به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

در غبار خط همان زلفش بود جویای دل

خاک سیر از صید چشم دام نتوانست کرد

بس که دلها را غم آغاز پرتشویش داشت

هیچ کس اندیشه انجام نتوانست کرد

شنبه و آدینه را با هم که خواهد صلح داد؟

می علاج خصمی ایام نتوانست کرد

زهر چشم یار کم از خنده شیرین نشد

قند تلخی دور از بادام نتوانست کرد

در سیاهی می زند چون آب حیوان غوطه ها

چون عقیق آن کس که ترک نام نتوانست کرد

تنگنای خاک بر ما زندگی را تلخ ساخت

طفل بازی بر کنار بام نتوانست کرد

طفل بدخو را نسازد نعمت دنیا خموش

وصل درمان دل خودکام نتوانست کرد

تشنگی نتوان به شبنم بردن از ریگ روان

دفع سودا روغن بادام نتوانست کرد

با فراغ بال، خود را چون تواند جمع ساخت؟

مرغ خود را جمع چون در دام نتوانست کرد؟

پنبه ای برداشت حلاج از سر مینا و رفت

هیچ کس این باده را در جام نتوانست کرد

گرچه از حد برد صائب سرد مهری را فلک

فکر عالمسوز ما را خام نتوانست کرد

صبح رخسار ترا خط شام نتوانست کرد

شعله سرکش بود دود آرام نتوانست کرد

گرچه شد دامان مجنون خوابگاه وحشیان

لیلی صحرانشین را رام نتوانست کرد

زود دل را می زند چون باده لب شیرین فتاد

بوسه کار تلخی دشنام نتوانست کرد

تا به سیر کوچه باغ زلف خوبان راه برد

یک نفس در سینه دل آرام نتوانست کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 1:01 PM

چاره غفلت دل آگاه نتوانست کرد

این کتان را پاره از هم ماه نتوانست کرد

کی شود کوته به شبگیر بلند این راه دور؟

پیچ و تاب این رشته را کوتاه نتوانست کرد

بعد عمری کز درش ناکام گشتم رفتنی

بی مروت همتی همراه نتوانست کرد؟

شد زخط سبز راز آن دهن پوشیده تر

خضر ارشاد من گمراه نتوانست کرد

کرد ما را عاقبت همواری دشمن خراب

سیل کار آب زیر کاه نتوانست کرد

از تزلزل بیش محکم شد بنای غفلتم

رعشه پیری مرا آگاه نتوانست کرد

اختیاری هست اگر انسان عاجز را، چرا

نقش خود را هیچ کس دلخواه نتوانست کرد؟

از کسادی نیست، کز بیم هجوم مشتری

یوسف ما سر برون از چاه نتوانست کرد

نور حسن او حصاری از خط مشکین نشد

هاله تسخیر فروغ ماه نتوانست کرد

تنگ کرد ازبس که میدان را سپهر سنگدل

از ته دل هیچ کس یک آه نتوانست کرد

وای بر آن کس که با عمر سبکرو همچو باد

دانه خود را جدا از کاه نتوانست کرد

هاله تا قالب تهی از خویشتن صائب نکرد

دست در آغوش وصل ماه نتوانست کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 1:01 PM

عشق را پنهان دل دیوانه نتوانست کرد

گنج را پوشیده این ویرانه نتوانست کرد

کیست دیگر در دل پروحشت من جا کند؟

سیل پا قایم درین ویرانه نتوانست کرد

لنگر از طوفان نباشد مانع بحر محیط

چوب گل تأثیر در دیوانه نتوانست کرد

همچو زلف ماتمی شایسته پیچیدن است

دست کوتاهی که کار شانه نتوانست کرد

سوخت چشم شور مردم تخم امید مرا

در زمین شور، جولان دانه نتوانست کرد

تا نشست از پای ساقی، نشأه از پیمانه رفت

باده کار جلوه مستانه نتوانست کرد

چون تواند یافت صائب خویش را در خانقاه؟

جمع خود را هر که در میخانه نتوانست کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 1:01 PM

 

چرخ زنگاری مرا غمناک نتوانست کرد

این دخان چشم مرا نمناک نتوانست کرد

از گهر گرد یتیمی شست آب چشم من

گرد کلفت از دل من پاک نتوانست کرد

خاک پیش تشنگان هرگز نگیرد جای آب

چاره مخمور می، تریاک نتوانست کرد

بر لب گفتار هر کس مهر خاموشی نزد

جنت دربسته را ادراک نتوانست کرد

گرچه چندین دست بیرون کرد از یک آستین

عقده ای باز از دل خود تاک نتوانست کرد

غنچه دلگیر ما از تنگی این گلستان

بر مراد دل گریبان چاک نتوانست کرد

وای بر آن کس که در شبها پی تسخیر فیض

دیده بیدار خود، فتراک نتوانست کرد

می تراود بوی درد از خرقه خونین دلان

نافه بوی خویش را امساک نتوانست کرد

از زمین خاکساری پوچ بیرون آمدیم

تخم ما نشو و نما در خاک نتوانست کرد

ماه عید از سینه ام گرد کدورت را نبرد

زنگ ازین آیینه صیقل پاک نتوانست کرد

با تهی چشمی چه سازد نعمت روی زمین؟

سیر چشم دام صائب خاک نتوانست کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 1:01 PM

خط لب لعل ترا بی آب نتوانست کرد

نقش، کم آب از عقیق ناب نتوانست کرد

سوخت خط هر چند در افسانه پردازی نفس

فتنه چشم ترا در خواب نتوانست کرد

بیقراری می شود در گوهر افزون آب را

وصل درمان دل بیتاب نتوانست کرد

دل نیاسود از تپیدن یک نفس در سینه ام

جای خود را گرم این سیماب نتوانست کرد

پرده خوابش زبیداری فزونتر می شود

هر که ترک عالم اسباب نتوانست کرد

زیر گردون عمر ما بگذشت در سرگشتگی

موج لنگر در دل گرداب نتوانست کرد

بر لب آب حیات از تشنگی جان می دهد

گرم رفتاری که دل را آب نتوانست کرد

چون به آب زندگی نسبت کنم می را، که او

تشنه ای را بیشتر سیراب نتوانست کرد

روی گرمی از فلک هر گز نصیب ما نشد

پشت ما را گرم این سنجاب نتوانست کرد

از اجل پروا نمی باشد دل بیدار را

چشم انجم را کسی در خواب نتوانست کرد

چاره داغ دل پروانه جانباز را

مرهم کافوری مهتاب نتواست کرد

آه ما از پستی این خاکدان در دل شکست

شمع قامت راست در محراب نتوانست کرد

تا دل دریای وحدت صائب از بیطاقتی

هیچ جا آرام چون سیلاب نتوانست کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 1:01 PM

چاره دل عقل پر تدبیر نتوانست کرد

خضر این ویرانه را تعمیر نتوانست کرد

در کنار خاک عمر ما به خون خوردن گذشت

مادر بیمهر خون را شیر نتوانست کرد

راز ما از پرده دل عاقبت بیرون فتاد

غنچه بوی خویش را تسخیر نتوانست کرد

گرچه خط داد سخن در مصحف روی تو داد

نقطه خال ترا تفسیر نتوانست کرد

محو شد هر کس که دید آن چشم خواب آلود را

هیچ کس این خواب را تعبیر نتوانست کرد

بی سرانجامی و موزونی هم آغوش همند

سرو رخت خویش را تغییر نتوانست کرد

در نگیرد صحبت پیر و جوان با یکدگر

با کمان یک دم مدارا تیر نتوانست کرد

نعمت عالم حریف اشتهای حرص نیست

چشم موری را سلیمان سیر نتوانست کرد

حلقه در از درون خانه باشد بیخبر

مطلب دل را زبان تقریر نتوانست کرد

آن شکار لاغرم کز ناتوانی خون من

رنگ آب تیغ را تغییر نتوانست کرد

با بلای آسمانی پنجه کردن مشکل است

برق را منع از نیستان شیر نتوانست کرد

از ته دل هیچ کس صائب درین بستانسرا

خنده ای چون غنچه تصویر نتوانست کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 1:01 PM

جان مشتاقان زکوی دلستان چون بگذرد؟

کاروان شبنم از ریگ روان چون بگذرد؟

نقطه ها طوطی شوند و حرفها تنگ شکر

بر زبان خامه نام آن دهان چون بگذرد

خار در راه نسیم بی ادب نگذاشته است

غیرت بلبل زخون باغبان چون بگذرد؟

پر زند تا روز محشر در فضای لامکان

تیر آهم از ترنج آسمان چون بگذرد

چون صدف تبخاله ای هر گوشه لب وا کرده است

از لب من گریه آتش عنان چون بگذرد؟

بگسل از کج بحث تا از صد کشاکش وارهی

بر نشان یابد ظفر تیر از کمان چون بگذرد

همرهان رفتند اما داغشان از دل نرفت

آتشی بر جای ماند کاروان چون بگذرد

چشم را با سرمه پیوندی است از روز ازل

صائب از گلگشت سیر اصفهان چون بگذرد؟

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 1:01 PM

لاله شبنم فریبت برگ گل را آب کرد

در مذاق لعل، آب و رنگ را خوناب کرد

از نگاه گرم من حسن تو عالمسوز شد

طاعت من طاق ابروی ترا محراب کرد

در زمین پاک من ریگ روان حرص نیست

می تواند شبنمی کشت مرا سیراب کرد

هر که چون شبنم به خون دل شبی را روز کرد

دست در آغوش با خورشید عالمتاب کرد

می تواند کرد با دل تیغ او را سینه صاف

آن که موج بحر را روشنگر سیلاب کرد

خون زغیرت در وجودم پوست بر تن می درد

تا لب زخم که را تیغش دگر سیراب کرد؟

نعل وارون در طریق بندگی خضر ره است

کعبه را دید آن که اینجا پشت بر محراب کرد

کعبه مقصود از ما اینقدر دوری نداشت

راه ما را اینچنین خوابیده شکر خواب کرد

این جواب مصرع نوعی که خاکش سبز باد!

سایه ابر بهاری کشت را سیراب کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 1:01 PM

رغبت می را کند چندان که نوشیدن زیاد

می شود شوق لب میگون زبوسیدن زیاد

می کند دل را پریشان شادی بی عاقبت

رخنه در دل غنچه را گردد زخندیدن زیاد

باد دستی کهربای خرمن جمعیت است

حاصل دهقان شود از تخم پاشیدن زیاد

نیست بعد از مرگ هم رزق حریص آسودگی

پیچ و تاب مار گردد وقت خوابیدن زیاد

می گشاید هر که چون ناخن گره از کار خلق

می شود بالیدنش پیوسته از چیدن زیاد

منع حرص می فزون سازد که نخل تاک را

از بریدن می شود هر سال بالیدن زیاد

کرد میزان در نظرها ماه کنعان را سبک

قدر گوهر گرچه می گردد زسنجیدن زیاد

از نپرسیدن شود گر دیگران را درد بیش

بی دماغان را شود زحمت زپرسیدن زیاد

نفس کجرو پا به راه راست از پیری نهشت

از عصا گردید ما را پای لغزیدن زیاد

عمر کوته گردد از پاس نفس صائب دراز

می کند این رشته را بر خویش پیچیدن زیاد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:44 PM

تا به کی در خواب سنگین روزگارم بگذرد

زندگی در سنگ خارا چون شرارم بگذرد

چند اوقات گرامی همچو طفل نوسواد

در ورق گردانی لیل و نهارم بگذرد

بس که ناز کارنشناسان ملولم ساخته است

دست می مالم به هم تا وقت کارم بگذرد

چون چراغ کشته گیرم زندگانی را زسر

آتشین رخساره ای گر بر مزارم بگذرد

از شکوه خاکساری بحر با آن دستگاه

می شود باریک تا از جویبارم بگذرد

ز انتظار تیغ عمری شد که گردن می کشم

آه اگر صیاد غافل از شکارم بگذرد

در محیط من به جان خویش می لرزد خطر

کیست طوفان تا زبحر بیکنارم بگذرد؟

بار منت بر نمی تابد دل آزاده ام

غنچه گردم گر نسیم از شاخسارم بگذرد

با خیال او قناعت می کنم، من کیستم

تا وصالش در دل امیدوارم بگذرد؟

چون کشم آه از دل پر خون، که باد خوش عنان

می خورد صدکاسه خون کز لاله زارم بگذرد

با ضعیفی بر زبردستان عالم غالبم

برق می لرزد به جان کز خارزارم بگذرد

از دل پردرد و داغم زهره می بازد پلنگ

پر بریزد گر عقاب از کوهسارم بگذرد

من که چون خورشید تابان لعل سازم سنگ را

از شفق صائب به خون دل مدارم بگذرد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:44 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4422015
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث