به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

مکن ز باده لعلی لب چو مرجان سرخ

ز پشت دست ندامت مساز دندان سرخ

ز غوطه ای که به خون زد خدنگ، دانستم

که عاقبت رگ گردن کند گریبان سرخ

مجوی روزی بی خون دل ز خوان سپهر

که شد به خون شفق نان مهر تابان سرخ

به گریه سایل اگر روی خود کند رنگین

ازان به است که گردد به ابر احسان سرخ

نگشت چاه چو فانوس روشن از رویش

نشد ز سیلی تا روی ماه کنعان سرخ

زرست مایه خوشحالی و برومندی

که روی گل بود از خرده در گلستان سرخ

گرفته دل نبود هر که را بود مغزی

که زیر پوست بود پسته های خندان سرخ

به تلخرو مکن اظهار تنگدستی خویش

که از تپانچه بحرست روی مرجان سرخ

به شیر، طفل مرا رام خویش نتوان کرد

مگر به خون کند از مهر دایه پستان سرخ

گلی که از سفر خویش چیده ام این است

که شد ز آبله ام ریگ این بیابان سرخ

ز سوز دل نفس سرد آتشین گردد

که روی صبح شد از آفتاب تابان سرخ

بهار خشک لبان می رسد ز پرده غیب

به خون آبله مژگان کند مغیلان سرخ

خیال سیب زنخدان یار می گزدش

شد از فشردن دل هر که را که دندان سرخ

سموم را نفس انگشت زینهار شود

ز سوز سینه من گر شود بیابان سرخ

به رنگ آب کند جلوه در نظر نرگس

ز باده چون نشود چشم باده خواران سرخ؟

سخن نگردد رنگین به سرخی سر باب

که از خیال غربت است روی دیوان سرخ

چرا نباشد منقار طوطیان رنگین؟

که حرف سبز کند چهره سخندان سرخ

سخن ز خامه رنگین خیال ماست بلند

ز شقه علم ماست روی میدان سرخ

سخن ز خامه صائب گرفت رنگینی

که روی گل بود از بلبل خوش الحان سرخ

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:37 PM

وقت است بگذریم چو موج از شراب تلخ

بیرون کشیم گوهر خود را ز آب تلخ

کوثر چو سرو جا دهدش در کنار خود

هر کس گذشته است درین نشأه ز آب تلخ

اینجا به آب توبه ز لب زنگ می بشوی

در حشر مشنو از لب رضوان جواب تلخ

شکر به زهر و نوش به نشتر که داده است؟

از دل مبر حلاوت ایمان به آب تلخ

نه خوردنت به وقت و نه خوابت به جای خویش

چون زنده مانده ای تو به این خورد و خواب تلخ؟

دل را مسوز ز آتش عصیان که رم کند

در پیش سگ اگر فکنی این کباب تلخ

صائب بریز اشک که در آفتاب حشر

خواهد گرفت دست ترا این گلاب تلخ

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:37 PM

مکن دراز به طعن فلک زبان گستاخ

ترنج دست قضا را مکن نشان گستاخ

نهاده اند ز هر خار در کمان تیری

مکن نگاه به گلهای بوستان گستاخ

ز داغ شاه، نظرهاست هر شکاری را

مده ز دست درین صیدگه عنان گستاخ

نشان تیر هوایی همان کماندارست

به قصد چرخ منه تیر در کمان گستاخ

ز کاوکاو، شرربار می شود آتش

منه به حرف کس انگشت در بیان گستاخ

ز عقل نیست به تیغ قضا زبان بازی

میار زمزمه عشق بر زبان گستاخ

ز برق خرمن گل خانمان شبنم سوخت

به شاخ گل مگذارید آشیان گستاخ

حریف ناوک غیرت نمی شوی صائب

به هر شکاری لاغر مکش گمان گستاخ

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:37 PM

اگر دو هفته بود چهره گلستان سرخ

مدام از می لعلی است روی جانان سرخ

جهانیان همه گردن کشیده اند از دور

شود به خون که تا دست و تیغ جانان سرخ

نشان صافی شست است این که چشمش را

نشد ز ریختن خون خدنگ مژگان سرخ

ز خون بی گنهان است آنقدر سیراب

که دست می شود از دامنش چو مرجان سرخ

اگر حجاب سمندر شود، که می سوزد

چنین شود اگر از می عذار جانان سرخ

چه خون که در دلم از آرزوی بوسه کند

در آن زمان که کند سبز من لب از پان سرخ

سهیل غوطه به خون عقیق خواهد زد

ز تاب می چو شود سیب آن زنخدان سرخ

ز غیرت رخ او خون گل چنان زد جوش

که خار بر سر دیوار شد چو مرجان سرخ

نظر سیاه به آب حیات کی سازد؟

شد از گزیدن لب هر که را که دندان سرخ

ز جویبار حیاتش نرست شاخ گلی

به خون هر که نگردید تیر جانان سرخ

سیاه خانه این دشت، داغ لاله شود

اگر چنین شود از اشک من بیابان سرخ

کدام زهره جبین چهره از شراب افروخت؟

که همچو جامه فانوس شد شبستان سرخ

کند کباب به خون ناکشیده آهو را

ز بس ز گرمی آن شست گشت پیکان سرخ

به سر به راهی ما زلف یار می نازد

شود ز گوی سبکسیر روی چوگان سرخ

می دو آتشه را نشأه دگر باشد

خوش آن زمان که لب یار گردد از پان سرخ

چراغ دل ز جگرگوشه می شود روشن

بود ز لعل لب او رخ بدخشان سرخ

شکار لاغرم، این می کشد مرا که مباد

ز خون من نشود دست و تیغ جانان سرخ

ز شرم بی اثریهاست اشک من رنگین

که از تپانچه بود چهره یتیمان سرخ

مخور ز چهره گلگون گل، فریب جمال

که در مقام جلال است رخت شاهان سرخ

فزود دامن صحرا جنون مجنون را

که گردد اخگر خامش ز باد دامان سرخ

جواب آن غزل طالب است این صائب

کز اوست روی سخن گستران ایران سرخ

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:37 PM

ای خدنگ آه کوتاهی مکن در کین چرخ

چشمه های خون روان کن از دل سنگین چرخ

شعله سودا سزاوار سر پرشور ماست

آتش خورشید خواهد مجمر زرین چرخ

تیغ و جام می به کف بیرون خرامید آفتاب

تا شود روشن که همدست است مهر و کین چرخ

قسمت شب زنده داران می شود انوار فیض

نافه اندازد دل شب آهوی مشکین چرخ

با مسیحای مجرد زیر یک پیراهن است

چون نسوزد شمع مهر و ماه بر بالین چرخ؟

مو بر اندامش زبان مار و افعی می شود

از ستاره هر که را دندان نماید کین چرخ

با زبان گندمین خود قناعت کرده ایم

نیست ما را چشم رزق از خوشه پروین چرخ

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:37 PM

دردمندی کرد بر من شربت دیدار تلخ

قند باشد در دهان مردم بیمار تلخ

می کشد از لطف عاشق تلخی زهر عتاب

باده شیرین بود در مشرب خمار تلخ

تلختر باشد رهین منت سوزن شدن

بر تهی پایان بود هر چند زخم خار تلخ

کام هر کس را که از اقبال شیرین کرد چرخ

چشم تا بر هم زنی می سازد از ادبار تلخ

شش جهت شان عسل شد گر چه از زنبور من

شد ز حرف تلخ گوشم چون دهان مار تلخ

نیست بر کوتاه بینان وضع دنیا ناگوار

باشد این خواب پریشان بر اولوالابصار تلخ

می خورد ابروی او در وسمه خون خویش را

زنگ باشد بر دل شمشیر جوهردار تیغ

نیشکر بعد از شکستن می شود شاخ نبات

از شکست خلق روی خود مکن زنهار تلخ

می کند بر دیده قانع به شکرخواب امن

سایه بال هما را سایه دیوار تلخ

تا زبان خامه صائب سخن پرداز شد

طوطیان را حرف شیرین گشت در منقار تلخ

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:37 PM

مستمع را کام ناگردیده از دشنام تلخ

می کند گوینده را دشنام اول کام تلخ

قرب نیکان را نمی باشد سرایت در بدان

کز شکر شیرین نگردد چون بود بادام تلخ

نیست پروا دیده عشاق را از اشک شور

تلخی صهبا نمی سازد دهان جام تلخ

دل به رنگ خویش برمی آورد ایام را

صبح غربت بر غریبان می شود چون شام تلخ

حرف تلخ آن لب میگون به خاطر بار نیست

هست شیرین تر، بود چون باده گلفام تلخ

گر چه نوش و نیش این عالم به هم آمیخته است

روزگار ماست از آغاز تا انجام تلخ

بستر بیگانه می ریزد نمک در چشم خواب

می شود عیش دل رم کرده، از آرام تلخ

جلوه شکر کند در کام، زهر عادتی

نیست ناکامی به کام عاشق ناکام تلخ

در کمین فرصت از دل چشم آسایش مدار

خواب شد از شوق صیادی به چشم دام تلخ

فارغ از ابرام باشد هر که بخشد بی سؤال

بر خسیسان عیش سازد سایل از ابرام تلخ

طفل را از میوه نارس نمی باشد شکیب

هست دایم کام خلق از آرزوی خام تلخ

بوسه ها در چاشنی دارد، مباش ای دل غمین

گر به قاصد آن شکر لب می دهد پیغام تلخ

پند ناصح چند ریزد خار در پیراهنم؟

کرد بر من خواب را این مرغ بی هنگام تلخ

کار من سهل است ای بی رحم بر خود رحم کن

چند سازی کام شیرین خود از دشنام تلخ؟

در دهان تنگ از غیرت زبان چرب تو

کرد شکر خواب را در قند بر بادام تلخ؟

گر ندارد ماتم ایمان این دلمردگان

از چه دارد جامه خود کعبه اسلام تلخ؟

تا توان از شربت دینار شیرین ساختن

از جواب تلخ سایل را مگردان کام تلخ

هر قدر شیرین بود شهد گلوسوز حیات

می شود صائب ز یاد مرگ خون آشام تلخ

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:37 PM

تا بر لب تو افتاد چشم ستاره صبح

شد آب از خجالت قند دوباره صبح

از سرمه دل شب روشن شود چراغش

هر کس ز خواب خیزد پیش از ستاره صبح

تا آتشین نکرده است از آفتاب پستان

آبی به روی خود زن ای شیرخواره صبح

نقد حیات خود را صرف پری رخان کن

کز وصل آفتاب است عمر دوباره صبح

در سینه های صاف است دلهای زنده را جای

خورشید شیر مست است در گاهواره صبح

در بحر و بر عالم شبها دلیل گردد

چشمی که شد چو انجم محو نظاره صبح

پیران صاف طینت رای صواب دارند

صائب مگرد غافل از استشاره صبح

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:37 PM

چاک خواهد سربرآورد از گریبانم چو صبح

رفته رفته می کند گل داغ پنهانم چو صبح

سینه ام از خاکمال گرد کین بی نور نیست

در صفا سر حلقه نیکان و پاکانم چو صبح

بی تکلف باز کن بند نقاب سینه را

عاشق صادق کن از لطف نمایانم چو صبح

من که نور صدق می تابد ز گفتارم، چرا

شمع کافوری نسوزد در شبستانم چو صبح؟

عیسی از خط شعاعی رشته تابی گو مکن

جنگ دارد با رفو چاک گریبانم چو صبح

صائب از روزی که آن خورشید رو را دیده ام

خوشه خوشه اشک می ریزد به دامانم چو صبح

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:30 PM

زان پیش کآفتاب بگیرد گلوی صبح

روی خود از می شفقی کن چو روی صبح

زان پیش کز غبار نفس بی صفا شود

لبریز کن سبوی خود از آب جوی صبح

خورشید چشم آب دهد از نظاره اش

چون شبنم آن که چشم گشاید به روی صبح

در چشم منکران قیامت نمونه ای است

از جوی شیر گلشن فردوس، جوی صبح

تو خفته ای و می شکند خار آتشین

در پای آفتاب ز بس جستجوی صبح

چون شمع اگر چه مرگ من از نوشخند اوست

صد پیرهن گداختم از آرزوی صبح

ای دل سیاه، عزت پیران نگاه دار

در خون مکش ز باده گلرنگ موی صبح

خواهی که سرخ روی شوی در بسیط خاک

چون گل به آب دیده خود کن وضوی صبح

چون آفتاب خامه صائب علم کشید

پر نور کرد عالمی از گفتگوی صبح

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:30 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4423047
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث