به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ز گرمی نگهت آب در گهر سوزد

ز خنده نمکینت دل شکر سوزد

شکر به کار مبر بیش ازین که از تب رشک

به آن رسیده که چون شمع نیشکر سوزد

ز لاله دعوی عشق سمنبران خام اوست

هزار رنگ اگر داغ بر جگر سوزد

مبر پناه به تدبیر از گزند سپهر

که برق تیغ قضا اول این سپر سوزد

ز سوز دل قلمی سر کنم که نامه من

چو شمع زیر پر مرغ نامه بر سوزد

ثمر به خاک فکن آب زندگانی نوش

که باغبان قضا شاخ بی ثمر سوزد

چو آفتاب ز دل سبزه تمنا را

به یک نظر بدماند، به یک نظر سوزد

اگر نه روشنی عالم از می است، چرا

چراغ در شب آدینه بیشتر سوزد؟

خوشا کسی که چو صائب ز گرم رفتاری

ز نقش پای چراغی به هر گذر سوزد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:33 PM

نفس به سینه ام از اضطراب می سوزد

چنان که تیر شهاب از شتاب می سوزد

ز قید عقل در اقلیم عشق فارغ باش

که سایه در قدم آفتاب می سوزد

طراوت تو کند سبز تخم سوخته را

خوش آن کتان که درین ماهتاب می سوزد

ز خون سوختگان عشق مجلس افروزست

چراغ شعله به اشک کباب می سوزد

گلی که گریه گرم من است میرابش

ز شبنمش جگر آفتاب می سوزد

ازان زمان که لب از خون گرم من تر کرد

هنوز در جگر تیغ آب می سوزد

چنان که شهپر عقل از شراب آتشناک

ز آفتاب رخ او نقاب می سوزد

مرا جدایی او سوخت، وقت شبنم خوش

که در مشاهده آفتاب می سوزد

اگرچه در دل دریاست جای من صائب

ز تشنگی جگرم چون سراب می سوزد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:33 PM

نگه ز دیدن رخسار یار می سوزد

نسیم صبح درین لاله زار می سوزد

چو شمع سبز درین باغ هرکجا سروی است

ز رشک قامت آن گلعذار می سوزد

شهید لاله رخان را به جای شمع و چراغ

سپند شب همه شب بر مزار می سوزد

مشو به سنگدلی از سرشک من ایمن

که آب در گهر آبدار می سوزد

ستاره سوخته را سازگار نیست وصال

دماغ لاله ز بوی بهار می سوزد

مرا به طالع پروانه رشک می آید

که بی حجاب در آغوش یار می سوزد

هزار بار فزون ماه بدر گشت و هلال

چراغ ماست که بر یک قرار می سوزد

به مغز آبله پایان چه کار خواهد کرد

رهی که دست و عنان سوار می سوزد

به سوز عاریتی تن نمی دهد جوهر

ز آتش جگر خود چنار می سوزد

چه صرفه می برد از پاک طینتان دوزخ؟

ز بوته کی زر کامل عیار می سوزد؟

فسرده ای که در اینجا به داغ عشق نسوخت

در آفتاب قیامت دوبار می سوزد

چراغ دیده بلبل درین چمن صائب

ز رشک شبنم شب زنده دار می سوزد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:33 PM

دل شکسته عاشق به آه می لرزد

همیشه بر علم خود سپاه می لرزد

سبک مگیر مصاف دل شکسته ما

که کوه قاف ازین برگ کاه می لرزد

گلی که نیست هوادارش آتشین نفسی

ز سردی نفس صبحگاه می لرزد

هجوم خار به آتش چه می تواند کرد؟

عبث دل اینهمه از خار راه می لرزد

کدام گوشه ابرو بلند شد یارب؟

که همچو قبله نما قبله گاه می لرزد

به فرق شاخ گلی بلبلی است بال فشان

پری که بر سر آن کج کلاه می لرزد

بر آن بیاض بناگوش گوشوار گهر

ستاره ای است که در صبحگاه می لرزد

ز آه سرد بود برگریز عصیان را

خوشا دلی که ز بیم گناه می لرزد

که آمده است به گلگشت ماهتاب برون؟

که همچو مهر جهانتاب ماه می لرزد

به چشم بسته تماشای عارض او کن

که این ورق ز نسیم نگاه می لرزد

به خاک کوی تو خلق آرمیده چون باشند؟

که آفتاب در آن جلوه گاه می لرزد

فتد ز رحم مرا برق در جگر صائب

اگر به دامن صحرا گیاه می لرزد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:33 PM

ز شمع شهپر پروانه ها اگر سوزد

مرا ز گرمی پرواز بال و پر سوزد

چو لاله می شود از باد صبح روشنتر

چراغ هرکه به خونابه جگر سوزد

خط مسلمی دوزخ است روز حساب

به درد و داغ دل هرکه بیشتر سوزد

دلی که سوخته داغ آتشین رویی است

در آفتاب قیامت چرا دگر سوزد؟

چگونه خواب نسوزد به دیده تر من؟

رخی که پرتو او آب در گهر سوزد

بغیر زنده دلی در جهان چراغی نیست

که روز تا به شب و شام تا سحر سوزد

چراغ چشم مرا کز رخ تو روشن شد

روا مدار که در مجلس دگر سوزد

کشیده دار عنان آه و ناله را صائب

مباد از دم گرم تو خشک و تر سوزد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:33 PM

 

کسی که خرده خود صرف باده می سازد

ز زنگ آینه خویش ساده می سازد

حضور روی زمین فرش آستان کسی است

که لوح خویش چو آیینه ساده می سازد

عنان به دست قضا ده که موج را دریا

به یک تپانچه کف بی اراده می سازد

ز چوب منع چه پرواست خیره چشمان را؟

که برق ره به نیستان گشاده می سازد

شکوه حسن تو خورشید را ز توسن چرخ

به یک اشاره ابرو پیاده می سازد

دل پری است مرا از جهان که سایه من

اگر به سیل فتد ایستاده می سازد

به آه گرم تواند کسی که زور آورد

کمان سخت فلک را کباده می سازد

به برق و باد نیاید ز شوق همراهی

کجا سوار به پای پیاده می سازد؟

به قسمت ازلی هرکه خواهد افزاید

به کاوش آب گهر را زیاده می سازد

عنان نفس به دست هوا مده کاین سگ

نگشته هرزه مرس با قلاده می سازد

دل گرفته ما را ز همرهان صائب

که غیر ناله و افغان گشاده می سازد؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:33 PM

 

ز آه من دل سنگین یار می لرزد

ز برق تیشه من کوهسار می لرزد

به راز عشق دل بیقرار می لرزد

محیط بر گهر شاهوار می لرزد

در آب آینه لنگر فکند پرتو مهر

دل من است که بر یک قرار می لرزد

ز خویش بار بیفشان که تا ثمر دارد

چو برگ بید دل شاخسار می لرزد

چه غم ز سنگ ملامت جنون کامل را؟

که از محک زر ناقص عیار می لرزد

چو گوهری که ز آیینه باشدش میدان

عرق به چهره آن گلعذار می لرزد

چه اشک پاک توانی ز چشم مردم کرد؟

ترا که دست به نقش و نگار می لرزد

ز کار خلق گره باز چون توانی کرد؟

ترا که دست مدام از خمار می لرزد

چه گل ز دامن دشت جنون توانی چید؟

چنین که پای تو از زخم خار می لرزد

اگر چه همت آتش بلند افتاده است

به خرده ای که دهد چون شرار می لرزد

مشو ز زخم مکافات عاجزان ایمن

که برق را دل از آسیب خار می لرزد

کجا به رتبه منصور سرفراز شود؟

کسی که همچو رسن زیر دار می لرزد

به کوه اگر کمر و تاج روزگار دهد

دلش به دولت ناپایدار می لرزد

منم که بار غم عشق می برم صائب

وگرنه کوه درین زیر بار می لرزد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:33 PM

بهار را چمنت مست رنگ و بو سازد

نقاب را رخت آیینه دورو سازد

خوشا کسی که به خون جگر وضو سازد

به اشک سینه خود پاک از آرزو سازد

سبکروی که تواند به آفتاب رسید

چرا چو قطره شبنم به رنگ و بو سازد؟

به جستجو نتوان گرچه ره به حق بردن

خوش آن که هستی خود صرف جستجو سازد

به دوش خود ز عزیزی دهند خلقش جای

به دست کوته خود هرکه چون سبو سازد

ز جیب بحر سبک سر برآورد چو حباب

صدف ز آب گهر گر به آبرو سازد

سرشک سوخته عشق اختیاری نیست

چگونه شمع گره گریه در گلو سازد؟

مکن اعانت ظالم ز ساده لوحیها

که تیغ سنگ فسان را سیاهرو سازد

به آرزوی دل خود کسی رسد صائب

که پاک سینه خود را ز آرزو سازد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:33 PM

 

دل مرا نگه گرم یار می سازد

ستاره سوخته را این شرار می سازد

نوای مرغ سحرخیز حالتی دارد

که غنچه را دل شب زنده دار می سازد

چراغ خلوت یکدیگرند سوختگان

مرا چو لاله دل داغدار می سازد

شکستگان جهانند مومیایی هم

دل مرا شکن زلف یار می سازد

کسی که بر دل درویش می گذارد دست

بنای دولت خود پایدار می سازد

اگر سحاب کند سبز تخم سوخته را

ستاره سوخته را هم بهار می سازد

هزار خانه زین بیشتر تهی کرده است

اگرچه دیگری او را سوار می سازد

چها کند به دل صائب آتشین رویی

که آب آینه را بیقرار می سازد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:33 PM

چو تیغ او به جبین چین جوهر اندازد

به نیم چشم زدن قحطی سر اندازد

خوش آن که گربه سرش تیغ همچو موج زنند

حباب وار کلاه از طرب براندازد

ز بس که تشنه سرگشتگی است کشتی من

همیشه در دل گرداب لنگر اندازد

مرا مسوز که خواهی کباب شد ای چرخ

سپند شوخ من آتش به مجمر اندازد

نماند آینه ای بی غبار در عالم

غبار خاطر من پرده گر بر اندازد

چو شیر گیر شود می پرست، جا دارد

اگر به دختر رز مهر مادر اندازد

لب پیاله شود غنچه از نهایت شوق

اگر دهان تو عکسی به ساغر اندازد

بغیر خامه گوهرفشان من صائب

که دیده مرغ ز منقار گوهر اندازد؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:33 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4337299
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث