به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

عشق دلهای به خاک افتاده را در بر کشد

زال را سیمرغ می باید به زیر پر کشد

از نسیم پیرهن می بایدش آغوش ساخت

هر که خواهد سرو سیمین ترا دربرکشد

جز در دل نیست راهی کعبه مقصود را

پا به دولت می زند هر کس که پا زین درکشد

بر ضعیفان جور کردن، جور بر خود کردن است

رشته آخر انتقام کاهش از گوهر کشد

نظم عالم دامنی می خواهد از گل پاکتر

باده می گردد گران چون محتسب ساغر کشد

حسن عالمسوز را از خط سپندی لازم است

آتش بی دود بر رخ نیل خاکستر کشد

هر نفس بر مردم آگاه صبح محشرست

اهل غفلت را به دیوان شورش محشر کشد

جان نادان بر ندارد دست از دامان جسم

خجلت از بیرون کشیدن تیغ بیجوهر کشد

دل چو خون گردید نتوانش نهان در سینه داشت

جوش این می چون صراحی گردن از خم برکشد

نوبهار برق جولان لاله را صائب نداد

آنقدر فرصت که یک پیمانه را بر سر کشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:51 AM

زلف چون قلاب او آب از دل آهن کشد

ریشه جوهر برون زآیینه روشن کشد

می برد در روز روشن ره به آن تنگ دهن

در شب تاریک هر کس رشته در سوزن کشد

از نظربازان مشو غافل که هر روز آفتاب

با کمال سرفرازی سر به هر روزن کشد

خانه زنبور شد از گردن افرازی هدف

این سزای آن که در این خاکدان گردن کشد

خون من خواهد گرفتن در قیامت دامنش

گر در ایام حیات از دست من دامن کشد

نیست صائب گوشه ای از گوشه دل امن تر

وقت آن کس خوش که رخت خود به این مأمن کشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:51 AM

روی یوسف تا کبود از سیلی اخوان نشد

همچو روی نیل بر مصرش روان فرمان نشد

بر سریر کامرانی تکیه چون یوسف نزد

هر که چندی معتکف در گوشه زندان نشد

صدزبان از خوشه در شکر برومندی نگشت

دانه تا یک چند در زیرزمین پنهان نشد

در سخن کی می تواند شد سرآمد چون قلم؟

هر که در هر نقطه چون پرگار سرگردان نشد

گرچه شد بازیچه موج خطر هر پاره اش

کشتی طوفانی ما سیر از طوفان نشد

تا به بوی گل نشد قانع درین بستانسرا

با حقیری در نظر زنبور صاحب شان نشد

در مذاقش خاک صحرای قناعت تلخ بود

بر سر خوان سلیمان مور تا مهمان نشد

نیکوان را خیره چشمی پرده بیگانگی است

محرم خوبان نشد آیینه تا حیران نشد

کی ندانم نرم خواهد گشت آن ابروکمان

این کمان سخت در دوران خط آیان نشد

نیست در طالع گشایش عقده بخت مرا

ورنه کوتاهی زسعی ناخن و دندان نشد

برگرفت از لب مرا مهر خموشی آه گرم

ابر صائب مانع برق سبک جولان نشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:51 AM

هرگز از شاخ گلی آغوش من رنگین نشد

از لب یاقوتیی دندان من خونین نشد

چشم مخموری به خون تلخ من رغبت نکرد

زین شراب لعل هرگز ساغری رنگین نشد

چون نپیچد بستر گل را بهم باد خزان؟

بلبلی را غنچه این بوستان بالین نشد

از پشیمانی به تیغ کوه خود را می زند

سینه کبکی که رزق چنگل شاهین نشد

نقش در سیماب نتواند گرفتن خویش را

هرگز از آیینه دل هیچ کس خودبین نشد

سبزه امید ما چون نوبر شبنم کند؟

نشتر خاری زپای خشک ما رنگین نشد

غیرت فرهاد برد از بس که تردستی به کار

تیشه را از صورت شیرین دهن شیرین نشد

اختر اقبال عاشق را عروج دیگرست

ورنه دندان سهیل از سیب او خونین نشد

غوطه در سرچشمه خورشید عالمتاب زد

شبنم ما خرج دامان گل و نسرین نشد

دل زدیدن منع نتوانست کردن دیده را

غیرت بلبل حریف شوخی گلچین نشد

کرد صائب بس که سنگ کم به کارم روزگار

هرگز از صبح بهاران خواب من سنگین نشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:51 AM

درد من خاطر نشان یار بی پروا نشد

خدمت چشم ترم در راه او مجرا نشد

عاشقی، بر خواری و بی اعتباری صبر کن

عندلیب از خنده بیجای گل از جا نشده

وقت آن دیوانه خوش کز شهر چون می شد برون

غیر زنجیر جنون با او کسی همپا نشده

خنده گل چون تواند ساختن بی غم مرا؟

خاطرم از گریه تلخ صراحی وا نشد

صائب از چشم بد کوکب، که یارب کورباد

موسم گل رفت و چشم ساغر ما وانشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:51 AM

ماند دلتنگ آن که باغ دلگشای خود نشد

دربدر افتاد هر کس آشنای خود نشد

می کند در ناخنش نی، پرده بیگانگی

هر که از پهلوی لاغر بوریای خود نشد

شد بیابان مرگ غفلت رهروی کز پیچ و تاب

در بیابان طلب زنجیر پای خود نشد

سفره گردون ندارد لقمه ای بی زهر چشم

سیر شد از زندگی هر کس گدای خود نشد

تا قیامت در حجاب ظلمت جاوید ماند

هر که از سوز درون شمع سرای خود نشد

آشنای خویش گشتن در وطن افتادن است

در غریبی ماند هر کس آشنای خود نشد

دوزخ دربسته ای با خود به زیر خاک برد

هر که در اینجا بهشت دلگشای خود نشد

وای بر پیری که از بار گران زندگی

ماه عید عالم از قد دوتای خود نشد

در رضای حق بود صائب بهشت جاودان

وای بر آن کس که بیرون از رضای خود نشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:51 AM

از تماشایی صفای روی جانان کم نشد

عالمی گل چید و برگی زین گلستان کم نشد

گرچه ذرات جهان را چشم بینش آب داد

قطره ای از چشمه خورشید تابان کم نشد

کاسه اهل کرم خاکی نمی گردد ز جود

ماه نو شد بدر و نور مهر تابان کم نشد

لنگر بیتابی دریا نمی گردد گهر

شورش اهل جنون از سنگ طفلان کم نشد

کام ما را خنده پنهان او شیرین نکرد

ز آب گوهر تلخی دریای عمان کم نشد

در همه روی زمین یک گردن بی طوق نیست

حلقه ای هر چند ازان زلف پریشان کم نشد

عاشق از پاس ادب در وصل هجران می کشد

حسرت طوطی زقرب شکرستان کم نشد

این جواب آن غزل صائب که نصرت گفته است

شد جهان پرشور و گردی زان نمکدان کم نشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:51 AM

هر سخنسازی به آن آیینه رو همخانه شد

طوطی بی طالع ما سبزه بیگانه شد

حلقه بیرون در گشتم حریم زلف را

استخوانم گرچه از زخم نمایان شانه شد

توتیا شد سنگ طفلان و جنون من بجاست

در کدامین ساعت سنگین، دلم دیوانه شد؟

بیخودی از خود پرستیها به فریادم رسید

دامنم چون صبح پاک از گریه مستانه شد

بر دو بینان کار در دریای وحدت مشکل است

ورنه ما را هر حبابی خلوت جانانه شد

از شراب لعل شد کان بدخشان سینه اش

چون سبو با دست خالی هر که در میخانه شد

یک خم می بود عالم تا اثر از ما نبود

خشک شد دست سبو تا خاک ما پیمانه شد

برگ عیش حسن از دامان پاک عاشق است

نخل ماتم می شود شمعی که بی پروانه شد

فکر آب و نان برآورد از حضور دل مرا

از بهشت آواره آدم از فریب دانه شد

چشم ما روزی که شد باچین ابرو آشنا

جو هر شمشیر، ما را ابجد طفلانه شد

خار خار آرزو در جان هر کس ریشه کرد

زود چون خاشاک خواهد خرج آتشخانه شد

دل شد از نظاره روی عرقناکش خراب

آخر آن گنج گهر سیلاب این ویرانه شد

حسن از گستاخی ما رفت در ابر نقاب

شمع در فانوس از بیتابی پروانه شد

سرگذشت زندگی و مرگ از صائب مپرس

مدتی در خواب غفلت بود تا افسانه شد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:51 AM

آشنای حق شد آن کس کز جهان بیگانه شد

هر که زین دریا برآمد گوهر یکدانه شد

گرچه از زنجیر هر دیوانه ای عاقل شود

دید تا زنجیر زلف او دلم دیوانه شد

کاش برمی داشت از خاکش در ایام حیات

این که آخر شمع نخل ماتم پروانه شد

با کدامین آبرو در کعبه آرم روی خویش؟

من که سرجوش حیاتم صرف در بتخانه شد

کار مردم جز فضولی نیست در زیر فلک

هر که شد مهمان درین غمخانه، صاحبخانه شد

یکقلم بیگانه گردد ز آشنایان دگر

هر که صائب آشنا با معنی بیگانه شد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:51 AM

از سیاهی دل به تقصیرات خود بینا نشد

مستی طاوس کم از عیب پیش پا نشد

تلخکامان جان شیرین را به رغبت می دهند

خون می هرگز و بال گردن مینا نشد

تا کف دریا نگردید استخوان سوده ام

گریه شبخیز را صبح اثر پیدا نشد

بود دایم فارغ از دنیا دل آزاده ام

این صدف را کام تلخ از شورش دریا نشد

در لباس لفظ، معنی خودنمایی می کند

عشق پنهان بود تا مجنون ما پیدا نشد

فارغ از کوه غم دنیاست جان بردبار

قاف را پهلو کبود از سایه عنقا نشد

گریه مستانه نگشود از رگ جانم گره

تاک را در گریه کردن عقده از دل وا نشد

بخیه پردازست چاک سینه ما همچو صبح

ورنه صائب کوتهی از سوزن عیسی نشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:51 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4420856
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث