به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

از مروت نیست منع صوفی از ذکر بلند

مهر خاموشی در آتش چون زند بر لب سپند؟

روح قدسی در تن خاکی چسان خامش شود؟

طشت بام افتاده را آواز می باشد بلند

اختیاری نیست وجد و نعره ارباب حال

در گسستن ناله بیتابانه می خیزد زبند

حلقه ذکرست، اگر در گاه حق را حلقه ای است

پامنه زین حلقه بیرون تا شوی اقبالمند

می کند مغشوش جوهر صفحه آیینه را

صوفیان صافدل از علم رسمی فارغند

بی حدی ممکن نگردد قطع راه دور عشق

سالکان واصل نمی گردند بی ذکر بلند

از فلاخن سنگ بی گردش نمی گردد خلاص

جان زندانی به وجد آزاد می گردد زبند

جان علوی در تن سفلی چسان گیرد قرار؟

صید وحشی چون شود آسوده در دام و کمند؟

از نمد بر سنگ صائب می خورد دندان مار

هر که شد پشمینه پوش آزاد گردد از گزند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:35 AM

تا برون آمد به سیر ماه آن مشکین کمند

بر فلک ماه تمام از هاله شد زناربند

وعده لطف و پیام بوسه ای در کار نیست

می کند مکتوب خشکی زخم ما را خشک بند

سردمهری لازم چرخ کبود افتاده است

برف هرگز کم نمی گردد ازین کوه بلند

ای که می خواهی برآیی چون مسیحا بر فلک

نیست غیر از رخنه دل راه این بام بلند

از ته دل گوش کن ای آتش سوزان، که من

در بساط زندگی یک ناله دارم چون سپند

صحبت نیکان، بدان را چون تواند کرد نیک؟

تلخی از بادام نتوانست بیرون برد قند

سیل را خاشاک در زنجیر نتواند کشید

رهروان عشق را دنیا نگردد پای بند

زلف صائب بر دل خونبار من رحمی نکرد

از غبار خط مگر این زخم گردد خشک بند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:35 AM

پای رفتن از حریم او کجا دارد سپند؟

در تماشاگاه او پا در حنا دارد سپند

گر بر آرد عشق دود از خرمن ما گو برآر

چون خلیل از شعله باغ دلگشا دارد سپند

بیقراران را نظر بر منتهای مطلب است

تا در آتش نیست، آتش زیر پا دارد سپند

در حریم عشق عالمسوز خاموشی است باب

دور می گردد ز آتش تا صدا دارد سپند

بی محابا سینه بر دریای آتش می زند

در نظر حسن گلوسوز که را دارد سپند؟

جستن از دام گرهگیر تعین سهل نیست

خرده جان بهر آتش رو نما دارد سپند

بر لب ما مهر خاموشی زدن انصاف نیست

در بساط زندگانی یک نوا دارد سپند

سالها شد بستر و بالین ز آتش کرده ایم

اینقدر سامان خودداری کجا دارد سپند؟

پیش ما کز آتشین رویان جدا افتاده ایم

لذت آواز پای آشنا دارد سپند

اختیاری نیست صائب اضطراب ما زعشق

پیش آتش چون دل خود را بجا دارد سپند؟

تا نسوزد پاک، هیهات است صائب وا شود

عقده ای در دل کز این وحشت سرا دارد سپند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:35 AM

شوخ چشمان درد بیش و کم به دل افزوده اند

ورنه ارباب رضا از بیش و کم آسوده اند

شور محشر را صفیر نی تصور می کنند

این سیه مستان غفلت بس که خواب آلوده اند

هر که دید آن خالها بر دور چشم یار، گفت

این غزالان بین که برگرد حرم آسوده اند

کیستم من تا به گرد محمل لیلی رسم؟

برق و باد از دور گردان قدم فرسوده اند

با چنین عجزی که بیکاری نمی آید زما

کار دنیا را و عقبی را به ما فرموده اند

این جواب آن غزل صائب که می گوید حکیم

بر بنا گوشت مثال کفر و دین بنموده اند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:35 AM

دوربینانی که در پرداز دل کوشیده اند

چهره صبح قیامت را همین جا دیده اند

از دو چشم دوربین در زندگی روشندلان

در ترازوی قیامت خویش را سنجیده اند

نیستند از فکر صید خلق غافل زاهدان

گربه ظاهر دیده چون باز از جهان پوشیده اند

کثرت خلق است از وحدت حجاب دیده ها

از علم غافل زگرد لشکری گردیده اند

بوته از بهر گداز خویش سامان داده اند

ساده لوحانی که همچون مه به خود بالیده اند

نیست در روی زمین یک کف زمین بی انقلاب

وقت آنان خوش که در زیر زمین خوابیده اند

می کند زیر و زبر صائب خزان در یک نفس

برگ عیشی را که چون گل خلق بر هم چیده اند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:35 AM

تن پرستانی که در تضییع آب و دانه اند

در ریاض آفرینش سبزه بیگانه اند

در مذاق عارفان خون و می گلگون یکی است

بس که محو لذت دیدار صاحبخانه اند

اهل همت رخنه در سد سکندر می کنند

این سبکدستان کلید فتح را دندانه اند

نیست چندان ره به ملک بیخودی از عارفان

تا برون از خویش می آیند در میخانه اند

اهل وحدت را نظر بر اختلاف جامه نیست

در گلستان بلبل و در انجمن پروانه اند

دیر می گردند رام و زود وحشی می شوند

آشنارویان عالم معنی بیگانه اند

هیچ کس در کاروان زندگی بیدار نیست

ماندگان در خواب غفلت، رفتگان افسانه اند

بر نمی دارد شراکت ملک تنگ بیغمی

زین سبب اطفال دایم دشمن دیوانه اند

صد بیابان در میان دارند زهاد از نفاق

گرچه در پهلوی هم چون سبحه صددانه اند

دیده بد صائب از نازک خیالان دورباد!

کز دل صدچاک خود زلف سخن را شانه اند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:35 AM

از لبش آنها که خود را در شراب افکنده اند

خویش را از آب حیوان در سراب افکنده اند

تا گل رخسار شبنم خیز او را دیده اند

عندلیبان مهر گل را بر گلاب افکنده اند

سر به معشوق حقیقی می کشد عشق مجاز

زین سرپل تشنگان خود را در آب افکنده اند

خاکسارانی که راه عشق را طی کرده اند

آسمانها را مکرر در رکاب افکنده اند

قطره هایی کز سرانجام فسردن آگهند

از صدف خود را در آغوش سحاب افکنده اند

جز ره باریک دل در دامن دشت وجود

تا نظر جولان کند دام سراب افکنده اند

هوشیاران می رمند از چشم شیر حادثات

میکشان صدره بر این آتش کباب افکنده اند

ساده لوحانی که دل بر قصر دولت بسته اند

دست خود چون موج بر دوش حباب افکنده اند

چون نخیزد شور محشر صائب از گفتارشان؟

اهل معنی کم نمک در چشم خواب افکنده اند؟

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:35 AM

وقت جمعی خوش که دفتر را در آب افکنده اند

مهر گل از دوربینی بر گلاب افکنده اند

کرده اند آنها که خود را در چمن گردآوری

سر چو شبنم در کنار آفتاب افکنده اند

ساده لوحانی که دارند از جهان راحت طمع

دام بهر صید در بحر سراب افکنده اند

رهبر عشق حقیقی می شود عشق مجاز

زین سرپل تشنگان خود را در آب افکنده اند

شستشوی دیده منظورست بهر دیدنش

عشقبازان گر نظر بر آفتاب افکنده اند

تا زخود پهلو تهی روشن ضمیران کرده اند

آسمان را چون مه نو در رکاب افکنده اند

غافل از افسانه نتوان کرد اهل عشق را

کز دل روشن، نمک در چشم خواب افکنده اند

موی آتش دیده گردیده است مژگانها تمام

تا زروی آتشین او نقاب افکنده اند

کوته اندیشان که دل بر قصر دولت بسته اند

دست خود چون موج بر دوش حباب افکنده اند

هوشیاران صائب از دوزخ محابا می کنند

میکشان صدره بر این آتش کباب افکنده اند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:35 AM

خشم را روشندلان در حلم پنهان کرده اند

آتش سوزنده را بر خود گلستان کرده اند

چشم خود جمعی که از رخسار نیکو بسته اند

پیش یوسف در بغل آیینه پنهان کرده اند

چون صدف آنان کز انجام قناعت آگهند

صلح از دریا به آب چشم نیسان کرده اند

عشقبازان از صفای دیده های پاک بین

خانه آیینه را بر حسن زندان کرده اند

پنجه خونخواهی مرغان ناحق کشته است

آنچه نامش بهله این نازک میانان کرده اند

رخنه در ملک وجود از شوق سربازی کنند

گرلبی صاحبدلان چون پسته خندان کرده اند

درد و داغ عشق در زنجیر دارد روح را

شور مجنون را نظر بند این غزالان کرده اند

کاسه دریوزه شد ناف غزالان ختن

زلف مشکین که را یارب پریشان کرده اند؟

می پرستان فارغند از جستجوی آب خضر

صلح با آب خمار از آب حیوان کرده اند

تا رساند از صدف خود را به تاج خسروی

گوهر شهوار را زان روی غلطان کرده اند

گوهر شهوار گردیده است صائب قطره اش

هر که را در عالم ایجاد حیران کرده اند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:35 AM

گلرخان از خون ما رخساره گلگون کرده اند

صدجگر افشرده تا یکجام پرخون کرده اند

از غبار خاکساری دیده رغبت مپوش

بر سر این خاک، ارباب نظر خون کرده اند

سهل باشد سر بر آوردن زجیب آسمان

زین قبا مردان به طفلی دست بیرون کرده اند

در نظر بازی سرآمد چون نباشند آهوان؟

مدتی زانوی خود ته پیش مجنون کرده اند

آنچه می پیچد درین دریا به خود، گرداب نیست

اشک ریزان حلقه ها در گوش جیحون کرده اند

جامه خاکستری از سوز دل پوشیده اند

قمریان تا مصرعی چون سرو موزون کرده اند

در بیابان جنون هر جا که جوش لاله ای است

عاشقان خاری زپای خویش بیرون کرده اند

عارفان صائب زسعدو نحس انجم فارغند

صلح کل با ثابت و سیار گردون کرده اند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:35 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4414421
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث