به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

زخمی عشق تو چون رو در بیابان آورد

لاله خونگرم خاکستر به دامان آورد

آسمان سست پی مرد شکوه عشق نیست

رخش می باید که رستم را به میدان آورد

سخت می ترسم که آخر نارساییهای شرم

تشنه ام بیرون از آن چاه زنخدان آورد

بسر سر بالین من هر شب خیال زلف او

دسته دسته سنبل خواب پریشان آورد

بوی پیراهن غباری از دل ما بر نداشت

جذبه ای خواهم که یوسف را به کنعان آورد

گریه ها در پرده دارد عیشهای بی گمان

خنده بی اختیار برق، باران آورد

عشق شورانگیز پیش از آسمان آمد پدید

میزبان اول نمکدان بر سر خوان آورد

اینقدر گوهر زدریای معانی برکنار

صائب از عشق سخن سنجان کاشان آورد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:39 AM

عیبجو چندان که عیب از ما بدر می آورد

غیرت ما زور بر کسب هنر می آورد

یک دل آگاه گمراهان عالم را بس است

کاروانی را به منزل راهبر می آورد

لطف عام او عجب دارم نصیب من شود

با چنین بختی که از دریا خبر می آورد

شد برومند از سر منصور چوب خشک دار

در چه موسم نخل ما یارب ثمر می آورد؟

می برد چندان که از هوشم دو چشم مست او

موکشانم باز آن موی کمر می آورد

سیر چشمان را غرض از جمع دنیا ترک اوست

سکته بهر پشت کردن رو به زر می آورد

هر که چون غواص می سازد نفس در دل گره

صائب از دریا برون عقد گهر می آورد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:39 AM

عیبجو چندان که عیب از ما بدر می آورد

غیرت ما زور بر کسب هنر می آورد

گر گهر در آتش افتد، به که از قیمت فتد

یوسف ما در چه کنعان بسر می آورد

دست کوته دار از طول امل کاین شاخسار

چون به بار آید پشیمانی ثمر می آورد

هر که را چون رشته دور چرخ پیچ و تاب داد

سر زجیب گوهر سیراب برمی آورد

نخل مومین، میوه خورشید بار آورد و ریخت

در چه موسم نخل ما یارب ثمر می آورد؟

آب تیغ او عجب دارم نصیب من شود

طالعی دارم که از دریا خبر می آورد

بخت ما حاضرجوابی از مزاج کوه برد

کی جواب نامه ما نامه بر می آورد؟

حسن در هر جا که باشد چشم زخمی لازم است

سوزن از جیب مسیحا سربدر می آورد

صائب از تلخی مذاق عیبجو رد می کند

ابر ما گر آب از جوی گهر می آورد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:39 AM

دیده چون تاب صفای آن بناگوش آورد؟

شبنمی چون خرمن گل را در آغوش آورد؟

در گلستانی که شمشاد تو آید در خرام

بهر سرو از طوق قمری حلقه گوش آورد

چشم ما بازیچه هر روی آتشناک نیست

دیگ در یارا مگر خورشید در جوش آورد

موج اگر گاهی به ساحل می کشاند خویش را

می کشد میدان که دریا را در آغوش آورد

غنچه تصویر از مستی گریبان پاره کرد

تا دل افسرده ما را که در جوش آورد

از گلاب صبح محشر هم نمی آید به هوش

هر که در آغوش یک شب آن برو دوش آورد

صائب از ما ذوق ایام جوانی را مپرس

کیست تا در خاطر آن خواب فراموش آورد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:39 AM

عجز بر سر پنجه اقبال چون زور آورد

از شکرخند سلیمان روزی مور آورد

حاصل روی زمین بردار از یک کف زمین

هر سحرخیزی که بر دست دعا زور آورد

روز محشر چشمه کوثر به فریادش رسد

هر که وقت صبح جامی پیش مخمور آورد

گر نیندازم به پای عشق سر از بخل نیست

چون کسی جام سفالین پیش فغفور آورد؟

سر به پیش افکنده چوگان رفت از میدان برون

این سزای آن که بر افتادگان زور آورد

تنگ چشمان بر سر دنیا به هم دارند جنگ

از دهان مور بیرون دانه را مور آورد

عالم آب از سبک مغزان خورد بر یکدگر

بحر را باد مخالف بر سر شور آورد

عارفان مستغنی اند از زهد خشک زاهدان

کی عصا بینا برون از پنجه کور آورد؟

کوهکن را برق آتشدستیم دارد کباب

بیستون را تیشه ام در رقص چون طور آورد

دیده یعقوب می باید قماش حسن را

بوی پیراهن به هر چشمی کجا نور آورد؟

روزگاری شد که از مشق سخن افتاده ایم

کیست صائب فکر ما را بر سر شور آورد؟

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:39 AM

مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد

غنچه خاموش بلبل را به گفتار آورد

از حجاب حسن شرم آلوده لیلی هنوز

بید مجنون سر به زیر انداختن بار آورد

عشق دل را از تمنا پاک نتوانست کرد

این کباب خام آتش را به زنهار آورد

لذت دیدار می بخشد نقاب روی یار

پشت این آیینه طوطی را به گفتار آورد

چون نشیند، فتنه آخر زمان ساکن شود

چون زجا خیزد، قیامت را به رفتار آورد

برنگردد در قیامت جان مشتاقان به جسم

کیست این سیلاب را دیگر به کهسار آورد؟

دیده بی شرم فیض از روی نیکو می برد

طفل جیب و دامن پرگل زگلزار آورد

دانه ای کز روی آگاهی نیفشانی به خاک

خوشه اشک ندامت عاقبت بار آورد

خود مگر از روی لطف آیینه دار خود شود

ورنه مسکن نیست موسی تاب دیدار آورد

سنگباران کرد مالک را زلیخا از گهر

این سزای آن که یوسف را به بازار آورد!

می شمارد خار پیراهن رگ جان را تنش

چون میان نازک او تاب زنار آورد؟

از دهان مار صائب می رباید مهره را

هر که دل بیرون از آن زلف سیه کار آورد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:39 AM

می شود دل مضطرب چون گریه ام زور آورد

ناخدا را شور دریا بر سر شور آورد

چین زلف مشک بیزی کو، که از تحریک او

زخم کافر نعمتم ایمان به ناسور آورد

بی ادب پروانه ای دارم که جذب همتش

موکشان صد شعله را از خلوت طور آورد

در خم دام فراموشی به خود درمانده ایم

دانه ای از بهر مرغ ما مگر مور آورد

هر شرابی نیست صائب با دماغم سازگار

عشق کو تا جرعه ای از خون منصور آورد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:39 AM

کوه را چون ابر، حکم او به رفتار آورد

ریگ را چون سبحه، ذکر او به گفتار آورد

جنبش ما ناتوانان است از اقبال عشق

ذره را خورشید تابان بر سر کار آورد

پرده پوشی می کند دریای جوشان را به کف

آن که می خواهد مرا دربند دستار آورد

از دل بی حاصلم هر جا حدیثی بگذرد

بید مجنون سر به پیش انداختن بار آورد

شد زبیکاری سیه عالم به چشم من، کجاست

چشم پرکاری که ما را بر سر کار آورد

مهر عالمتاب در هر جا دچار او شود

با کمال شوخ چشمی رو به دیوار آورد

هر نهالی را که آبش از گداچشمان بود

شاخسارش برگ سبز سایلان بار آورد

می تواند با تو در پیری هم آغوشم کند

آن که چندین گل برون از پرده خار آورد

چون ید بیضا فروغش نور می سوزد به چشم

در نظر چون گوهر ما را خریدار آورد

دفتر گل را دهد بلبل به باد از آه سرد

فردی از دیوان اگر صائب به گلزار آورد

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 10:39 AM

هر که در دنیا فانی زاد عقبی جمع کرد

قسمت امروز خورد و دل زفردا جمع کرد

پایکوبان می شود ز آوازه طبل رحیل

خویش را پیش از سفر چون راه پیما جمع کرد

مجمر از تسخیر بوی عود و عنبر عاجزست

چون تواند آسمان بال و پر ما جمع کرد؟

غوطه زد در چشمه خورشید تا وا کرد چشم

هر که چون شبنم درین گلزار خود را جمع کرد

با سر آزاده این بیهوده گردی تا به چند؟

کوه زیر تیغ در دامان خود پا جمع کرد

حاصل جمعیت دنیا پریشان خاطری است

روی جمعیت نبیند هر که دنیا جمع کرد

عقده ای چون آسمان در رشته کارش فتاد

با تجر دهر که سوزن همچون عیسی جمع کرد

هر که در جمعیت اسباب عمرش صرف شد

پرده های خواب بهر چشم بینا جمع کرد

دست در پیری به هم سودن ندارد حاصلی

پیش ازین سیلاب می بایست خود را جمع کرد

خرج روی سخت آهن شد به اندک فرصتی

خرده چندی که در دل سنگ خارا جمع کرد

شد سویدا حلقه بیرون در این خانه را

بس که دل از سادگی تخم تمنا جمع کرد

عاقلان را بهر جمعیت پناهی لازم است

ورنه مجنون می تواند دل به صحرا جمع کرد

در گره کار تهیدستان نمی ماند مدام

قسمت پیمانه گردد هر چه مینا جمع کرد

می شود یک لحظه خرج چشم گوهربار من

آنچه از گوهر تمام عمر دریا جمع کرد

نیست از غفلت، خمار چشم لیلی ظالم است

گرد خود مجنون ما گر آهوان را جمع کرد

من همان دیوانه ام کز دانه زنجیر من

خرمنی هر کس درین دامان صحرا جمع کرد

از دلم هر پاره صائب پیش آتشپاره ای است

چون توانم خاطر خود را زصدجا جمع کرد؟

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 1:08 PM

عمرها مشق جنون هر کس که چون مجنون نکرد

از خط دیوانی زنجیر سر بیرون نکرد

جامه سرگشتگی بر قامت من راست است

گردباد این رقصها در دامن هامون نکرد

بیغمی روی مرا بر روی آتش داشته است

باده گلرنگ رخسار مرا گلگون نکرد

عمرها با دختر رز همدم و همخانه بود

زندگانی کس به حکمت همچو افلاطون نکرد

زیربار منت زلفش همین شمشاد نیست

سرو بی تحریک قدش مصرعی موزون نکرد

در چنین فصلی که آتش سر برون آرد زسنگ

عندلیب ما سر از کنج قفس بیرون نکرد

دست از ویرانی من پستی طالع نداشت

تا غبار دل مرا هم کسوت قارون نکرد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 1:08 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4420836
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث