به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

در جبین کس نمی بینیم انوار صلاح

ریش و دستاری بجا مانده است ز آثار صلاح

ای بسا میت که خواهد بی کفن رفتن به خاک

گر چنین خواهد بزرگی یافت دستار صلاح

نوبت پاکی ز دلها با لباس افتاده است

در گره افتاده از عمامه ها کار صلاح

جبهه پرهیزکاران نامه واکرده ای است

اهل دل باشند مستغنی ز گفتار صلاح

مهر زن بر لب ز اظهار صلاحیت، که نیست

شاهدی بر فسق گویاتر ز اظهار صلاح

سعی کن چون عارفان در پاکی باطن، که نیست

پاکی ظاهر متاع روی بازار صلاح

صائب آن جمعی که آگاهند ز آفات ریا

از نظر پوشیده می دارند آثار صلاح

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:21 PM

تا به کی همچون سگان گیرد ترا در خواب، صبح؟

چون گل از شبنم بزن بر چهره خود آب، صبح

شیر مست فیض شو از جوی شیر روشنش

تا نگشته است از شفق چون دامن قصاب صبح

در وصال از عاشق صادق نمی داند اثر

چون شکر در شیر، گردد محو در مهتاب صبح

گر نداری زنده شب را از گرانخوابی چو شمع

سبحه گردان شو ز اشک گرم در محراب صبح

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:21 PM

لب هیچ و دهان هیچ و کمر هیچ و میان هیچ

چون بید ندارد ثمر آن سرو روان هیچ

اندیشه جمعیت دل فکر محال است

شیرازه نگیرد به خود اوراق خزان هیچ

در چشم جهان ریخت نمک صبح قیامت

چشم تو نشد سیر ازین خواب گران هیچ

چون تاک درین باغچه چندان که گرستم

نگشود مرا عقده ای از رشته جان هیچ

هر چند که دندان تو از خوردن نان ریخت

حرص تو نشد سیر ز اندیشه نان هیچ

همچشم حبابم که ازین بحر گهرخیز

غیر از سخن پوچ ندارم به دهان هیچ

جز گریه بیحاصلی و جز ناله افسوس

نگشود مرا از دل و چشم نگران هیچ

با خصم زبون پنجه زدن نیست ز مردی

صائب سخن چرخ میاور به زبان هیچ

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:21 PM

ماییم و خیال دهن یار و دگر هیچ

قانع شده با نقطه ز پرگار و دگر هیچ

از هر سخن نازک و هر نکته باریک

پیچیده به فکر کمر یار و دگر هیچ

در عالم افسرده ز نیکان اثری نیست

از لاله و گل مانده خس وخار و دگر هیچ

دلبستگیی نیست به کام دو جهانم

با من بگذارید غم یار و دگر هیچ

از بیخودی افتاد به جنت دل افگار

در خواب بود راحت بیمار و دگر هیچ

افسانه شیرین جهان هوش فریب است

خواب است ره آورد شب تار و دگر هیچ

در کار جهان صرف مکن عمر به امید

کافسوس بود حاصل این کار و دگر هیچ

یک چشم گرانخواب بود دایره چرخ

حرفی است بجا از دل بیدار و دگر هیچ

از زاهد شیاد مجو مغز که این پوچ

ریش است و همین جبه و دستار و دگر هیچ

بی ذکر، شود تار نفس رشته زنار

محکم سر این رشته نگه دار و دگر هیچ

دل باز چو شد، باز شود مشکل عالم

یک عقده سخت است بر این تار و دگر هیچ

از بنده دنیا نپذیرند عبادت

بردار دل از عالم غدار و دگر هیچ

صائب ز خوشیها که درین عالم فانی است

ماییم و همین لذت دیدار و دگر هیچ

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:21 PM

بی شهادت زینهار از تیغ جانان سرمپیچ

تا نگردی لعل از خورشید تابان سرمپیچ

صد گل بی خار دارد در قفا هر زخم خار

در طریق کعبه از خار مغیلان سرمپیچ

گر به آب خضر می خواهی که در ظلمت رسی

چون قلم تا ممکن است از خط فرمان سرمپیچ

نیست از خواری به عزت پله ای نزدیکتر

بنده تسلیم شو، از چاه و زندان سرمپیچ

نقش یوسف بر مراد از سیلی اخوان نشست

دست بر دل نه، ز سختیهای دوران سرمپیچ

تا شوی در گردن افرازی نمایان چون هدف

با لباس کاغذین از تیر باران سرمپیچ

تا توانی در رکاب شهسواران قطره زد

بی سر و پا شو چو گوی، از زخم چوگان سرمپیچ

زین کمان حلاج تار و پود خود را پنبه کرد

از خم دار فنا ای نابسامان سرمپیچ

رشته ها همتاب چون شد، زود می گردد یکی

ای دل آشفته زان زلف پریشان سرمپیچ

در کمال حسن دارد خال بیش از زلف دخل

از رضای مور زنهار ای سلیمان سرمپیچ

از ضعیفان می شود پشت زبردستان قوی

گر چه داری صولت شیر از نیستان سرمپیچ

نیل چشم زخم باشد حسن را خط امان

از هجوم قمری ای سرو خرامان سرمپیچ

از سبکروحان چراغ حسن روشن می شود

از نسیم ای غنچه پاکیزه دامان سرمپیچ

بر لب بام آفتابت از غبار خط رسید

بیش ازین ای شوخ چشم از خاکساران سرمپیچ

تا توانی سر برآوردن در ایام خزان

در بهار ای شاخ گل از عندلیبان سرمپیچ

شانه ای زلف گرهگیر سخن را لازم است

زینهار از ناخن دخل سخندان سرمپیچ

پرده پوش پای خواب آلود، صائب دامن است

با گرانجانی ز خاک تنگ میدان سرمپیچ

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:21 PM

 

لب پیاله گزیدی سر از خمار مپیچ

گلی ز شاخ شکستی قدم زخار مپیچ

حریف خنده دریاکشان نخواهی شد

چو موجهای شلاین به هر کنار مپیچ

چه گوهری ز کفش رفته است می داند

به چوب تاک مگویید همچو مار مپیچ

مگوی راز نهان را به دل که رسوایی است

میانه گل کاغذ زر شرار مپیچ

اگر جراحت خود مشکسود می خواهی

سر از اطاعت آن زلف مشکبار مپیچ

سیاه کاسه چه داند که زرفشانی چیست

ز شوق داغ به دامان لاله زار مپیچ

حدیث زلف به پایان نمی رسد صائب

سخن دراز مکن، بر حدیث مار مپیچ

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:21 PM

تا چند آه سرد کشی ز آرزوی گنج؟

تا کی به گرد مار بگردی به بوی گنج؟

صد بار تا ز پوست نیای برون چو مار

چشم تو بی حجاب نیفتد به روی گنج

هر کس که راه رفت به منزل نمی رسد

بس راهرو که خاک شد از آرزوی گنج

نتوان به قیل و قال ز ارباب حال شد

منعم نمی شود کسی از گفتگوی گنج

لوح طلسم گنج خدایند انبیا

بی لوح زینهار مکن جستجوی گنج

قالب تهی زدیدن ویرانه کرده ای

ای وای اگر نگاه تو افتد به روی گنج

هر چند وصل گنج به کوشش نبسته است

تا ممکن است پا مکش از جستجوی گنج

در کام اژدها نروی تا هزار بار

صائب گل مراد نچینی ز روی گنج

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:21 PM

آن گنج خفی در دل ویرانه زند موج

آن بحر درین گوهر یکدانه زند موج؟

عاشق کند ایجاد ز خود حسن گلوسوز

از شمع که دیده است که پروانه زند موج؟

پیشانی دریای کرم چین نپذیرد

چندان که گدا بر در این خانه زند موج

جز چشم سیاهش که فرنگی است نگاهش

در کعبه که دیده است که بتخانه زند موج؟

دل یک نفس از فکر و خیال تو تهی نیست

پیوسته درین قاف پریخانه زند موج

زنهار مجویید ز کس دیده بیدار

در خوابگه دهر که افسانه زند موج

دست از دو جهان شستن و آسوده نشستن

سهل است، اگر گریه مستانه زند موج

در سینه ما داغ جنون لاله خودروست

در دامن این دشت، سیه خانه زند موج

فیض سحر از دیده خونابه فشان است

شیر از کشش گریه طفلانه زند موج

در سد سکندر بتوان رخنه فکندن

گر داعیه همت مردانه زند موج

صد پرده گلوگیرتر از موج سراب است

بزمی که در او سبحه صد دانه زند موج

آنجا که شود خامه صائب گهرافشان

در شوره زمین گوهر یکدانه زند موج

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:21 PM

دور کن از دل هوس در پیرهن اخگر مپیچ

بگسل از طول امل، چون مار در بستر مپیچ

کار خود چون کوهکن با تیشه خود کن تمام

بیش ازین در انتظار تیغ چون جوهر مپیچ

دل چو روشن شد به باد نیستی ده جسم را

خط پاکی چون به دست افتاد در دفتر مپیچ

با فلک چندان مدارا کن که دل صافی شود

چون شود آیینه ات روشن، به خاکستر مپیچ

در ره دوری که نقش بال وپر باشد وبال

رشته دام علایق را به بال وپر مپیچ

دردمندان را به قدر زخم باشد فتح باب

از حوادث، تیغ اگر بارد به فرقت، سرمپیچ

تا توان پیچید در ساقی به شبهای دراز

کوته اندیشی مکن در شیشه و ساغر مپیچ

رنج باریک آورد آمیزش سیمین بران

اینقدر ای رشته باریک بر گوهر مپیچ

با کمند عنکبوتان صید عنقا مشکل است

بیش ازین صائب به فکر آن پری پیکر مپیچ

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:21 PM

نیست یک گوهر سیراب به اندازه موج

چون گریبان بشکافد گل خمیازه موج؟

عشق در هر نفسی دام دگر طرح کند

بحر را کم نشود سلسله تازه موج

نگسلد سلسله ممکن و واجب از هم

بحر هرگز نشود ساده ز شیرازه موج

از حوادث دل غافل سبک از جای رود

کف بی مغز بود محمل جمازه موج

گوهری را ز میان برد صدف کز هوسش

دهن بحر نیاسود ز خمیازه موج

دل چه داند که چه شورست درین قلمز چشم

نرسیده است به گوش صدف آوازه موج

آفرین بر قلم چشمه گشایت صائب

تازه شد جانم ازین زمزمه تازه موج

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:21 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4421973
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث