به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

گرنه دل را زلف مشکینش نگهداری کند

کیست این بیمار را یک شب پرستاری کند؟

حسن را از دیده بد، شرم می دارد نگاه

مهر تابان را همان پرتو سپرداری کند

می تراود بوسه زان لبهای نو خط بی طلب

میوه چون شد پخته، ممکن نیست خودداری کند

چون هدف در پیش ابروی تو اندازد سپر

ماه نو صد سال اگر مشق کمانداری کند

ایمنی خواهی، سبک کن کشتی خود را که کف

پنجه با دریای خونخوار از سبکباری کند

نیست پروا سیل بی زنهار را از کوچه بند

آستین چون گریه ما را عنانداری کند؟

جان کند در تن زآب خضر خون مرده را

چشم پر خون آنچه از شب صرف بیداری کند

سرگرانی با فرودستان زنقص گوهرست

گوهر غلطان میسر نیست خودداری کند

می تواند ساخت از دست سلیمان پایتخت

مور ما صائب اگر بخت سخن یاری کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:48 AM

هر که اوقات گرامی صرف خودسازی کند

خانه اش سازست چون جان خانه پردازی کند

همچو اخگر زود خاکسترنشین خواهد شدن

هر سبک مغزی که چون آتش سرافرازی کند

هر که خواهد بر سر زانوی خوبان جای خود

به که چون آیینه چندی خانه پردازی کند

غوطه در خون شفق زد مهر از تیغ زبان

این سزای آن که با عالم زبان بازی کند

آهوان را وحشت مجنون زوحشت توبه داد

چون بود میدان تهی هر کس سبکتازی کند

شد کف خاکستری بلبل زسوز ناله ام

وای بر خاری که با آتش زبان بازی کند

آن که از آیینه می پوشید رخسار از حیا

این زمان در ساغر می چهره پردازی کند

خودنمایی لازم نودولتان افتاده است

خون چو گردد مشک ناچارست غمازی کند

دلربایی شیوه هر مرغ کوته بال نیست

نقش بندد بر زمین کبکی که شهبازی کند

بلبلان چون غنچه بر لب مهر خاموشی زنند

در گلستانی که صائب نغمه پردازی کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:48 AM

زلف دلها را به دور خط نگهبانی کند

چون شود معزول عامل سبحه گردانی کند

دست گلچین می شود هر خار مژگانی که هست

از عرق چون چهره ساقی گل افشانی کند

شکر قاتل را به خاموشی ادا کردم که نقش

خامه نقاش را تحسین به حیرانی کند

چون صنوبر در سر هر موی دارد ناله ای

هر که دلهای پریشان را نگهبانی کرد

معنی فرمانروایی نیست جز اجرای حکم

در سرای خویش هر موری سلیمانی کند

شرط مهمانی غذای روح سامان دادن است

اهل دل راهر که می خواهد که مهمانی کند

از گرانجانان سبکروحی که کلفت می کشد

با سبکروحان نمی باید گرانجانی کند

زندگانی تلخ بر دریا شود هر گه صدف

دست خود را باز پیش ابر نیسانی کند

قد چو خم شد، زود می آید بسر دوران عمر

وسعت میدان چه با این اسب چوگانی کند؟

زخمی شمشیر زهرآلود منت، از کریم

مد احسان را شمار چین پیشانی کند

نغمه داودی اینجا در پس صد پرده است

پیش صائب کیست بلبل تا غزلخوانی کند؟

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:48 AM

کی گره باز از دل من باده گلگون کند؟

نی مگر دست نوازش ز آستین بیرون کند

خارخاری هر که را در دل بود چون گردباد

ریشه هیهات است محکم در دل هامون کند

چشم پوشیدن زدنیا بر خسیسان مشکل است

نیست ممکن کاسه خود را گدا وارون کند

سالها می بایدش زد غوطه در دریای خون

هر سبکدستی که خار از پای ما بیرون کند

گردد از چین جبین حرص طمعکاران زیاد

پیچ و تاب تشنه را موج سراب افزون کند

کو تهی دست درازش را بود در آستین

هر که می خواهد به احسان خلق را ممنون کند

نیست ممکن تشنه را سیراب سازد آب تلخ

تا خط ظالم چها با آن لب میگون کند

می دهد روزی به ارباب قناعت بی طلب

آن که خاک بسته لب را طعمه از قارون کند

گوشه گیرانند ایمن از غبار حادثات

آب گوهر را کجا سیلاب دیگرگون کند؟

می کند در خانه گلگشت خیابان بهشت

هر که صائب می تواند مصرعی موزون کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:48 AM

ترک یاران کرده ای ای بیوفا، یار این کند؟

دل زپیمان برگرفتی، هیچ دلدار این کند؟

ترک ما کردی و کردی دشمنی با دوستان

شرم بادت زین عملها، یار با یار این کند؟

جور تو با عاشق سرگشته امروزینه نیست

آزمودم عشق را صدبار، هر بار این کند

طالب عشق رخ خوب تو بودم سالها

خود ندانستم که با من آخر کار این کند

نرگست در عین بیماری کند قصد دلم

کس ندانم در جهان با هیچ بیمار این کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:48 AM

بوی پیراهن زلیخا را کجا روشن کند؟

شمع هیهات است پای خویش را روشن کند

چشم بر راهند در کنعان دو صد امیدوار

تا نسیم پیرهن چشم که را روشن کند

می کند تأثیر در آهن دلان هم حرف سخت

چشم سوزن را اگر آهن ربا روشن کند

از نسیم صبح چون خورشید روشن تر شود

هر چراغی را که آه گرم ما روشن کند

نیست دلسوزی درین ظلمت سرا از رهبران

گرم رفتاری مگر راه مرا روشن کند

کار مردم نیست غیر از جستجوی عیب هم

تا به عیب خود خدا چشم که را روشن کند

سوختم از رشک، تا کی در حضور چشم من

آن خودآرا خانه آیینه را روشن کند؟

می کند فانوس، صائب پرده داری شمع را

چهره آیینه رویان را حیا روشن کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:48 AM

ناله آتش عنانم رخنه در گردون کند

گریه پا در رکابم شهر را هامون کند

دامن فکر بلند آسان نمی آید به دست

سرو می پیچد به خود تا مصرعی موزون کند

دست لیلی را غرور حسن دارد در نگار

پنجه شیران مگر دلجویی مجنون کند

پای ما از خار صحرای جنون را ساده کرد

وای بر دستی که خار از پای ما بیرون کند

کار با عمامه و دور شکم افتاده است

خم درین محفل بزرگیها به افلاطون کند

رزق ما لب بستگان را بی طلب خواهد رساند

آن که خاک بی زبان را طعمه از قارون کند

صفحه را جیب و بغل گنجینه گوهر شود

خامه صائب چو دست از آستین بیرون کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:48 AM

زلف مشکینت که خون در ساغر ایمان کند

شانه را در یک سراسر پنجه مرجان کند

همچو نرگس دیده خورشید عالمتاب را

پرتو آن روی عالمسوز بی مژگان کند

چهره راز نهان پیداست از سیمای من

مهره گل را محبت گوهر رخشان کند

تا قیامت چشم نتواند فکندن پیش پا

هر که را نظاره بالای او حیران کند

چشم امید جهانی می پرد چون آفتاب

تا که را قسمت به خوان وصل او مهمان کند

خاک را میدان فکر دور گرد عشق نیست

گردباد ما مگر در خویشتن جولان کند

مرد خون خوردن نه ای، همکاسه گردون مشو

لقمه این سفره کار سنگ با دندان کند

گردباد از دشت بیرون رفت تا قد راست کرد

کیست جولانی به کام دل درین میدان کند؟

خاک اگر ما را برون افکند جای طعن نیست

این تنور خام تاکی حفظ این طوفان کند؟

بیشتر از گردش افلاک می نالند خلق

جنبش گهواره اینجا طفل را گریان کند

مور نتواند به گردش در نیام خاک گشت

هر که از جوهر در اینجا تیغ را عریان کند

می تواند کرد با ما مهربان اغیار را

آن که لطفش آتش نمرود را بستان کند

سوزن عیسی بپوشد چشم از نظاره اش

هر که را مژگان خوبان رخنه در ایمان کند

این جواب آن غزل صائب که ملا گفته است

اینک آن رویی که مهر و ماه را رخشان کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:48 AM

چون کسی در دل خیال آن کمر پنهان کند؟

نیست ممکن رشته را کس در گهر پنهان کند

می نماید تلخی بادام آخر خویش را

گرچه شیرین کار او را در شکر پنهان کند

نیست ایمن هیچ سرسبزی چشم شور خلق

روی خود چون خضر از مردم مگر پنهان کند

از خم چوگان گردون گوی بیرون برده است

در گریبان تأمل هر که سر پنهان کند

صبر و طاقت برنمی آید به کوه درد و غم

قاف را عنقا چسان در زیر پر پنهان کند؟

خودنمایی لازم افتاده است درد عشق را

لاله نتوانست داغی در جگر پنهان کند

حال ما دردی کشان بر هیچ کس پوشیده نیست

بحر چون از دیده ها دامان تر پنهان کند؟

خرده راز محبت پرده سوز افتاده است

سنگ نتوانست در دل این شرر پنهان کند

می تراود گریه از رخسار اهل درد را

آب هیهات است خود را در گهر پنهان کند

می شود روشن زآتش بوی هر هیزم که هست

نیست ممکن عیب خود کس در سفر پنهان کند

از فریب خال او ایمن مشو صائب که حسن

در دل هر دانه ای دام دگر پنهان کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:48 AM

کی زلیخا را منور بوی پیراهن کند؟

شمع هیهات است پای خویش را روشن کند

سوختم ز افسردگیها، آتشین رویی کجاست؟

کز نگاه گرم شمع کشته را روشن کند

چشم بینا شهپر پرواز باشد روح را

از گریبان مسیحا سر برون سوزن کند

پرده غفلت شود از نرمی بستر زیاد

پای خواب آلود را بیدار کی دامن کند؟

بر برومندان مبر غیرت که دهقان فلک

آخر این گوساله ها را گاو در خرمن کند

از تحمل می توان مغلوب کردن خصم را

زیردست از چرب نرمی آب را روغن کند

صبر کن صائب به درد و داغ چون مردان که عشق

بر سمندر آتش سوزنده را گلشن کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:48 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4414419
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث