به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

دست چون عیسی زدنیا پاک می باید فشاند

گرد ره در دامن افلاک می باید فشاند

اتصال بحر بر بی دست و پایان مشکل است

در گذار سیل این خاشاک می باید فشاند

عالم انوار را نتوان غبارآلود ساخت

گرد هستی را زدامن پاک می باید فشاند

دور عیش نقطه از پرگار می گردد تمام

خرده جان را بر آن فتراک می باید فشاند

تا به وصل خوشه گوهر رسی در نوبهار

فطره چندی به رنگ تاک می باید فشاند

سرو را هر چند سرکش تر کند آب روان

نقد جان در پای آن بیباک می باید فشاند

گفتگوی عشق با تن پروران بی موقع است

این نمک بر سینه های چاک می باید فشاند

گریه کردن پیش بیدردان ندارد حاصلی

تخم قابل در زمین پاک می باید فشاند

می کند ریزش گوارا آبهای تلخ را

جرعه اول به روی خاک می باید فشاند

هست چون پروانه گر صائب ترا بال و پری

پیش آن رخسار آتشناک می باید فشاند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:02 AM

عمر رفت و خار خارش در دل بیتاب ماند

مشت خاشاکی درین ویرانه از سیلاب ماند

عقد دندان در کنارم ریخت از تار نفس

رشته خشکی زچندین گوهر سیراب ماند

کاروان یوسف از کنعان به مصر آورد روی

دولت بیدار رفت و پای ما در خواب ماند

غمگساران پا کشیدند از سر بالین من

داغ افسوسی بجا از صحبت احباب ماند

زان گهرهایی که می شد خیره چشم عقل از و

در بساط زندگی گرد و کف و خوناب ماند

دل ز بی عشقی درون سینه ام افسرده شد

داغ این قندیل روشن در دل محراب ماند

تن پرستی فرصت مالیدن چشمی نداد

روی مطلب در نقاب پرده های خواب ماند

عقل از کار دل سرگشته سر بیرون نبرد

در دل بحر وجود این عقده گرداب ماند

اهل دردی صائب از عالم دچار ما نشد

در دل ما حسرت این گوهر نایاب ماند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:02 AM

 

از سر خاک شهیدان سبزه گلگون می دمد

چون نباشد لاله گون تیغی که از خون می دمد؟

سرکشی در آب و خاک مردم افتاده نیست

در زمین خاکساری دانه وارون می دمد

گر پریشان اختلاطی نیست لازم حسن را

هر سحر گه آفتاب از مشرقی چون می دمد؟

کوهکن هر کاسه خونی که خورد از دست رشک

از مزارش در لباس لاله بیرون می دمد

ره ندارد جلوه آزادگی در کوی عشق

سرو اگر کارند اینجا بید مجنون می دمد

خاکدان دهر را طوفان اگر آبی دهد

تا به دامان جزا از خاک، قارون می دمد

داغ مجنون بیابان گرد دارد بر جگر

لاله ای کز سینه صحرا و هامون می دمد

نیست بی حسن ادا یک نقطه صائب شعر من

از زمین پاک من هر دانه موزون می دمد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:02 AM

شمع روشن شد چو اشک از دیده بینا فشاند

خوشه ای برداشت هر کس دانه ای اینجا فشاند

از تجرد چون مسیحا هیچ کس نقصان نکرد

پنجه خورشید شد دستی که بر دنیا فشاند

از بهاران خلعت سر سبزی جاوید یافت

هر که دامن بر ثمر چون سرو از استغنا فشاند

تا نپیوستم به تیغ یار، جان صافی نشد

گرد راه از دامن خود سیل در دریافشاند

چشم ما جز حسرت خشک از وصال او نبرد

هر چه از دریا گرفت این ابر بر دریافشاند

برق عالمسوز ما را شهپر پرواز داد

آن که خار از دشمنی در رهگذار ما فشاند

حاصل ابر از زمین شور، اشک تلخ شد

این سزای آن که تخم خویش را بیجافشاند

نیست عزلت مانع کلفت که دست روزگار

بر گهر گرد یتیمی در دل دریافشاند

از برومندی دل سودایی ما فارغ است

تخم ما را سوخت عشق آن گاه بر صحرافشاند

قسمت آدم شد از روز ازل سرجوش فیض

جام اول را به خاک آن ساقی رعنا فشاند

چون گهر دارد همان گرد یتیمی بر جبین

گرچه صائب از رگ ابر قلم دریا فشاند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:02 AM

آن رخ گلرنگ می باید زصهبا بشکفد

سهل باشد غنچه گل بشکفد یا نشکفد

گر به ظاهر سرکش افتاده است، اما در لباس

یوسف مغرور بر روی زلیخا بشکفد

عیش این گلشن به خون دل چو گل آمیخته است

غوطه در خون می زند هر کس که اینجا بشکفد

می ربایندش زدست یکدگر گلهای باغ

چون نسیم صبحدم از هر که دلها بشکفد

حرص نوش از نیش گردیده است چشمش را حجاب

کوته اندیشی که از لذات دنیا بشکفد

خنده های بی تأمل را ندامت در قفاست

زود بی گل گردد آن گلبن که یکجا بشکفد

عیش چون شد عام، گردد پرده چشم حسود

وای بر آن گل که در گلزار تنها بشکفد

گر به خاکم بگذری ای نوبهار زندگی

استخوانم همچو شاخ گل سراپا بشکفد

گوشه گیرانند باغ دلگشا صائب مرا

غنچه من از نسیم بال عنقا بشکفد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:02 AM

حسرت از منقار خون آلود بلبل می چکد

پاکدامانی چون شبنم از رخ گل می چکد

آب و رنگ گلستان حسن افزون می شود

هر قدر خون بیش از تیغ تغافل می چکد

گر نصیب خار می گردد گناه قسمت است

اشک شبنم در هوای دامن گل می چکد

نسبت آن طره شاداب با سنبل خطاست

آب کی در پیچ و تاب از زلف سنبل می چکد؟

حیرت سرشار، ثابت می کند سیاره را

چون عرق از روی ساقی بی تأمل می چکد

آنچه از گیرایی آن زلف و کاکل دیده ام

خون دل کی بر زمین زان زلف و کاکل می چکد؟

زیر طاق آسمانها جای خواب امن نیست

بیم سیل نوبهار از سایه پل می چکد

وسمه بر ابروی تلخ آن نگار تندخو

زهر خونخواری است کز تیغ تغافل می چکد

زود خواهد دست گلچین را گرفتن در نگار

لاله های خون که از منقار بلبل می چکد

از عرق هر دم دهد شهری به طوفان چهره اش

شبنمی گر وقت صبح از چهره گل می چکد

با تو کل تشنگان را گر بود بیعت درست

آب خضر از پنجه خشک توکل می چکد

صائب از کلک سخن پرداز ما در آتش است

خون گرمی کز سر منقار بلبل می چکد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:02 AM

نه همین از حرف دردآلود من خون می چکد

کز نگاه حسرتم بیش از سخن خون می چکد

لاله زاری می شود گر بگذرد بر شوره زار

بس که از دامان آن پیمان شکن خون می چکد

تا که از داغ غریبی غوطه در خون زد، که باز

همچو زخم تازه از صبح وطن خون می چکد

گر یمن را نیست دل خون زان عقیق آبدار

از چه از هر پاره سنگی در یمن خون می چکد؟

بلبل یکرنگ را گر در جگر خاری خلد

شاهدان باغ را از پیرهن خون می چکد

زینهار اندیشه چیدن به خاطر مگذران

کز نگاه تند ازان سیب ذقن خون می چکد

هر کجا بی پرده گردد روی آتشناک او

جای اشک از چشم شمع انجمن خون می چکد

تا کدامین سنگدل امروز می آید به باغ

کز فغان عندلیبان چمن خون می چکد

می شود فواره خون خامه صائب در کفم

بس که از گفتار دردآلود من خون می چکد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:02 AM

از سر پر آرزو دل زردرویی می کشد

عاقل از بالای جاهل زردرویی می کشد

قسمت دنیا ز اهل آخرت شرمندگی است

حق چو شد بی پرده، باطل زردرویی می کشد

در پری بیش است خجلت کاسه دریوزه را

ماه نو چون گشت کامل زردرویی می کشد

آبروی خاکساری از گهر افزونترست

بحر پرگوهر ز ساحل زردرویی می کشد

رنگ در خونم نماند ازبس که کاهیدم زعشق

صید من از تیغ قال زردرویی می کشد

چون چراغ صبح می میرد برای خامشی

بس کز آن رو شمع محفل زردرویی می کشد

شرم همت بین که با بخشیدن سربی دریغ

همچنان از داس، حاصل زردرویی می کشد

می کند پیوند بی نسبت عزیزان را ذلیل

برگ سبز از دست سایل زردرویی می کشد

نیست تا آیینه، هر زشتی بود صائب نکو

از دل آگاه، غافل زردرویی می کشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:02 AM

 

گرچه عمری شد صبا مشق ریاحین می کشد

خجلت روی زمین زان خط مشکین می کشد

بوالهوس را روی دادن، خون عصمت خوردن است

وای بر آن گل که خار از دست گلچین می کشد

می کند بالین ز زانو خاکساران ترا

چرخ کز زیر سر بیمار، بالین می کشد

چون فلک هر سبزه شوخی که می خیزد زخاک

گردنی در راه آن آهوی مشکین می کشد

نقش شیرین را به خون خسرو زلوح خاک شست

همچنان فرهاد غافل مشق شیرین می کشد

زود خواهد شد نهان در زیر دامان زمین

آن که دامن بر زمین از راه تمکین می کشد

در سواری حسن می آید دو بالا در نظر

این نهال شوخ، قد در خانه زین می کشد

حرف گیران از خموشیهای ما خونین دلند

بی زبانی سرمه در کام سخن چین می کشد

صائب از در یوزه تحسین یاران فارغ است

این کلام از دشمن خونخوار تحسین می کشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:02 AM

سر و بالای تو فریاد از لب جو می کشد

آب را بر خاک از رفتار دلجو می کشد

بر سر مجنون نمی آید دگر لیلی ز ناز

گردن بیهوده ای از دور آهو می کشد

دیده هر کس نشد حیران درین عبرت سرا

از سبک سنگی گرانی چون ترازو می کشد

بیشتر از طول چون مارست عرض راه تو

مستی غفلت ترا ازبس به هر سو می کشد

صائب ماه نور در دلبری گرچه طاق افتاد(ه)

بر زمین خط پیش آن محراب ابرو می کشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:02 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4419806
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث