به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

خون خود یوسف درون چاه کنعان می خورد

این سزای آن که روی دست اخوان می خورد

من که روزی از دل خود می خورم در آتشم

وای بر آن کس که نعمتهای الوان می خورد

رو نمی سازد ترش صاحب طمع از حرف تلخ

سگ زحرص طعمه سوزن همره نان می خورد

نه همین مهمان خورد روزی زخوان میزبان

میزبان هم رزق خود از خوان مهمان می خورد

تشنه لب مردن میان آب حیوان همت است

ورنه ریگ این بیابان آب حیوان می خورد

سوده شد از خوردن نان سر به سر دندان من

دل همان از ساده لوحیها غم نان می خورد

پیش ازین می ماند در خارا نشان پای من

این زمان پایم به سنگ از باد دامان می خورد

از گلاب افشانی محشر نمی آید به هوش

بر دماغ هر که بوی خط ریحان می خورد

در گلویش آب می گردد گره همچون صدف

هر که روی دست جود از ابر نیسان می خورد

تا مبادا بار باشد بر تن سیمین او

خون خود را گل در آن چاک گریبان می خورد

با تهی مغزان حوادث بیشتر کاوش کند

روی کف بیش از صدف سیلی زطوفان می خورد

بیدلان در پنجه خار حوادث عاجزند

پنجه شیران کجا زخم نیستان می خورد؟

چند صائب سر به زانو در غم زلفش نهم؟

عاقبت مغز مرا فکر پریشان می خورد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:39 AM

این جواب آن غزل صائب که راقم گفته است

تیغ دایم آب در جو دارد و خون می خورد

خون عاشق را چو آب آن لعل میگون می خورد

آب را نتوان چنین خوردن که او خون می خورد

هر که روی دست از اقبال گردون می خورد

از تنک ظرفی شراب از جام وارون می خورد

ترکتاز عشق از مجنون برآورده است گرد

محمل لیلی عبث گردی به هامون می خورد

نیست دامنگیر چون خون حلال ما، چرا

خون ما را در لباس آن جامه گلگون می خورد

می توان از آب تیغ آمد سلامت بر کنار

وای بر آن کس که بر دلهای پرخون می خورد

کشتی سنگین رکاب از گل نمی یابد خلاص

در ضمیر خاک آخر غوطه قارون می خورد

از گداز عشق مشت استخوانی گشته است

رم چرا چندین سگ لیلی زمجنون می خورد

دوستی از لشکر بیگانه می دارد طمع

بهر ترطیب دماغ آن کس که افیون می خورد

استعانت جوید از سیلاب در تعمیر تن

هر که از خاکی نهادان باده افزون می خورد

می شود هر ناگوار از کنج عزلت خوشگوار

باده ناب از خم خالی فلاطون می خورد

خون نگردد شیر تا بیرون نمی آید زپوست

تا به زندان رحم باشد جنین خون می خورد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:39 AM

یار ما در پرده شب باده تنها می خورد

سازگارش باد یارب گرچه بی ما می خورد

سبز نتواند شد از خجلت میان مردمان

هر که آب زندگی چون خضر تنها می خورد

بوالهوس را زان لب شیرین نظر بر نشأه نیست

این شکم پرور برای نقل صهبا می خورد!

سیر چشمی در بساط عالم ایجاد نیست

رشته را گوهر، گهر را رشته اینجا می خورد

می کند خون در دل صیاد، آهوی حرم

هر که پا از حد خود بیرون نهد پا می خورد

هر که از مهر خموشی می تواند جام ساخت

آب شیرین چون گهر در قعر دریا می خورد

می کند از روزی ما کم سپهر تنگ چشم

از قضا گر پیچ و تابی رشته ما می خورد

صائب از ما ناله افسوس می گردد بلند

از حوادث هر که را سنگی به مینا می خورد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:39 AM

شمع ما را عاقبت اشک دمادم می خورد

حاصل این بوستان را چشم شبنم می خورد

می خورم خون از سفال و لب به دندان می گزم

وای بر آن کس که می از ساغر جم می خورد

باده لعلی نهان در سنگ اگر گردد رواست

در چنین عهدی که آدم خون آدم می خورد

شعله خاشاک را پا در رکاب رحلت است

گرمی هنگامه خط زود بر هم می خورد

لطف حق در سنگ روزی می رساند بی دریغ

بهر روزی آدمی چندین چرا غم می خورد؟

فیض اهل جود یکسان است در موت و حیات

کاروان روزی همان از خاک حاتم می خورد

پشت بر گل کرد شبنم، دید تا خورشید را

صحبت زود آشنایان زود بر هم می خورد

غوطه در خون شفق زد ماه نو تا رزق یافت

کیست کز گردون لب نانی مسلم می خورد؟

موج بی پروا زتعمیر حباب آسوده است

کی غم دلهای ما آن زلف پرخم می خورد؟

گر نگیرد پنجه اش را سیر چشمیهای حسن

تیغ او خون دو عالم را به یک دم می خورد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:39 AM

چون ز باد آن زلف چون زنجیر بر هم می خورد

عشق را سر رشته تدبیر بر هم می خورد

چشم او چون ناخن مژگان به یکدیگر زند

مجلس آسوده تصویر بر هم می خورد

رسم آمیزش نمی باشد درین وحشت سرا

از شکر اینجا مزاج شیر بر هم می خورد

گر چنین خواهد دواندن ریشه در دلها نفاق

التیام جوهر (و) شمشیر بر هم می خورد

بیقراریهای زلف از بیقراریهای ماست

دام از بیتابی نخجیر بر هم می خورد

چون غرض در آشنایی نیست، می دارد بقا

صحبت یاران خالص دیر بر هم می خورد

تا به کی عیب شراب کهنه گوید محتسب؟

اختلاط ما و این بی پیر بر هم می خورد

محرم زلفش نشد تا شانه پا از سر نکرد

این ره خوابیده از شبگیر بر هم می خورد

بند و زندان را برای عاقلان آماده اند

ورنه از زور جنون زنجیر بر هم می خورد

ز انتظار حشر، ارباب نظر در آتشند

شمع می سوزد چو صحبت دیر بر هم می خورد

تا قیامت صحبت زاهد نخواهد ماند گرم

زود این هنگامه تزویر بر هم می خورد

چشم شیر و دیده نخجیر می افتد به هم

هر کجا تدبیر با تقدیر بر هم می خورد

راست کیشان را سرانجام سفر باشد یکی

در حوالی هدف صد تیر بر هم می خورد

تلخ دارد یاد محشر زندگانی را به ما

خواب ما از دهشت تعبیر بر هم می خورد

جلوه ای از قامتش صائب جهانی را بس است

عالمی نخجیر از یک تیر بر هم می خورد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:39 AM

خون ما را چرخ عاجزکش به دست زور خورد

مغز ما را گردش سیاره همچون مور خورد

بی نیاز از آب خضرم، عمر درویشی دراز!

کاسه در یوزه ام چندین سر فغفور خورد

عیش در زیر فلک با تنگ چشمان مشکل است

شهد نتوان در میان خانه زنبور خورد

آرزو هر ذره جسمم را به صحرایی فکند

آفت گستاخی موسی به کوه طور خورد

برق آتشدست بیجا می دهد تصدیع خود

خرمن ما را زچشم تنگ خواهد مور خورد

ناخن مطرب حنایی شد زرنگین نغمه اش

تا که در مستی شراب از کاسه طنبور خورد؟

تا به خون خود نغلطی لب ببند از حرف راست

بر درخت از گفتگوی حق سر منصور خورد

باده انگور و آب خضر از یک چشمه اند

مرد دل در سینه هر کس شراب گور خورد

چون عقیم از زادن مردان نباشند امهات؟

آسمان روز نخست از صبحدم کافور خورد

توتیا سازد غبار اگره و لاهور را

چشم من تا خاکمال گرد برهانپور خورد!

صائب از کلفت سرای هند بیرون می روم

تا به کی حسرت توان بر باده انگور خورد؟

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:39 AM

لعل می از جام زر در سنگ خارا می خورد

آدمی خون در تلاش رزق بیجا می خورد

هر که پیش تلخرویان مهر از لب بر نداشت

آب شیرین چون صدف در عین دریا می خورد

بر دل آگاه باشد غفلت جاهل گران

خون زمزدوران کاهل کارفرما می خورد

نیست غیر از بیخودی دارالامانی خاک را

هر که از میخانه بیرون پا نهد، پا می خورد

باد دستان را زجمع مال، مطلب تفرقه است

می فشاند ابر اگر آبی زدریا می خورد

نیست غیر از خوردن دل تنگ روزی را نصیب

آسیا بی دانه چون گردید خود را می خورد

منت دست نوازش می نهد بر خویشتن

سنگی از هر کس دل دیوانه ما می خورد

حرص را چون آتش سوزان نمی باشد تمیز

هر چه می آید به دستش بی محابا می خورد

ناتمامی نیل چشم زخم باشد حسن را

مه چو کامل شد به چشم شور خود را می خورد

آه افسوس از دل ما می شود صائب بلند

از حوادث هر که را سنگی به مینا می خورد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:39 AM

از سر من مغز را سودا برون می آورد

زور این می پنبه از مینا برون می آورد

خرده از سنگین دلان نتوان به همواری گرفت

این شرر را آهن از خارا برون می آورد

کوچه زنجیر بن بست است در ظاهر، ولی

هر که رفت آنجا سر از صحرا برون می آورد

بر سبکباران بود موج خطر باد مراد

کف گلیم خویش از دریا برون می آورد

از تماشا دیده هر کس که بر عبرت بود

از حباب پوچ گوهرها برون می آورد

سر برآرد همچو سوزن از گریبان مسیح

رهروان را هر که خار از پا برون می آورد

از قضا نتوان به دست و پای کوشش شد خلاص

ماهیان را کی پر از دریا برون می آورد؟

خون ابر رحمت از لبهای خشک آید به جوش

باده را پیمانه از مینا برون می آورد

نامه شوق مرا هر کس گذارد در بغل

چون کبوتر بال و پر از پا برون می آورد

نیست صائب در زمین شور باران را اثر

از کدورت کی مرا صهبا برون می آورد؟

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:39 AM

هر که دل زان پنجه مژگان برون می آورد

جوهر از شمشیر هم آسان برون می آورد

در ریاض حسن او هر کس به گل چیدن رود

همچو نرگس دیده حیران برون می آورد

پسته را از پوست امید ملاقات شکر

گرچه دل خون می کند، خندان برون می آورد

خواب پوچ این عزیزان قابل تعبیر نیست

یوسف ما را که از زندان برون می آورد؟

در طلب هر کس که چون غواص پا از سر کند

از دل دریا گهر آسان برون می آورد

بر ضعیفان جور کمتر کن که جوش انتقام

از تنور پیرزن طوفان برون می آورد

شاخ و برگ آرزوها می شود موی سفید

حرص در صدسالگی دندان برون می آورد

می کند هر کس به ابنای زمان با زندگی

تخم سخت از پنجه طفلان برون می آورد

عاشقان را درد و داغ عشق باغ دلگشاست

عشق از آتش سنبل و ریحان برون می آورد

هر که صائب گوشه ای از مردم عالم گرفت

کشتی از دریای بی پایان برون می آورد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:39 AM

می برون زان چهره شاداب گل می آورد

از زمین پاک بیرون آب گل می آورد

چون کتان تاب وصالم نیست، ورنه بی طلب

بهر جیب و دامنم مهتاب گل می آورد

باده را موقوف فصل گل مکن کز خرمی

هر قدر باید شراب ناب گل می آورد

می شود روشن چراغ خاکساران عاقبت

بر مزار بیکسان مهتاب گل می آورد

از خجالت آب چون شبنم شود آن ساده دل

کز چمن در حلقه احباب گل می آورد

نیست دربار من خونین جگر جز لخت دل

در کنار از کشتیم گرداب گل می آورد

هر که افتاده است صادق در محبت همچو صبح

در کنار از مهر عالمتاب گل می آورد

نیست ممکن گل نچیند عاشق از بیطاقتی

رشته در آغوش پیچ و تاب گل می آورد

اشک و آه ماست بی حاصل، وگرنه از چمن

باد بوی گل برون و آب گل می آورد

زاهدی را کان بهشتی روی باشد در نظر

در زمستان صائب از محراب گل می آورد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:39 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4420854
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث