به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

بر دل خود هر که چون فرهاد کوه غم نهاد

از سبکدستی بنای عشق را محکم نهاد

از دل پرخون شکایت می تراود بی سخن

مهر نتوان بر دهان لاله از شبنم نهاد

اختیاری نیست در گهواره طفل شیر را

دست در مهد زمین باید به روی هم نهاد

خامسوزان هوس را روی در بهبود نیست

ساده لوح آن کس که داغ لاله را مرهم نهاد

دل زهمدردان شود از گریه خالی زودتر

وقت شمعی خوش که پا در حلقه ماتم نهاد

طی کند هر کس بساط آرزوی خام را

می تواند دست رد بر سینه حاتم نهاد

منع نتوان کرد خوبان را زخودبینی که گل

بر سر زانوی خود آیینه شبنم نهاد

تا سفال تشنه ای را می توان سیراب کرد

لب چو بیدردان نمی باید به جام جم نهاد

یک دم خوش قسمت اولاد او صائب نشد

در چه ساعت یارب آدم پا درین عالم نهاد؟

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:37 PM

مرگ عاشق بی شمار آن سیمبر دارد به یاد

رشته بسیار این عقد گهر دارد به یاد

با دل چون موم، شمع انجمن افروز ما

یک جهان پروانه بی بال و پر دارد به یاد

قسمت آزادگان از عمر باشد بیشتر

سرو بی بر صد درخت پرثمر دارد به یاد

هر کف پوچی ز دریای پرآشوب جهان

چون حباب و موج، صدتاج و کمر دارد به یاد

با بزرگان کاوش بیجا ندارد عاقبت

کوهکن بسیار ازین کوه و کمر دارد به یاد

بیدلان از چین ابرو دست و پا گم می کنند

کشتی ما پر ازین موج خطر دارد به یاد

عقل می داند قدیم این خاکدان را، ورنه عشق

بارها افلاک را زیر و زبر دارد به یاد

دل نمی سوزد به داغ دردمندان چرخ را

بیستون پر لاله خونین جگر دارد به یاد

تشنه از موج سراب افزون درین دامان داشت

صائب این سرچشمه روشن گهر دارد به یاد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:37 PM

کشتی دریائیی دیدم دلم آمد به یاد

حال دور افتادگان ساحلم آمد به یاد

برق را دست و گریبان گیاهی یافتم

گرمخونیهای تیغ قاتلم آمد به یاد

گوهری افتاده دیدم در میان خاک راه

حال جان در ورطه آب و گلم آمد به یاد

از نشاط بی ثبات غافلان روزگار

شوخی پرواز مرغ بسملم آمد به یاد

سرنگون دیدم در آن چاه زنخدان زلف را

قصه هاروت و چاه بابلم آمد به یاد

سربهم آورده دیدم برگهای غنچه را

اجتماع دوستان یکدلم آمد به یاد

نیست صائب کمتر از منزل حضور راه عشق

کافرم در راه اگر از منزلم آمد به یاد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:37 PM

ترک جانان چون توان از تیغ بی زنهار داد؟

پشت نتوان بهر زخم خار بر گلزار داد

چون مرا می سوختی آخر به داغ دور باش

چون سپند اول نبایستی به محفل بار داد

بهر دنیا با خسیسان چرب نرمی مشکل است

بوسه بهر گنج نتوان بر دهان مار داد

از دم گرم توکل می شود صاحب چراغ

هر که پشت خویش چون محراب بر دیوار داد

شکوه مغرور ما بر خامشی آورد زور

هر قدر ما را سپهر سنگدل آزار داد

آن که می بخشد به خون مرده صائب زندگی

می تواند بخت ما را دیده بیدار داد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:37 PM

حسن خواهد رفت و داغت بر جگر خواهد نهاد

خواهد آمد خط و قانون دگر خواهد نهاد

از پریشانی سر زلف تو پس خم می زند

کاکلت این سرکشیها را زسر خواهد نهاد

ابرویت کاندر فنون دلربایی طاق بود

گوشه ای خواهد شد و دستی به سر خواهد نهاد

چشم صیادت که آهو را نیاوردی به چشم

دام از بی حاصلی در هر گذر خواهد نهاد

شوربختان لبت هر یک به کنجی می روند

خنده ات یک چندان دندان بر جگر خواهد نهاد

نخل قدت کز روانی عمر پیشش لنگ بود

هر قدم از ضعف دستی بر کمر خواهد نهاد

رنگ رخسارت که با گل چهره می شد در چمن

داغ رنگ زرد بر رخسار زر خواهد نهاد

شعله خویت که آتش در دل یاقوت زد

پشت دستی بر زمین پیش شرر خواهد نهاد

ساعد سیمین که بودش دلبری در آستین

آستنی از بی کسی بر چشم تر خواهد نهاد

تیغ بندان کرشمه تیغ بر همه می نهند

اشک خونین سر به دامان نظر خواهد نهاد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:37 PM

تا زخط حسن تو عنبر بر سر آتش نهاد

مغز ما سوداییان سر بر سر آتش نهاد

آه از آن رخساره نو خط که از هر حلقه ای

عاشقان را نعل دیگر بر سر آتش نهاد

شد جهان تاریک در چشم، چو عشق تاج بخش

از پر پروانه افسر بر سر آتش نهاد

عشق را دارالامانی نیست جز آغوش حسن

آشیان خود سمندر بر سر آتش نهاد

هر که چون گل از وفای نوبهار آگاه شد

نقد و جنس خویش یکسر بر سر آتش نهاد

چون پر و بال سمندر، عشق اگر یاری کند

می توان پهلوی لاغر بر سر آتش نهاد؟

دل درون سینه ام از آرزوی خام مرد

چند بتوان هیزم تو بر سر آتش نهاد

کم شتابی داشت عمر ما، که از قد دو تا

دور گردون نعل دیگر بر سر آتش نهاد!

هر که صائب از خس و خار علایق پاک شد

می تواند پا چو صر صر بر سر آتش نهاد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:37 PM

خال موزون است هر جا بر رخ دلبر فتاد

هیچ جا بیجا نباشد هر که نیک اختر فتاد

زود می شد محو تبخال از لب چون لعل او

از کباب ما مگر اشکی بر این اخگر فتاد؟

نقش شیرین را چو محمل سر به صحرا داده ایم

شور ما صد پرده از فرهاد شیرین تر فتاد

چشم زخمی دامگاه عشق را در کار هست

چون قفس پهلوی ما سهل است اگر لاغر فتاد

می کشد آخر به خجلت کامجوییهای دهر

خار خار آرزو خواهد به پشت سر فتاد

با خیال روی گل از صحبت گل ساختیم

سیر باغ و بوستان ما به زیر پر فتاد

از حریم عشق ما را هیچکس بیرون نکرد

این سپند از شوخی خود دور از مجمر فتاد

مبتلای شش جهت را چاره جز تسلیم نیست

نقش بیکارست هر جا مهره در ششدر فتاد

هر که را راه سخن دادند نعمتها ازوست

طوطی ما تا دهن واکرد در شکر فتاد

پای خواب آلود ما از هر دو عالم درگذشت

بند نتواند شدن تیغی که خوش لنگر فتاد

صائب از حسن گلو سوز که می گویی سخن؟

کآتش از کلک جهانسوز تو در دفتر فتاد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:37 PM

بهر گندم از بهشت آدم اگر بیرون فتاد

دیده ما در بهشت از روی گندم گون فتاد

خون زسیما می چکد شمشیر زهرآلود را

الحذر از چهره سبزی که ته گلگون فتاد

از سرشک تلخ نقل و باده اش آماده شد

دیده هر کس بر آن لعل لب میگون فتاد

خجلت روی زمین زان ساق سیمین می کشد

جلوه طاوس در ظاهر اگر موزون فتاد

در لباس شاخ گل گردد قیامت جلوه گر

کشته ای کز دست و تیغ او به خاک و خون فتاد

کرد دودش روزن چشم غزالان را سیاه

آتشی کز روی لیلی در دل مجنون فتاد

می کند سرگشته چون پرگار اهل دید را

نقطه خالی که از کلک قضا موزون فتاد

برنخیزد لاله بی داغ نمکسود از زمین

شورشی کز عشق مجنون در دل هامون فتاد

گرد کلفت از دل فرهاد جوی شیر شست

در میان عشقبازان نان من در خون فتاد

روی او روزی که صائب از نقاب آمد برون

آفتاب و ماه از طاق دل گردون فتاد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:37 PM

شد زسر گردانی من بس که حیران گردباد

کرد گردش را فرامش در بیابان گردباد

چون ندارد ریشه در صحرای امکان گردباد

می برد آوارگی زود از بیابان گردباد

ریشه در خاک تعلق نیست اهل شوق را

می رود بیرون ز دنیا پایکوبان گردباد

نیست با تن جان وحشت دیده را دلبستگی

می فشاند گرد هستی از خود آسان گردباد

خار خار شوق دارد جنگ با آسودگی

تا نفس دارد نیاساید زجولان گردباد

بر نیاید تخم امید من مجنون ز خاک

گرچه شد از گریه ام سرو خرامان گردباد

خار خار شوق در دل کار بال و پر کند

طی به یک پا می کند چندین بیابان گردباد

تیره بختی می کند کوته زبان لاف را

در دل شبها نمی باشد نمایان گردباد

دولت سر در هوایان را نمی باشد دوام

می شود در جلوه ای از دیده پنهان گردباد

تنگنای شهر زندان است بر سر گشتگان

راست می سازد نفس را در بیابان گردباد

از ره صحرانوردان تا توان برچید خار

نیست ممکن پای خود پیچد به دامان گردباد

چشم خونبارم چنین در گریه گر طوفان کند

می شود فواره خون در بیابان گردباد

می کند زخم زبان شوریدگان را گرمتر

خار و خس را بال و پر سازد زجولان گردباد

از جنون دوری من بس که دارد پیچ و تاب

برنمی آرد سر لاف از گریبان گردباد

چون به جولان گرم گردد شوق آتش پای من

می شود انگشت زنهار بیابان گردباد

گر زمد آه من در دل ندارد خارها

از چه می باشد غبارآلود و پیچان گردباد؟

من به سر طی می کنم صائب ره باریک تیغ

گربه یک پا می کند قطع بیابان گردباد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:37 PM

از لب منصور راز عشق بر صحرا فتاد

پرده دریا درد موجی که بی پروا فتاد

عشق بی پروا دماغ خانه آرایی نداشت

این گره در کار دریا از حباب ما فتاد

صبر نتوانست پیچیدن عنان راز عشق

این شرر آخر برون از سینه خارا فتاد

چاره جوییهای غمخواران مرا بیچاره کرد

این گره در کار من از سوزن عیسی فتاد

روی گرم لاله و آغوش گل زندان اوست

هر که چون شبنم به فکر عالم بالا فتاد

در جهان ساده لوحی رهبری در کاری نیست

خضر شد هر کس که در دامان این صحرا فتاد

می کند در سنگ خارا داغ تنهایی اثر

بیستون خاموش شد تا کوهکن از پا فتاد

سالها خون خوردن و خامش نشستن سهل نیست

عمر اگر باشد، فلک خواهد به فکر ما فتاد

اختیاری نیست صائب اضطراب ما زعشق

دست و پایی می زند هر کس که در دریا فتاد

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:37 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4422276
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث