوج اعتبار

پشت بر محراب واعظ بهر منبر می کند

در حریم حسن گستاخ است چشم پاک بین

شبنم از دامان گل بالین و بستر می کند

بوته خاری است در چشم خداجویان بهشت

کی علاج تشنه دیدار، کوثر می کند؟

می کند آخر ز راه تنگ چشمی لاغرش

رشته را فربه در اول گرچه گوهر می کند

سایه دستی به هر کس قهرمان عشق داد

بستر و بالین ز آتش چون سمندر می کند

دام و دد را چون سلیمان کرد مجنون رام خویش

چون بلند افتاد سودا کار افسر می کند

ترک دنیا کن که در بحر پر آشوب جهان

دست شستن کار بازوی شناور می کند

می فشاند بر مراد هر دو عالم آستین

بی نیازی هر که را صائب توانگر می کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:55 AM

دل در آن زلف زره سان جای خود وا می کند

شست چون صاف است پیکان جانی خود وا می کند

موشکافان زود در دلها تصرف می کنند

شانه در زلف پریشان جای خود وا می کند

طوطی از شیرین زبانی محرم آیینه شد

در دل آهن سخندان جای خود وا می کند

شد خراباتی گل از روی گشاد خویشتن

بوسه در لبهای خندان جای خود وا می کند

روی شرم آلود در گلزار جنت محرم است

گل در آن چاک گریبان جای خود وا می کند

ناخن جوهر شود در بیضه فولاد بند

در دل آن خط چو ریحان جای خود وا می کند

از هوا گیرند چشم پاک را سیمین بران

شبنم ما در گلستان جای خود وا می کند

حرف روشن گوهران هرگز نیفتد بر زمین

در صدفها اشک نیسان جای خود وا می کند

از سخن آخر به دولت می رسند اهل سخن

مور در دست سلیمان جای خود وا می کند

دور باشی نیست حاجت قهرمان عشق را

برق صائب در نیستان جای خود وا می کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:55 AM

سیر چشمی خاک در چشم سخاوت می کند

مور این وادی سلیمان را ضیافت می کند

ای دل بیدرد، چندین درد را صاحب مشو

لاله داغ خویش را بر سینه قسمت می کند

در گلستانی که جولانگاه سرو همت است

شبنمی تسخیر خورشید قیامت می کند

نیستی طاوس، در قید خودآرایی مباش

کعبه با یک جامه در سالی قناعت می کند

شیوه اهل محبت نیست دل برداشتن

در فلاخن سنگ ما قصد اقامت می کند

صائب از قید تعلق فرد شو آسوده باش

باغ چون بی برگ شد خواب فراغت می کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:55 AM

عشق جا در سینه های تنگ پیدا می کند

جای خود را این شرر در سنگ پیدا می کند

با سبک قدران نمی گردد طرف تمکین عشق

کوهکن از بیستون همسنگ پیدا می کند

نیست جان پاک را چون بیقراری صیقلی

آب چون ماند ازروانی زنگ پیدا می کند

آرزو در طبع پیران از جوانان است بیش

در خزان هر برگ چندین رنگ پیدا می کند

می شود از خط دل سنگین خوبان چرب نرم

عذرخواه از مومیایی سنگ پیدا می کند

هر که دارد ناخن مشکل گشایی چون نسیم

در گلستان غنچه دلتنگ پیدا می کند

باش با نان تهی قانع کز الوان نعم

آرزو گلهای رنگارنگ پیدا می کند

غافلان را پرده غفلت بود در آستین

پای خواب آلود عذر لنگ پیدا می کند

در کلام عاشقان هم ربط پیدا می شود

نغمه بلبل اگر آهنگ پیدا می کند

آن که جنگ او بود شیرین تر از حلوای صلح

بی سبب تقریب بهر جنگ پیدا می کند

نیست خوبان را به از شرم و حیا گلگونه ای

شیشه حسن از باده گلرنگ پیدا می کند

نیست صائب فکر روزی عاشق دیوانه را

دانه خود کبک مست از سنگ پیدا می کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:55 AM

سیل اشکم گوهر راز آشکار می کند

آنچه پنهان کرده ام سیما هویدا می کند

لعل نوشین خنده ات کار مسیحا می کند

یعنی از عیسی بمیرد باز احیا می کند

نیست زور بازوی دولت درین ره دستگیر

می خورد خضر آنچه اسکندر تمنا می کند

گر به ظاهر گریه بلبل ندارد اعتبار

دامن خود را به این امید، گل وا می کند

صد بهشت از عشق در هر گوشه ای آماده است

زاهد کوته نظر جنت تمنا می کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:55 AM

هر که آن لبهای میگون را تماشا می کند

چشم می پوشد زحیرانی دهن وا می کند

از نگاهی می دهد جان چشم او عشاق را

نرگس بیمار اینجا کار عیسی می کند

روی آتشناک خون بوسه می آرد به جوش

جلوه مستانه حشر آرزوها می کند

بی حجابی آرزو را می کند مطلق عنان

خنده گل دست گلچین را به خود وا می کند

اینقدر تعجیل در دلسوزی عاشق چرا؟

بیش ازین با چوب خشک آتش مدارا می کند

چون گل از خمیازه آغوش می ریزد زهم

هر که آن سرو خرامان را تماشا می کند

از صراحی گرد نان دارد کسی را در نظر

شاخ گل دستی که در گلزار بالا می کند

آن که رو در خلوت آیینه تنها کرده است

کاش می دانست تنهایی چه با ما می کند

کوه غم بر سینه من ابر رحمت می شود

در دل من داغ کار چشم بینا می کند

هر سرخاری چو مجنون گردنی افراخته است

ناقه لیلی مگر آهنگ صحرا می کند؟

صائب این حسن بسامانی که من دیدم ازو

دیده آیینه را سیر از تماشا می کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:55 AM

جذبه عاشق اثر در سنگ خارا می کند

کوهکن معشوق خود از سنگ پیدا می کند

هر که بر خود سخت گیرد کارهای سهل را

سنگ بهر شیشه هستی مهیا می کند

دامن همت به دست آور درین گلشن که سرو

طی راه عالم بالا به یک پا می کند

کار روشن گوهران هرگز نیفتد در گره

کشتی می بادبان از ابر پیدا می کند

دست ناشستن زدنیا بیجگر دارد ترا

ورنه ماهی بستر و بالین زدریا می کند

جمع می سازد دل صدپاره را سودای عشق

لاله از داغ درون شیرازه پیدا می کند

قهرمان عشق را آیین و رسم دیگرست

دار منصور از کلام راست بر پا می کند

صحبت همت بلندان کیمیای دولت است

تاج بخشی ساغر از بالای مینا می کند

می تواند بر کمر زد دست در دیوان حشر

هر که امروز از بصیرت کار فردا می کند

خامشی از هرزه گویان است در دیوان عشق

دل همان از ساده لوحی نامه انشا می کند

گر رگ خامی نباشد با جنونش دور نیست

روزگاری شد که صائب مشق سودا می کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:55 AM

جلوه ای سرکن که خون از چشم بلبل سر کند

اشک شبنم بی حجاب از دیده گل سر کند

می توان بر تیرباران ملامت صبر کرد

کو جگرداری که با تیغ تغافل سر کند؟

پرده خود پیش هر ناشسته رو نتوان درید

بلبل ما گریه را در دامن گل سر کند

می دهد یاد از سواد هند فیل مست را

پیش دل هر کس حدیث زلف و کاکل سرکند

لنگر بیتابی دریا نمی گردد گهر

عشق هیهات است با صبر و تحمل سر کند

خیره چشمی بین که پیش عارض گلرنگ او

شبنم نادیده، حرف از دفتر گل سرکند

می توان در پرده شب حال خود بی پرده گفت

صبر آن دارم که خط زان روی چون گل سر کند

فتنه ها زیر سر تیغ زبان خوابیده است

وای بر آن کس که حرفی بی تأمل سر کند

خضر را از لوح دل چون زنگ می باید زدود

هر که خواهد راه صحرای توکل سر کند

پیش دیوانهای صائب بلبل رنگین سخن

شرم بادش گر سخن از دفتر گل سر کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:48 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4416793
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث