به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

روشندلان به هر که رسیدند همچو صبح

دادند جان، نفس نکشیدند همچو صبح

شکر خدا که عاقبت کار، عاشقان

پیراهنی به صدق دریدند همچو صبح

جمعی که پی به داغ مکافات برده اند

یک گل فزون ز باغ نچیدند همچو صبح

از گرد کینه صاف بود آبگینه ام

ناف مرا به مهر بریدند همچو صبح

تا شیشه گردن از سر دیوار خم کشید

مستان بغل گشاده دویدند همچو صبح

صائب خموش باش که خورشید طلعتان

بر ما رقم به صدق کشیدند همچو صبح

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:30 PM

دل زنده می کند نفس جانفزای صبح

جان می شود دو مغز ز آب و هوای صبح

چون آفتاب قبله ذرات می شود

هر کس که سود روی ارادت به پای صبح

خورشید افسر زر ازین آستانه یافت

زنهار رو متاب ز دولتسرای صبح

در زیر پای سیر درآرد براق روح

عظم رمیم را نفس جانفزای صبح

چون خون مرده قابل تلقین فیض نیست

هر کس ز خواب خوش نجهد در هوای صبح

فیض است فیض، صحبت اشراقیان تمام

زنهار سعی کن که وی آشنای صبح

از خوان روزگار به یک قرص ساخته است

صادق بود همیشه ازان اشتهای صبح

دستی کز آستین بدر آید ز روی صدق

سر پنجه کلیم شود از دعای صبح

چون اختران چراغ شبستان تمام شد

هر کس فشاند خرده جان را به پای صبح

غافل مشو ز عزت پیران زنده دل

برخیز چون سپند ز جا پیش پای صبح

چون آفتاب، زنده جاوید می شود

خود را رساند هر که به دارالشفای صبح

بر غفلت سیاه دلان خنده می زند

غافل مشو ز خنده دندان نمای صبح

شد ایمن از گزند شبیخون حادثات

خود را رساند هر که به زیر لوای صبح

در سلک راستان نتواند سفید شد

چون شمع هر که جان ندهد رونمای صبح

گرد گناه با دل روشن چه می کند؟

از دود شب سیاه نگردد قبای صبح

صائب چگونه وصف نماید، که قاصرست

خورشید با هزار زبان در ثنای صبح

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:30 PM

لبریز از می شفق کن ایاغ صبح

از خشکی دماغ محور بر دماغ صبح

عشقی که صادق است شام مطلبش

از خود شراب لعل برآرد ایاغ صبح

بی شست و شوی، نامه پاکان بود سفید

پرورده است در نمک خویش داغ صبح

در پرده جلوه های نهان هست فیض را

غافل مباش در دل شب از سراغ صبح

شمعی بس است ظلمت آیینه خانه را

رنگین شود ز یک گل خورشید باغ صبح

پا در رکاب برق بود حسن نوخطان

زنهار بر مدار نظر از چراغ صبح

صائب ز سینه انجمن افروز عالم

تا گرم شد چو مهر سرم از ایاغ صبح

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:30 PM

از قرص آفتاب تهی نیست خوان صبح

دایم بود ز صدق طلب پخته نان صبح

مگذر ز حرف راست که از رهگذار صدق

پر زر کند فلک ز کواکب دهان صبح

در نور صدق محو شود دعوی دروغ

ظلمت به گرد می رود از کاروان صبح

عشقی که صادق است بود ایمن از زوال

این تب برون نمی رود از استخوان صبح

در راست خانگان نتوان یافتن کجی

تیر دعا خطا نشود از کمان صبح

با صبح خوش برآ، که بود مهر بی زوال

برگ خزان رسیده ای از بوستان صبح

آب آورد به دیده چو خورشید، دیدنش

هر گل که وا شد از نفس خونچکان صبح

دل را اگر ز گرد گنه پاک می کنی

غافل مشو ز چهره شبنم فشان صبح

خورشید افسر زر ازین آستانه یافت

زنهار بر مدار سر از آستان صبح

مگشای چاک سینه که ترسم ز انفعال

تا روز حشر تخته بماند دکان صبح

کوتاه دار دست دعا از رکاب خلق

صائب چو ممکن است گرفتن عنان صبح

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:30 PM

 

آفاق را کند به نفش مشکبار صبح

باشد بهار عنبر شبهای تار صبح

دم را کنند صاف ضمیران شمرده خرج

از سینه می کشد نفسی را دوباره صبح

تا چشمش از ستاره فشانی نشد سفید

از وصل آفتاب نشد کامکار صبح

دست از طلب مدار درین ره، که می کشد

خورشید را ز صدق طلب در کنار صبح

زینسان که شد زمانه تهی از فروغ صدق

مشکل شود سفید درین روزگار صبح

در نور صدق محو نشود ظلمت دروغ

شب را کند به نیم نفس تارومار صبح

شب پرده پوش و روز سفیدست پرده در

باشد ازان به چشم سیه کار، بار صبح

ما را شبی است از دل فرعون تیره تر

بیهوده می برد ید بیضا به کار صبح

تاریکی لحد نشود از چراغ کم

با خاطر گرفته نیاید به کار صبح

عمرش تمام شد به نفس راست کردنی

هر چند بست پا ز شفق در نگار صبح

پیوند تیرگی به شب من زیاده شد

چندان که برد تیغ دو دم را به کار صبح

از چشم شور، خون شفق شد، به خاک ریخت

شیری که داشت در قدح زرنگار صبح

صائب زمین پاک کند دانه را گهر

از ابر دیده، قطره چندی ببار صبح

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:30 PM

از بس مکدرست درین روزگار صبح

از دل نمی کشد نفس بی غبار صبح

رخسار نو خط تو خوش آمد به دیده اش

از شب کشید سرمه دنباله دار صبح

باشد نظر به زنده دلان، شیرخواره ای

هر چند آمده است به دنیا دو بار صبح

جان می دهد نسیم خوشش اهل درد را

دارد مگر نفس ز لب لعل یار صبح؟

از دفتر صباحت آن آفتاب روی

یک فرد باطل است درین روزگار صبح

از شرم هیچ جا نتواند سفید شد

تا دیده است چاک گریبان یار صبح

گردد در آفتاب پرستی دو تیغه باز

بیند اگر به چهره آن گلعذار صبح

مهر قبول بر ورقش آفتاب زد

تا لوح ساده کرد ز نقش و نگار صبح

خورشید بوسه بر قدم شبروان زند

سر بر زند ز دیده شب زنده دار صبح

سالک میان خوف و رجا سیر می کند

مانده است در کشاکش لیل و نهار صبح

بتوان به قصر شیرین از جوی شیر رفت

باشد دلیل گمشدگان را به یار صبح

زان کمترست عمر که گیرند ازو حساب

بیهوده می کند نفس خود شمار صبح

تخم زمین پاک، یکی می شود هزار

از ابر دیده قطره چندی ببار صبح

گلدسته بهشت برین، روی تازه است

برگ شکوفه ای است ازین شاخسار صبح

هر شام، دور جام شکرخند از کسی است

هر روز سر برآورد از یک کنار صبح

از خط صفای عارض او شد یکی هزار

در موسم بهار بود بی غبار صبح

زنگار غم به باده روشن چه می کند؟

از خنده ای برآورد از شب دمار صبح

تر می کند به خون شفق نان آفتاب

از راستی چه می کشد از روزگار صبح

هر کس شبی به کوی خرابات زنده داشت

دید از بیاض گردن مینا هزار صبح

هر کار را حواله به وقتی نموده اند

شام است وقت ساغر و وقت شکار صبح

تا این غزل ز خامه صائب علم کشید

شد شیر مست خنده بی اختیار صبح

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:30 PM

دهد به روزن اگر نور، مهر تابان طرح

به عاشقان دهد آن ماه چشم حیران طرح

درین ریاض دل تنگ را غنیمت دان

مده چو غنچه به دست صبا گریبان طرح

دلش گشاده شود کی ز کوچه گردی شهر؟

سبکروی که به مجنون دهد بیابان طرح

مجو ز چرخ غلط بخش، التفات بجا

که می دهد به مه مصر چاه و زندان طرح

به دامنش نشیند غبار روز حساب

به دادخواه دهد خسروی که دامان طرح

کند دهان صدف را ز شکر گوهربار

به قطره ای که دهد ابر نوبهاران طرح

به نکهتی نکند یاد، عندلیبان را

به خار خشک دهد آن که گل به دامان طرح

ز کشت تشنه ما همچو برق می گذرد

به شوره زار دهد آن که گل به دامان طرح

ز کشت تشنه ما همچو برق می گذرد

به شوره زار دهد که ابر احسان طرح

چو نقطه کرد به من تنگ دستگاه سخن

به طوطی آن که ز آیینه داد میدان طرح

صد ز تشنه لبی سینه می نهد بر ریگ

به شوره زار دهد قطره ابر نیسان طرح

بلند قدری خردان نمی شود معلوم

به مور تا ندهد دست خود سلیمان طرح

چو بار طرح به میزان غیرت است گران

اگر دهند دو عالم به من کریمان طرح

چو گردباد شود عاقبت بیابان مرگ

دهد به توسن نفس آن کسی که میدان طرح

ز حرف شیرین، شکرستان شود گوشش

به طوطیان دهد آن کس که شکرستان طرح

به داغ عشق سزاوار نیست سینه غیر

به شوره زار کنی تا به کی گلستان طرح؟

برون مده غم دل را که عاملان بخیل

به خانه های رعیت دهند مهمان طرح

گرفت روی ترا خط سبز، اینش سزاست

دهد به طوطی از آیینه آن که میدان طرح

ز درد و داغ محبت مپیچ سر صائب

که رد نگردد جنسی که داد سلطان طرح

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:30 PM

زان پیشتر که تیغ کشد آفتاب صبح

رطلی به گردش آر گرانتر ز خواب صبح

فرصت غنیمت است، به دست دعا بشوی

داغ سیه گلیمی خود را به آب صبح

سر عشر این کلام مبین است آفتاب

زنهار بر مدار نظر از کتاب صبح

از باغ صبح خنده خشکی شنیده ای

چون شیشه غافلی ز شمیم گلاب صبح

بر عیش دل مبند که کم عمری نشاط

روشن بود ز خنده پا در رکاب صبح

آسوده است عاشق صادق ز بیم حشر

پاک است از غبار خیانت حساب صبح

صافی رسیده است به جایی که می کند

مهر از بیاض سینه من انتخاب صبح

از بوی گل اگر چه سبکروح تر شدم

در چشم روزگار گرانم چو خواب صبح

صائب سری برآر و تماشای فیض کن

سگ نیستی، چه مرده ای از بهر خواب صبح؟

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:30 PM

قسم به خط لب ساقی و دعای قدح

که آب خضر نیرزد به رونمای قدح

گذشت عید بهار و ز تنگدستیها

رخی به رنگ نداریم از حنای قدح

هلال گوشه ابرو نمود، باده بیار

که همچو موج دلم می پرد برای قدح

اگر چه تخم طمع زردرویی آرد بار

زکات رنگ به گلشن دهد گدای قدح

مرا ز همت مستانه شرم می آید

که نقد هستی خود را کنم فدای قدح

نصیحت تو به جایی نمی رسد زاهد

تو و تلاوت قرآن، من و دعای قدح

به عندلیب بگو از زبان من صائب

تو و ستایش گلشن، من و ثنای قدح

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:30 PM

منه چو ساده دلان دل به کامرانی صبح

کی طی شود به دو دم پیری و جوانی صبح

زمان شادی افلاک را دوامی نیست

به قدر مد شهاب است شادمانی صبح

کند ز باده گران رطل خویش را دل شب

کسی که با خبرست از سبک عنانی صبح

شمرده دار نفس در حریم ساده دلان

که می پرد ز نفس رنگ ارغوانی صبح

سپهر سفله سخی با گشاده رویان است

بود ز خرده انجم گهر فشانی صبح

مشو ز صحبت پیران زنده دل غافل

که نیست یک دو نفس بیش زندگانی صبح

دلت کباب ز خورشید طلعتی نشده است

چه لذت است ترا از نمک فشانی صبح؟

ترا که نیست امیدی به خواب رو صائب

که تلخ کرد مرا خواب، دیده بانی صبح

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:30 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4421727
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث