به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ساقی از یک جرعه می این بینوا را گرم کرد

سردی از دوران نبیند هر که ما را گرم کرد!

می توان افروخت شمع از سایه بال و پرش

استخوان گرم من ازبس همارا گرم کرد

سبحه را در دست زاهد چون سپند آرام نیست

تا دم گرم که محراب دعا را گرم کرد؟

از شفق زد غوطه در اشک ندامت آفتاب

این سزای آن که زیر چرخ جا را گرم کرد

زخم صبح از بخیه انجم اگر آید بهم

می تواند خواب هم مژگان ما را گرم کرد

باد رنگین از شراب لعل دایم ساغرش

هر که در قتل من آن گلگون قبا را گرم کرد

می روند از جا سبکروحان به اندک نسبتی

برگ کاهی می تواند گهربار گرم کرد

می کند برگ اقامت را خزان پا در رکاب

سردی ایام عمر بیوفا را گرم کرد

عشق برد افسردگی بیرون زطبع خاکیان

روی گرم آفتاب این ذره ها را گرم کرد

می کند روی زمین را از گرانجانان سبک

خون من زینسان که آن تیغ جفا را گرم کرد

می برد مرغ هوا غیرت به مرغان کباب

صائب از بس آه سوزانم هوا را گرم کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 1:08 PM

دین و دل در کار آن زلف دو تا خواهیم کرد

عمر اگر باشد به عهد خود وفا خواهیم کرد

قصه شبهای هجران نیست اینجا گفتنی

روز محشر این سر طومار وا خواهیم کرد

چشم ما چون شبنم گل لایق دیدار نیست

صلح از آن گلشن به بوی آشنا خواهیم کرد

شبنم گل تکمه پیراهن خورشید شد

ما نمی دانیم کی نشو و نما خواهیم کرد

رعشه بر بازوی موج افتاد در دریای عشق

ما به این بی دست و پایی چون شنا خواهیم کرد؟

آنچه از آب و گل مازندران بر ما گذشت

گرد و خاک اصفهان را توتیا خواهیم کرد!

هر نمازی کز صراحی در صفاهان فوت شد

بی هوای ابر در اشرف قضا خواهیم کرد

تا در اقلیم قناعت سایه دیوار هست

اجتناب از سایه بال هما خواهیم کرد

کیمیای صبر صائب خون آهو مشک ساخت

نفس رهزن را به فرصت رهنما خواهیم کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 1:08 PM

عاقبت تسخیر آن سیمین بدن خواهیم کرد

چشم چون دستار خود را پیرهن خواهیم کرد

دامن یوسف به دست پاک ما خواهد فتاد

بر زلیخا مصر را بیت الحزن خواهیم کرد

پرده های چشم خون آلود را چون برگ گل

در گریبان نسیم پیرهن خواهیم کرد

پرده فانوس را چون بال خود خواهیم سوخت

دست در آغوش شمع سیمتن خواهیم کرد

عمر اگر باشد، غبار دور گرد خویش را

سرمه چشم و عبیر پیرهن خواهیم کرد

می کشد چوگان ما گوی سعادت را به خویش

دستبازیها به آن سیب ذقن خواهیم کرد

نیست بی یاران گوارا باده های چون عقیق

چون سهیل این جرعه در کار یمن خواهیم کرد

دامن ما کعبه جویان خاک نتواند گرفت

جامه احرامی خود از کفن خواهیم کرد

نور خورشیدیم، نعل سیر ما در آتش است

تا نپنداری که در غربت وطن خواهیم کرد

چون زغربت باز گردیم، از نواهای غریب

حلقه ها در گوش یاران وطن خواهیم کرد

هر کسی را چون قدح دوری است در بزم سخن

نوبت ما چون رسد صائب سخن خواهیم کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 1:08 PM

 

خاطر جمع مرا پیری پریشان حال کرد

تار و پود هستیم را رشته آمال کرد

شد به دست افشاندن از روی زمین حاصل مرا

آنچه اسکندر به زور بازوی اقبال کرد

با وجود خاکساری سربلند افتاده ام

چون فروغ مهر و مه نتوان مرا پامال کرد

تشنه چشمان هوس را سیری از دیدار نیست

چون توان آیینه را قانع به یک تمثال کرد؟

فاش شد از یک قدح رازی که در دل داشتم

سوز پنهان مرا بی پرده این تبخال کرد

بر سر خاک شهیدان رنجه سازی گر قدم

دعوی خون را همین جامی توان پامال کرد؟

کرد چون مه عاقبت از رنج باریکش هلال

جام هر کس را فلک از مهر مالامال کرد

چرخ سنگین دل بر آتش داشت روی نازکش

از شراب بیغمی تا چهره را گل آل کرد

حسن را آرایشی چون چشم پاک عشق نیست

طوق قمری سرو را مستغنی از خلخال کرد

داشتم از زندگی امید حسن عاقبت

عشق در پیری مرا بازیچه اطفال کرد

از دل پررخنه فیض ابر رحمت یافتیم

کشت مار اسیر چشم از آب این غربال کرد

گر به این عنوان شود صائب سخن بی اعتبار

طوطی گویای ما را زود خواهد لال کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 1:08 PM

سیل اشک من بساط سبزه را پامال کرد

گوشمال ناله من بلبلان را لال کرد

التفاتی هست با نازک خیالان حسن را

ساغر خود را هلال از مهر مالامال کرد

عندلیب ما زقید بیضه تا آزاد شد

در دبستان قفس مشق شکست بال کرد

در حریم کعبه فانوس، دیگر ره نیافت

تا صبا خاکستر پروانه را پامال کرد

شکوه بیطاقتان یاقوت را سازد کباب

لعلش از آتش زبانیهای ما تبخال کرد

خنده ات مهر خموشی بر لب پیمانه زد

چشم شوخت شیشه آتش زبان را لال کرد

صائب از چشم و دلم افتاد ماه و آفتاب

تا به صید من نگاه گرم او اقبال کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 1:08 PM

سبزه خط دود از آن رخسار آتشناک کرد

دیده آیینه را جوهر پر از خاشاک کرد

سرنوشت جوهر از آیینه خواندن مشکل است

آن خط نازک رقم را چون توان ادراک کرد؟

سر برآورد از زمین در عهد ما بی حاصلان

تخم قارونی که موسی پیش ازین در خاک کرد

ابر رحمت در دهانش گوهر شهوار ریخت

چون صدف هر کس درین دریا دهن را پاک کرد

چون نریزد از زبان ما صفیر دلخراش؟

چون قلم درد سخن ما را گریبان چاک کرد

مزرع بی حاصل من داغ دارد برق را

کهربایی می تواند خرمنم را پاک کرد

چون نترسد دیده من از غبار خط او؟

زلف صیادش در اینجا دام را در خاک کرد

گرچه صائب می چکد آب گهر از کلک من

دام بتوان در غبار خاطرم در خاک کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 1:08 PM

ذوق رسوایی مرا بیزار نام و ننگ کرد

لذت آوارگی بر من زمین را تنگ کرد

نیست آسان سینه روشن کردن از گرد ملال

صبح دم را باخت تا آیینه را بی زنگ کرد

اشک تلخی در بساطش ماند از برگ حیات

هر که چون گل زندگانی صرف آب و رنگ کرد

کوه را برق تجلی در فلاخن می نهد

کوهکن چون صورت شیرین رقم بر سنگ کرد؟

بر جبین ما نخواهد ماند گرد معصیت

بحر خواهد سیل را با خویشتن یکرنگ کرد

می برم در بیضه فولاد بر جوهر حسد

بس که پیکان ستم بر دل نفس را تنگ کرد

عشق و شاهی شد یقین هم پله یکدیگرند

چرخ تا پرویز را با کوهکن همسنگ کرد

در جهان می خواست قحط شبنم جان افکند

آن که مژگان ترا چون مهر زرین چنگ کرد

این جواب آن غزل صائب که می گوید سعید

بر رم آهو بیابان را زشوخی تنگ کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 1:08 PM

صبح از رشک بنا گوشت گریبان چاک کرد

روی گرمت مهر را داغ دل افلاک کرد

سهل باشد گر لب از خمیازه نتوانیم بست

از خمار می لب ساغر گریبان چاک کرد

تا گل صبح قیامت خار خار من بجاست

خار در پیراهنم مژگان آن بیباک کرد

با چنین پیشانیی زآیینه گل صافتر

دیده ما را چرا گردون پر از خاشاک کرد؟

با چنین نظمی که بر آیینه دل صیقل است

دام بتوان در غبار خاطرم در خاک کرد

تن به خواری ده که خورشید جهان افروز را

اینچنین با خاک یکسان شعله ادراک کرد

اشک را بنگر چه با رخسار زردم می کند

روز اول روی دادن طفل را بیباک کرد

تا توانی دست از فتراک همت برمدار

جذبه همت مرا سرحلقه فتراک کرد

پیش مردم، کشتن آتش به آتش رسم نیست

آتشم را سرد چون آن روی آتشناک کرد؟

از برای رقعه هر کس کاغذی خوش می کند

صائب ما رقعه خود را ز برگ تاک کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 1:08 PM

دل در آن زلف کمندانداز خود را جمع کرد

کبک من در چنگل شهباز خود را جمع کرد

از قفس بال و پر ما را گشادی گر نشد

اینقدر شد کز پی پرواز خود را جمع کرد

بوی گل شد زیر چندین پرده رسوای جهان

در دل صدپاره ام چون راز خود را جمع کرد؟

غنچه شو کزآفت گلچین سر خود را رهاند

هر گلی کز بیم دست انداز خود را جمع کرد

نیست در دریای بی آرام کشتی را قرار

چون توان در عالم ناساز خود را جمع کرد؟

راز صائب در زمان بیخودی رسوا نشد

بوی می در شیشه سرباز خود را جمع کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 1:08 PM

گرچه ماه مصر را دامن زلیخا چاک کرد

گرد تهمت چاک پیراهن زرویش پاک کرد

شد ز آب تیغ گرد خط از آن عارض بلند

چون توان آیینه را با دامن تر پاک کرد؟

دیده بد دور باد از روی آتشناک او

کز خس و خار تمنا سینه ام را پاک کرد

آه کز گردنکشی چون تیغ زهرآلود، سرو

طوق را بر قمری من حلقه فتراک کرد

عزم صادق رخنه در سد سکندر می کند

صبح از آهی گریبان فلک را چاک کرد

کاش از غیبت دهان خویش را می کرد پاک

آن که چندین پاک دندان خود از مسواک کرد

بحر رحمت را چرا باید غبارآلود ساخت؟

تا توان زاشک ندامت دامن خود پاک کرد

گر بیاض گردن مینای می آید به دست

در دل شب می توان فیض سحر ادراک کرد

بر نتابد تنگ ظرفی لقمه بیش از دهن

تشنه ما را دل پر خون گریبان چاک کرد

گر کند ساقی مسلسل دور جام باده را

چند روزی می توان خون در دل افلاک کرد

نیست غیر از عقده دل حاصلی پیوند را

در بریدنها دلی از گریه خالی تاک کرد

می توان از ذکر حق تا کرد پر گوهر دهان

حیف باشد از حدیث پوچ پرخاشاک کرد

آسیای سنگدل با دانه گندم نکرد

آنچه با خاکی نهادان گردش افلاک کرد

گرچه صائب می چکد آب حیات از خامه ام

دام بتوان از غبار خاطرم در خاک کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 1:08 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4420810
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث