به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

تا به کی در خواب سنگین روزگارم بگذرد

زندگی در سنگ خارا چون شرارم بگذرد

چند اوقات گرامی همچو طفل نوسواد

در ورق گردانی لیل و نهارم بگذرد

بس که ناز کارنشناسان ملولم ساخته است

دست می مالم به هم تا وقت کارم بگذرد

چون چراغ کشته گیرم زندگانی را زسر

آتشین رخساره ای گر بر مزارم بگذرد

از شکوه خاکساری بحر با آن دستگاه

می شود باریک تا از جویبارم بگذرد

ز انتظار تیغ عمری شد که گردن می کشم

آه اگر صیاد غافل از شکارم بگذرد

در محیط من به جان خویش می لرزد خطر

کیست طوفان تا زبحر بیکنارم بگذرد؟

بار منت بر نمی تابد دل آزاده ام

غنچه گردم گر نسیم از شاخسارم بگذرد

با خیال او قناعت می کنم، من کیستم

تا وصالش در دل امیدوارم بگذرد؟

چون کشم آه از دل پر خون، که باد خوش عنان

می خورد صدکاسه خون کز لاله زارم بگذرد

با ضعیفی بر زبردستان عالم غالبم

برق می لرزد به جان کز خارزارم بگذرد

از دل پردرد و داغم زهره می بازد پلنگ

پر بریزد گر عقاب از کوهسارم بگذرد

من که چون خورشید تابان لعل سازم سنگ را

از شفق صائب به خون دل مدارم بگذرد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:44 PM

بوسه چون محروم از آن لبهای خندان بگذرد؟

مور ما چون تلخکام از شکرستان بگذرد؟

می رساند رشته نسبت به آن زلف دراز

چشم من چون از سر خواب پریشان بگذرد؟

طوق هستی بر گرفت از گردنم داغ جنون

مهر چون طالع شود صبح از گریبان بگذرد

خاک می مالد به لب تیغش زننگ خون من

آه اگر این حرف در بزم شهیدان بگذرد

شوق چون پا در رکاب بیقراری آورد

کاروان شبنم از ریگ بیابان بگذرد

ما سبکروحان حریف ناز مرهم نیستیم

دوست می داریم زخمی را که از جان بگذرد

دور باشی نیست حاجت قهرمان عشق را

شیر ره وا می کند چون از نیستان بگذرد

چشمه زمزم نمک در دیده خود ریخته است

تا مبادا غافل آن سرو خرامان بگذرد

اصفهان چشم جهان گر نیست صائب از چه رو

سرمه نتوانست از خاک صفاهان بگذرد؟

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:44 PM

می خورد با دیگران مستانه بر ما بگذرد

در فرنگ این ظلم و این بیداد حاشا بگذرد!

در دل هر نقطه خالش سواد اعظمی است

کیست بر مجموعه حسنش سراپا بگذرد؟

آب می پیچد زحیرانی به دست و پای سرو

از گلستانی که آن شمشاد بالا بگذرد

وحشیان را دست و تیغش چشم قربانی کند

چون به عزم صید بر دامان صحرا بگذرد

سنبل و ریحان توان از دود آهش دسته بست

در دل هر کس که آن زلف چلیپا بگذرد

سرو بالایی که من زنجیری اویم چو آب

الامان خیزد ز رفتارش به هر جا بگذرد

لیلی از اندیشه مجنون به خود لرزد چوبید

گر نسیمی تند بر دامان صحرا بگذرد

تا قیامت بوی خون آید زدیوار و درش

کوچه ای کز وی دل صد پاره ما بگذرد

می تواند کرد سیر سینه پر داغ من

هر که از دریای آتش بی محابا بگذرد

شور صدزنجیر فیل مست می آید به گوش

هر کجا مجنون ما زنجیر در پا بگذرد

کوه و صحرا در سفر بر یکدگر سبقت کنند

گر نسیم شوق او بر کوه و صحرا بگذرد

می شود از عقل و هوش و دین و دانش پاکباز

هر که را از پیش چشم آن پاک سیما بگذرد

باعث رقت شود آزار ما نازکدلان

سنگ با چشم پر آب از شیشه ما بگذرد

نشأه می با جوانی آب یک سرچشمه است

از جوانی بگذرد هر کس زصهبا بگذرد

در خراباتی که آید سینه گرمم به جوش

از سرخم جوش می یک نیزه بالا بگذرد

ترک فانی بهر باقی در شمار زهد نیست

اوست زاهد کز سر دنیا و عقبی بگذرد

نقش پای رفتگان آیینه دار عبرت است

وای بر آن کس که غافل زین تماشا بگذرد

کشتی غافل خطرها دارد از موج سراب

تر نگردد پای عارف گر زدریا بگذرد

چون تو اند دیده صائب گذشت از روی خوب؟

از سر خورشید نتوانست عیسی بگذرد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:44 PM

بر جهان هر کس که از روی تأمل بگذرد

از بساط خار با دامان پر گل بگذرد

جنگ دارد با توکل، بر توکل اعتماد

آن توکل دارد اینجا کز توکل بگذرد

رنگ و بو روشن ضمیران را نگردد سنگ راه

چون شود خورشید طالع شبنم از گل بگذرد

می شود باد خزان شیرازه جمعیتش

عمر هر کس در پریشانی چون سنبل بگذرد

نکته ها درج است در هر صفحه رخسار گل

چون بر این مجموعه در یک هفته بلبل بگذرد؟

در بهار از باده گلگون گذشتن مشکل است

واعظ از ما بگذران تا موسم گل بگذرد

از تواضع می توان مغلوب کردن خصم را

می شود باریک چون سیلاب از پل بگذرد

نغمه سنجانی که صائب از مقامات آگهند

گوش می گیرند هر جا حرف بلبل بگذرد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:44 PM

از شکست من دم تیغ تغافل می پرد

رنگ سیلاب از ثبات پای این پل می پرد

این گران پرواز از فریاد بلبل برنخاست

کی به شبنم خواب ناز از دیده گل می پرد؟

از هجوم زاغ جای خنده بر گل تنگ شد

زین سیاهی زود ازین گلزار بلبل می پرد

زلف و کاکل هم بلند آوازه می گردد زحسن

حسن سرکش گر به بال زلف و کاکل می پرد

زود خواهد کرد بلبل را کف خاکستری

آتشی کز روی شرم آلوده گل می پرد

پیش آن گل از خجالت می کشد خط بر زمین

دود آه من که دوشادوش سنبل می پرد

بیقراری لازم افتاده است قرب حسن را

شبنم این باغ بیش از چشم بلبل می پرد

می شمارد لامکان را منزل نقل مکان

بی پر و بالی که با بال توکل می پرد

ناله من سبزه خوابیده را بیدار کرد

کی ندانم خواب مستی از سر گل می پرد

همچو کبک وحشی از پیش ره سیلاب عشق

کوه با آن صبر و تمکین بی تامل می پرد

گر نوای آتشین صائب تمنا می کنی

این شرار از شعله آواز بلبل می پرد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:44 PM

چشم برق از اشتیاق خرمن من می پرد

در پی آزار زخم چشم سوزن می پرد

شعله آتش اگر سیلی خور خوی تو نیست

از چه رودایم چراغ از چشم گلخن می پرد؟

داغ ناسور مرا تحریک کس در کار نیست

آتش ما کی به بال طرف دامن می پرد؟

فتنه دستی زآستین برکرد کاندر شهر و کوی

بی محرک سنگ از چنگ فلاخن می پرد

بلبل ما چون کند آهنگ دوری از چمن

آب و رنگ اعتبار از روی گلشن می پرد

صائب از نظاره ات گلزار اگر شد دور نیست

در تماشای تو رنگ از روی گلشن می پرد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:44 PM

 

وسعت مشرب زدل اندیشه فردا نبرد

این غبار از خاطر من دامن صحرا نبرد

کی شود با ما طرف در عاشقی هر خام دست؟

کوهکن با سخت بازی این قمار از ما نبرد

کیستم من تا دهم از عارض او دیده آب؟

شبنمی زین باغ خورشید جهان آرا نبرد

از ملامت بود فارغ خاطر آزاده ام

سنگ طفلان کوه تمکین مرا از جا نبرد

یک سرمو کم نشد از خط غرور حسن او

از سر طاوس مستی عیب پیش پا نبرد

از چراغان خلوت گورش شود تاریکتر

هر که زیر خاک با خود دیده بینا نبرد

دل زگرد خاکساری بر گرفتن مشکل است

از گهر گرد یتیمی صحبت دریا نبرد

عمر رفت و خار خار دل همان صائب بجاست

مشت خاشاکی به دریا سیل ازین صحرا نبرد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:44 PM

شام ازان زلف سیه سنبل به دامن می برد

صبح از ان چاک گریبان گل به دامن می برد

آن که بر خار سر دیوار حسرت می کشید

این زمان از گلشن او گل به دامن می برد

یک سراسر رفت و در گلزار قحط دل فکند

طفل ما از بوستان بلبل به دامن می برد

از سرکوی دلاویزش صبا در بوستان

خار و خس می آورد، سنبل به دامن می برد

عمرها رفت و صبا از تازگیهای سخن

گل زخاک طالب آمل به دامن می برد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:44 PM

چشم خونبارم گرو ز ابر بهاری می برد

نبض من از برق دست از بیقراری می برد

در دل آزاده ام گرد تعلق فرش نیست

سیل از ویرانه من شرمساری می برد

شبنم از فیض سحر خیزی عزیز گلشن است

گل به دامن خنده از شب زنده داری می برد

هر که حرف راست بر تیغ زبانش بگذرد

از میان چون صبح صادق زخم کاری می برد

گر سر صائب چو مهر از چرخ چارم بگذرد

حسرت روی زمین بر خاکساری می برد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:44 PM

عشق اول ناتوانان را به منزل می برد

خار و خس را زودتر دریا به ساحل می برد

نیست سامان تماشا صفحه ننوشته را

چهره خوبان نوخط بیشتر دل می برد

بر هدف دستی ندارد تیر، بی زور کمان

همت پیران جوانان را به منزل می برد

صبر اگر یک دم عنانداری کند پروانه را

بیقراری شمع را بیرون ز محفل می برد

سبز از زهر ندامت می شود صائب پرش

هر که چون طوطی سخن بیرون زمحفل می برد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:44 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4422464
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث