به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

بی علایق چون شود سالک به منزل می رسد

چون شود بی برگ نخل اینجا به حاصل می رسد

بردباری پیشه خود کن که در راه سلوک

هر که سنگین تر بود بارش به منزل می رسد

دست رد ما را به درگاه قبول حق رساند

حق پرستان را مدد دایم ز باطل می رسد

بیقرار شوق در یک جا نمی گیرد قرار

اول سیرست چون سالک به منزل می رسد

رهنوردان را سبکباری بود باد مراد

کف به اندک سعیی از دریا به ساحل می رسد

من به چندین دستگاه از دست یک دل عاجزم

چون صنوبر با تهیدستی به صددل می رسد

گرچه حاصل نیست صائب تخم آتش دیده را

دانه دلها چو می سوزد به حاصل می رسد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:44 AM

بیشتر دست سبکباران به منزل می رسد

کف به اندک سعیی از دریا به ساحل می رسد

تا نظر بر غیر داری، دوری از درگاه حق

پی چو گم شد راهرو اینجا به منزل می رسد

بی پروبالی است در راه طریقت بال و پر

کشتی بی بادبان اینجا به ساحل می رسد

نیست از دنیا خبر از خویش بیرون رفته را

کی به این دیوانه آواز سلاسل می رسد؟

ناله من دور گرد محفل قرب است و بس

ورنه آواز جرس گاهی به محمل می رسد

شد گوارا مرگ تلخ از ناگواریهای دهر

حق پرستان را مدد دایم ز باطل می رسد

شوخی لیلی گذشته است از بیابان طلب

تا غبار هستی مجنون به محمل می رسد

غفلت ما کار بر ابلیس آسان کرده است

صیدبندان را مدد از صید غافل می رسد

خون مرغان چمن را بیغمی افسرده است

نغمه ای گاهی به گوش از مرغ بسمل می رسد

خون صید لاغر ما قابل اقبال نیست

خونبهایی هست اگر ما را، به قاتل می رسد

گر چنین آرند بر زلفش گرفتاران هجوم

رشته ای چون سبحه از زلفش به صددل می رسد

گرچه ما را طالع بزم شراب یار نیست

از برون بوی کباب ما به محفل می رسد

بر سر چاه زنخدان ماه کنعان مرا

کاروان تازه ای هر دم ز بابل می رسد

صید فربه می شود نازک خیالان را نصیب

روزی ماه نو از خورشید کامل می رسد

بیش می خواهد ز قسمت، ورنه از خوان نصیب

آنچه در کارست بی زحمت به سایل می رسد

هر که را آزادگی صائب ولی نعمت شود

چون صنوبر با تهیدستی به صد دل می رسد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:44 AM

از حریص افزون به قانع فیض احسان می رسد

روزی مور از شکرخند سلیمان می رسد

حاصل عالم بود از قانعان، کز کشتزار

هر چه از موران زیاد آید به دهقان می رسد

بید می گردد پس از خشکی برومند از نبات

از سر منصور دار آخر به سامان می رسد

حلقه درگاه امیدست چشم انتظار

بوی پیراهن به داد پیر کنعان می رسد

حسن را دارد سپند از چشم بدبینان نگاه

ناله بلبل به فریاد گلستان می رسد

وصل می خواهی، تلاش خاکساری کن که گرد

تا نفس را راست می سازد به دامان می رسد

تیره روزان خوب می دانند صائب قدر هم

شام زلف آخر به فریاد غریبان می رسد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:44 AM

خاطر آزرده را سیر گلستان می گزد

شور بلبل، خنده گل، بوی ریحان می گزد

موسی از شرم صفای ساعد سیمین او

همچو طفلان آستین خود به دندان می گزد

هر که را افتاد بر لبهای میگون تو چشم

تا شکرخند قیامت لب به دندان می گزد

آسمان را دل نسوزد بر شکایت پیشگان

دایه بیزارست از طفلی که پستان می گزد

(برق می خواهد به من تعلیم بیتابی دهد

شعله شوق مرا تحریک دامان می گزد)

تا زکف داده است صائب دامن وصل ترا

گاه پشت دست و گاهی لب به دندان می گزد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:44 AM

من کیم تا یار بی پروا به فریادم رسد؟

آه صبح و گریه شبها به فریادم رسد

دامن صحرا نبرد از چهره ام گرد ملال

می روم چون سیل تا دریا به فریادم رسد

از سواد شهر خاکسترنشین شد اخگرم

کو جنون تا دامن صحرا به فریادم رسد

کوه غم شد آب از فریاد عالمسوز من

کیست دیگر در دل شبها به فریادم رسد؟

جوش گل را گوش عاشق نغمه من مانده کرد

ناله بلبل کجا تنها به فریادم رسد

می روم از خویش بیرون پایکوبان چون سپند

تا کجا آن آتشین سیما به فریادم رسد

می توانم روز محشر شد شفیع عالمی

ناله امروز اگر فردا به فریادم رسد

در بیابانی که از گم کرده راهان است خضر

چشم آن دارم که نقش پا به فریادم رسد

تیزتر شد آتشم از نغمه خشک رباب

تن زنم تا قلقل مینا به فریادم رسد

شعله آواز، صائب برق زنگار دل است

مطربی کو تا درین سودا به فریادم رسد؟

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:44 AM

هر که پشت پای چون شبنم به آب و رنگ زد

در حریم مهر تابان تکیه بر اورنگ زد

چون می انگور، صاف بیخودی غماز نیست

می توان میخانه ها زین باده بیرنگ زد

درد پنهان را زبان عرض مطلب کوته است

بوی می از شیشه نتواند برون چون رنگ زد

خال لیلی جامه در نیل مصیبت می زند

تا کدامین سنگدل یارب به مجنون سنگ زد

نیست امید برومندی ز خال نوخطان

حاصلش افسوس باشد دانه را چون زنگ زد

شیر در دست هجوم مور عاجز می شود

چون تواند پنجه مژگان با خط شبرنگ زد؟

نامه سربسته از تاراج مضمون ایمن است

در حریم بیضه می بایست بر آهنگ زد

از شبیخون حوادث لشکرش در هم شکست

هر که صائب در مقام صلح طبل جنگ زد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:44 AM

هر که بر دار فنا مردانه پشت پا نزد

غوطه در سرچشمه خورشید چون عیسی نزد

چون صدف در دامن خود گوهر مقصد نیافت

تا به جان بی نفس غواص بر دریا نزد

خون دل شد در بساط سینه اش یاقوت و لعل

هر که زیر تیغ چون کهسار دست و پا نزد

هست راهی چون گهر دلهای سنگین را به هم

تیشه خود کوهکن بیهوده بر خارا نزد

گرد آن وحشی به جست وجو نمی آید به چشم

قطره بیش از من کسی در دامن صحرا نزد

از سیاهی داغ آب زندگی آمد برون

مشت آبی هیچ کس بر روی بخت ما نزد

جوش خون صائب دل تنگ مرا در هم شکست

هیچ کس جز زور می سنگی بر این مینا نزد

شد ز وصل غنچه صائب مشکبو باد سحر

وای بر آن کس که دستی بر در دلها نزد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:44 AM

از عرق آتش به جانم آن گل سیراب زد

باز آن آیینه رو نقشی عجب بر آب زد

شمع من امشب کجا بودی، که بر یادرخت

تا سحر پروانه من سینه بر مهتاب زد

گرد خجلت از دل بیرحم قاتل می فشاند

دست و پایی زیر تیغش گر دل بیتاب زد

خواب ناز گل گرانتر شد زبخت بلبلان

هر قدر شبنم به رخسار گلستان آب زد

غم به سر وقت من از روشندلیها اوفتاد

دزد بر گنجینه ام زین گوهر شب تاب زد

مهر بر لب زن که از یک خنده بیجا که کرد

غوطه در خون شفق خورشید عالمتاب زد

زنگ می گیرد ز آب زندگی آیینه اش

کی سکندر می تواند چون خضر بر آب زد؟

ابر چون گردد طرف با من، که سیل اشک من

بحر را مهر خموشی بر لب از گرداب زد

سختی دل از عبادت کرد رو گردان مرا

چند بتوان سنگ بر پیشانی محراب زد؟

رهنوردی را که شد صدق عزیمت خضر راه

در میان راه در دامان منزل خواب زد

نیست چشم عاقبت بین جوشن تدبیر را

خویش را ماهی زحرص طعمه بر قلاب زد

قطع شد در یک نفس راه هزاران ساله اش

هر که صائب پشت پا بر عالم اسباب زد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:44 AM

غیر را در بزم خاص آن سیمتن می پرورد

یوسف ما گرگ را در پیرهن می پرورد

خون چو گردد مشک هیهات است ماند در وطن

نافه را بیهوده آهوی ختن می پرورد

آن حریف خار زخمم من که صحرای جنون

هر کجا خاری است بهر پای من می پرورد

خوشه را هرگز نمی باشد دو سر، بگسل طمع

می گدازد جان خود را هر که تن می پرورد

گلرخان را می دهد تعلیم عاشق پروری

گل که بلبل را در آغوش چمن می پرورد

بی تأمل دم مزن، کز لب گهر می ریزدش

چون صدف هر کس سخن را در دهن می پرورد

پرده ای بر روی کار از جوی شیرافکنده است

عشق، شیرین را به خون کوهکن می پرورد

این غزل را هر که گوید صائب از اهل سخن

می گدازد جان شیرین و سخن می پرورد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:44 AM

مست ما امروز نقش تازه ای بر آب زد

شیشه می را به طاق ابروی محراب زد

چون بر آرم سر میان خاک و خون غلطیدگان؟

بال من سیلی به روی خنجر قصاب زد

صبح بیداری ندارد در پی این خواب گران

ورنه طوفان بارها بر روی بختم آب زد

چون صدف در دامن خود گوهر مقصود یافت

هر که گرد خویش دوری چند چون گرداب زد

خضر و سیر ظلمت و آب حیات افسانه است

تازه شد هر کس شراب کهنه در مهتاب زد

نیست راه خار در پیراهن عریان تنی

شعله آفت سر از خاکستر سنجاب زد

شعله خوی تو دست آورد بیرون ز آستین

سیلی بیطاقتی بر چهره سیماب زد

صائب از بس ساده لوحی بر خیال عارضش

بوسه ها از دور امشب بر رخ مهتاب زد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:44 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4421285
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث