به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

جذبه شوق تو هر کس را گریبان گیر شد

هر سر مو بر تنش در قطع ره شمشیر شد

نوبهار زندگی را در خزان از سر گرفت

چون زلیخا هر که در عشق جوانان پیر شد

عاشق مسکین نظر بندست هر جا می رود

دیده آهو به مجنون حلقه زنجیر شد

یک دل آشفته عالم را پریشان می کند

آخر از دلگیری ما عالمی دلگیر شد

اشک چون کم شد، به مژگان زور می آرد نگاه

می مکد انگشت خود را طفل چون بی شیر شد

شهپر پرواز مرغ روح را در گل گرفت

هر که صائب در جهان آلوده تعمیر شد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:44 AM

حسن خط با حسن خلق و مردمی انباز شد

رفته رفته آخر حسنش به از آغاز شد

حرفی از گیرایی مژگان او کردم رقم

نامه بر بال کبوتر چنگل شهباز شد

بلبل ما گر چنین گرم نواسنجی شود

تخم گل خواهد سپند شعله آواز شد

تا برآمد بر سپهر شاخ، گلچینش ربود

شوخی گل چون شرر آخر به یک پرواز شد

بس که حسرتهای رنگین دل به روی هم نهاد

رفته رفته سینه ام چون کلبه بزاز شد

صائب از خون جگر خوردن نیاسودم دمی

تا به روی داغ همچون لاله چشمم باز شد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:44 AM

تا تو رفتی عالم روشن به چشمم تار شد

باده بی غش به جامم شربت بیمار شد

از دهان باز بودم حلقه بیرون در

تا زبان بستم دلم گنجینه اسرار شد

رو سفیدی بود در کردار و عمر من تمام

چون قلم از دل سیاهی صرف در گفتار شد

نیست در دل خاری از منع چمن پیرا مرا

جوش گل مانع مرا از سیر این گلزار شد

چرب نرمی شد حصار عافیت ز آتش مرا

از گداز ایمن بود هر زر که دست افشار شد

از خموشی گشت روشن تا دل تاریک من

طوطی خوش حرف بر آیینه ام زنگار شد

بر جنون دوری من حلقه دیگر فزود

نقطه خالش زخط روزی که خوش پرگار شد

پیچ و تاب نامرادیها به قدر دانش است

می خورد خون بیش هر تیغی که جوهردار شد

می کشد ناصح زبان از روی سخت من به کام

خواهد این سوهان ز ناهمواریم هموار شد

در شبستان فنا صبح امیدی می شود

آنچه از انفاس، صائب صرف استغفار شد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:44 AM

بر من از روشندلی وضع جهان هموار شد

خار در پیراهن آتش گل بی خار شد

خودبخود چون غنچه واشد عقده ها از کار من

تا درین بستانسرا دست و دلم از کار شد

دور گردان را وصال پرده داران هم خوش است

طوطی ما از ادب یکرنگ با زنگار شد

گر شود مرکز، بسوزد شهپر پرگار را

نقطه بی طالع من بس که بی پرگار شد

هر که را بیماری چشم تو بر بستر فکند

هر پرستاری که آمد بر سرش بیمار شد!

ننگ قیمت بر ندارد گوهر روشندلان

ای خوش آن گوهر که آب از گرمی بازار شد

مستی غفلت میان دیده و دل شد حجاب

پرده خوابم نقاب دولت بیدار شد

در شبستان فنا صبح امیدی می شود

هر نفس کز زندگانی صرف استغفار شد

وحشت ارباب بینش را فزاید رنگ و بو

شبنم از نزدیکی گل آتشین رفتار شد

عالم پرشور بر روشن ضمیران دوزخ است

در بهشت افتاد تا آیینه ما تار شد

شبنم گستاخ گردد حلقه بیرون در

هر کجا مژگان من خار سر دیوار شد

بیش ازین صائب نمی باشد عبادت را اثر

رفته رفته رشته تسبیح من زنار شد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:44 AM

از ملامت عاقبت مجنون بیابان گیر شد

از زبان خلق پنهان در دهان شیر شد

می فزاید هایهوی می پرستان را سرود

شورش مجنون زیاد از ناله زنجیر شد

در تماشاگاه عالم دیده حیران ما

واله یک نقش چون آیینه تصویر شد

شبنم از دامان گلها خون بلبل را نشست

کی به شستن می رود خونی که دامنگیر شد؟

دل زبی اشکی به مژگان می رساند خویش را

می مکد انگشت خود را طفل چون بی شیر شد

آبهای مرده می گردد نصیب جویبار

در گلو گردد گره اشکی که بی تأثیر شد

حلقه ماتم شد از هجران او آغوش من

دیده حسرت شود دامی که بی نخجیر شد

گفتم از خاموشی من خون رحم آید به جوش

عذر من از بی زبانی عاقبت تقصیر شد

زود در روشندلان صحبت سرایت می کند

آب با آن لطف، خونریز از دم شمشیر شد

شد ز آزادی زبان ناقصان بر من دراز

عید طفلان است چون دیوانه بی زنجیر شد

نیست از نور حقیقت هیچ چشمی بی نصیب

از که رو پنهان کند حسنی که عالمگیر شد

تشنه دیدار را سیراب کردن مشکل است

صائب از نظاره خوبان نخواهد سیر شد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:44 AM

بس که در زلف تو دلهای اسیران آب شد

حلقه های زلف یکسر حلقه گرداب شد

روی او در دور خط دلخوش کن احباب شد

راه خود را پاک سازد خون چو مشک ناب شد

من چه خاشاکم، که در بحر فلک ماه تمام

ز اشتیاق ماهی سیمین او قلاب شد

بر لطیفان صحبت گوهر گرانی می کند

گوش گل را شبنم روشن گهر سیماب شد

از بزرگان روی دل با خاکساران خوشنماست

بحر با آن منزلت روشنگر سیلاب شد

صبح پیری کرد خواب غفلت ما را گران

بادبان بر کشتی ما پرده های خواب شد

از توکل هر که پشت خویش بر دیوار داد

بی سخن خاک مراد خلق چون محراب شد

در همین جا سر برآورد از گریبان بهشت

هر که را زخمی از آن شمشیر فتح الباب شد

شانه از موج طراوت کشتی دریایی است

بس که در زلف تو دلهای اسیران آب شد

هیچ کس را دل به من از دوستان صائب نسوخت

گرچه عمرم صرف در دلسوزی احباب شد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:44 AM

 

از گرفتاری دلم فارغ زپیچ و تاب شد

ناله زنجیر، خوابم را صدای آب شد

کوته است از حرف خاموشان زبان اعتراض

ایمن از تیغ است هر خونی که مشک ناب شد

جهل دارد همچنان خم در خم عصیان مرا

گر به ظاهر قامت خم گشته ام محراب شد

با فقیران دست در یک کاسه کردن عیب نیست

بحر با آن منزلت همکاسه گرداب شد

چون رگ سنگ است اهل درد را بر دل گران

در میان زخمها زخمی که بی خوناب شد

شرم هیهات است خوبان را سپرداری کند

هاله نتواند حجاب پرتو مهتاب شد

گر برآرد می زخود پیمانه ما دور نیست

پنجه مرجان نگارین در میان آب شد

فکر من صائب جهان خاک را دل زنده کرد

این سفال خشک از ریحان من سیراب شد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:44 AM

دل ز پیکان در تن من بیضه فولاد شد

این خراب آباد آخر آهنین بنیاد شد

غیرت عاشق ز کار سخت گردد بیشتر

بیستون سنگ فسان تیشه فرهاد شد

گرچه از خط کم شود گیرایی حسن بتان

خال او را خط مشکین خانه صیاد شد

شست طومار رعونت را به آب دیده سرو

تا به بستان جلوه گر آن قد چون شمشاد شد

بس که افشردم زغیرت بر جگر دندان خویش

آسمان سنگدل شرمنده از بیداد شد

خط آزادی است دست خالی از عین الکمال

سرو از بی حاصلیها از خزان آزاد شد

ساده لوحان از مبارکباد اگر خوشدل شوند

عید بر من نامبارک از مبارکباد شد

صائب از ادبار خواهد پایمال غم شدن

کوته اندیشی که از اقبال گردون شاد شد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:44 AM

بی علایق چون شود سالک به منزل می رسد

چون شود بی برگ نخل اینجا به حاصل می رسد

بردباری پیشه خود کن که در راه سلوک

هر که سنگین تر بود بارش به منزل می رسد

دست رد ما را به درگاه قبول حق رساند

حق پرستان را مدد دایم ز باطل می رسد

بیقرار شوق در یک جا نمی گیرد قرار

اول سیرست چون سالک به منزل می رسد

رهنوردان را سبکباری بود باد مراد

کف به اندک سعیی از دریا به ساحل می رسد

من به چندین دستگاه از دست یک دل عاجزم

چون صنوبر با تهیدستی به صددل می رسد

گرچه حاصل نیست صائب تخم آتش دیده را

دانه دلها چو می سوزد به حاصل می رسد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:44 AM

بیشتر دست سبکباران به منزل می رسد

کف به اندک سعیی از دریا به ساحل می رسد

تا نظر بر غیر داری، دوری از درگاه حق

پی چو گم شد راهرو اینجا به منزل می رسد

بی پروبالی است در راه طریقت بال و پر

کشتی بی بادبان اینجا به ساحل می رسد

نیست از دنیا خبر از خویش بیرون رفته را

کی به این دیوانه آواز سلاسل می رسد؟

ناله من دور گرد محفل قرب است و بس

ورنه آواز جرس گاهی به محمل می رسد

شد گوارا مرگ تلخ از ناگواریهای دهر

حق پرستان را مدد دایم ز باطل می رسد

شوخی لیلی گذشته است از بیابان طلب

تا غبار هستی مجنون به محمل می رسد

غفلت ما کار بر ابلیس آسان کرده است

صیدبندان را مدد از صید غافل می رسد

خون مرغان چمن را بیغمی افسرده است

نغمه ای گاهی به گوش از مرغ بسمل می رسد

خون صید لاغر ما قابل اقبال نیست

خونبهایی هست اگر ما را، به قاتل می رسد

گر چنین آرند بر زلفش گرفتاران هجوم

رشته ای چون سبحه از زلفش به صددل می رسد

گرچه ما را طالع بزم شراب یار نیست

از برون بوی کباب ما به محفل می رسد

بر سر چاه زنخدان ماه کنعان مرا

کاروان تازه ای هر دم ز بابل می رسد

صید فربه می شود نازک خیالان را نصیب

روزی ماه نو از خورشید کامل می رسد

بیش می خواهد ز قسمت، ورنه از خوان نصیب

آنچه در کارست بی زحمت به سایل می رسد

هر که را آزادگی صائب ولی نعمت شود

چون صنوبر با تهیدستی به صد دل می رسد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:44 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4420849
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث