به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

نه هر تن لایق تشریف شاهی است

شهادت آل تمغای الهی است

سر آزاده تاج زرنگارست

دل آسوده تخت پادشاهی است

بود آزادگی در ترک دنیا

در اینجا فلس ماهی دام ماهی است

سواد فقر را در دیده جاده

که جای آب حیوان در سیاهی است

به هر محفل که دمسردی در او هست

دل روشن چراغ صبحگاهی است

برون آرد نکویان را خط از شرم

خط مشکین برات خوش نگاهی است

گناهی را که در دیوان رحمت

نمی بخشند صائب بیگناهی است

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:15 PM

شود چو غنچه سخن پیشه، شیشه شیشه شراب است

چو دل تنک شد از اندیشه، شیشه شیشه شراب است

ز کاوش جگر فکر، دست باز نداری

که هر شراری ازین تیشه، شیشه شیشه شراب است

عیار چشم غزالان شیر مست چه باشد

که چشم شیر درین بیشه، شیشه شیشه شراب است

نظر دریغ مدار از نظاره دل پر خون

که هر حبابی ازین شیشه، شیشه شیشه شراب است

اگر ز عقل ترا در سرست نخوت مستی

مرا جنون به رگ و ریشه، شیشه شیشه شراب است

به سنگ عربده بشکن طلسم هستی خود را

که در شکستن این شیشه، شیشه شیشه شراب است

مرا که رطل گران است ز خم سنگ ملامت

عتاب چرخ جفا پیشه، شیشه شیشه شراب است

جواب آن غزل میرزا سعید حکیم است

که عشق در دل غم پیشه، شیشه شیشه شراب است

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:15 PM

مرهم کافور خلق پرده صد نشترست

صندل این ناکسان گرده دردسرست

نیست جدایی ز هم حلقه زنجیر را

حادثه روزگار از پی یکدیگرست

گرم عنانان شوق زیر فلک نیستند

اخگر افسرده را خاک سیه بر سرست

بی نظر اعتبار پرده خواب است چشم

بی سخن حق نفس رشته بی گوهرست

غنچه امید را، قفل دل تنگ را

هست کلیدی اگر، در بغل محشرست

چشم و در سیر را، نیست به نعمت نیاز

کاسه ما فربه است، کیسه اگر لاغرست

نیست به می احتیاج حسن گلوسوز را

آینه بی غبار دشمن روشنگرست

میکده باغ بهشت، کوثر او جام می

ساقی شمشاد قد، سرو لب کوثرست

دل ز هوس پاک کن، فیض گشایش ببین

هر چه درون دل است، قفل برون درست

تن به حوادث گذار صائب اگر پخته ای

کآبله چون پخته شد روزی او نشترست

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:15 PM

خود به خود چشم تو در گفتارست

بیخودی لازمه بیمارست

با حدیث لب جان پرور او

بوی گل چون نفس بیمارست

رزق اهل نظر از پرتو حسن

روزی آینه از دیدارست

فلک بی سر و پا فانوسی است

که چراغش ز دل بیمارست

تو نداری سر سودا، ورنه

یوسفی در سر هر بازارست

دل به ماتمکده خاک مبند

گر دل زنده ترا در کارست

ریگ این بادیه خون آشام است

خاک این مرحله آدمخوارست

سربلندی ثمر بی برگی است

خار را جا به سر دیوارست

سینه چاکان ترا چون گل صبح

مغز آشفته تر از دستارست

در تن مرده دلان رشته جان

پر کاهی است که بر دیوارست

عقل و فطرت به جوی نستانند

دوردور شکم و دستارست

سیر و دور فلک ناهموار

چون تو هموار شوی هموارست

بر من از زهر ملامت صائب

هر سر موی، زبان مارست

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:14 PM

ترک چشم مخمورش مست ناتوانیهاست

فتنه با نگاه او گرم همعنانیهاست

ای هلاک خوبت من این همه تغافل چیست

ای خراب چشمت من این چه سرگرانیهاست؟

جان و دل سپر سازم پیش ناوک نازت

شست غمزه را بگشا وقت شخ کمانیهاست

گه سبو زنم بر سنگ، گه به پای خم افتم

ساقیا مرنج از من عالم جوانیهاست

دورم از وصال او زندگی چه کار آید

جان به لب نمی آید این چه سخت جانیهاست

ناله حزینت کو، آه آتشینت کو؟

لاف عشقبازی چند، عشق را نشانیهاست

ای خوشا که همچون گل در کنار من باشی

با نگاه جانسوزت وه چه کامرانیهاست

سینه ها مشبک شد از خدنگ مژگانت

حال ما نمی پرسی این چه سرگرانیهاست

روز بی تو بیتابم، شب نمی برد خوابم

روز و شب نمی دانم، این چه زندگانیهاست

صائب این تپیدن چیست زخم کاریی داری

یار بر سرت آمد وقت جانفشانیهاست

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:14 PM

حلقه آه مرا سپهر نگین است

گریه من روشناس روی زمین است

تا تو به چشم رکاب پای نهادی

عشرت روی زمین به خانه زین است

رزق من از شاهراه گوش درآید

روزی من چون صدف ز در ثمین است

هر چه بکاری، همان نصیب تو گردد

دانه خود پاک کن که خاک امین است

همت سرشار، سرو عالم بالاست

وسعت مشرب بهشت روی زمین است

خاطر خرم دگر کسی ز که جوید؟

صبح در ایام ما گرفته جبین است

مقصد کوته نظر، بلند نباشد

منزل دور رکاب، خانه زین است

بیهده صائب مکن ز بخت شکایت

چشمه حیوان سیاه خانه نشین است

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:14 PM

زیر بال است پناهی که مراست

شمع بالین بود آهی که مراست

کیست با من طرف جنگ شود؟

اشک و آه است سپاهی که مراست

آه سرد و نفس سوخته است

صبح عید و شب ماهی که مراست

در سفر بار رفیقان نشوم

دل بود توشه راهی که مراست

دست قدرت به قفا می پیچد

برق را مشت گیاهی که مراست

به دو صد دانه گوهر ندهم

در جگر رشته آهی که مراست

چون نباشد خجل از رحمت حق؟

بیگناهی است گناهی که مراست

آن حبابم که درین بحر گهر

سر پوچ است کلاهی که مراست

صیقل حسن بود دیده پاک

رخ مگردان ز نگاهی که مراست

بال پرواز هزاران چشم است

از قناعت پر کاهی که مراست

شاهد شور محبت صائب

روی زردست گواهی که مراست

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:14 PM

لطف بتان جانگدازتر ز عتاب است

شبنم این باغ تلختر ز گلاب است

صلح سبکسیرشان تهیه جنگ است

چاشنی نوشخندشان شکراب است

رگ به تنم بی شراب ناب نجنبد

موجم و بال و پرم ز عالم آب است

هجر تو چون کوه آهن است زمین گیر

وصل تو چون ماه عید پا به رکاب است

پشت به دیوار ده که روی زمین را

نقش امیدی که هست موج سراب است

ما به کلید بهشت چشم نداریم

دیده امید ما به بند نقاب است

آه که در عهد این گسسته عنانان

مردمک مردمی به چشم رکاب است

نسیه مکن نقد خود که هر گل صبحی

در نظر خود حساب، روز حساب است

صحبت گرم ترا کباب چه حاجت؟

تا بط می جلوه کرده است کباب است

مرغ دلی را که رو به حلقه دام است

خار و خس آشیانه چنگ عقاب است

گوش به هر حرف کی کنند خموشان؟

کوزه سربسته تشنه می ناب است

آخر نومیدی است اول امید

خواب چو در دیده سوخت سرمه خواب است

چشم تو صائب اگر غبار ندارد

خشت سر خم کم از کدام کتاب است؟

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:14 PM

حلقه گوش تو گوشواره صبح است

خال بناگوش تو ستاره صبح است

جلوه تو شوختر ز برق تجلی

چشم تو خندانتر از ستاره صبح است

گوشه ابروی فیض و صیقل توفیق

موجه ای از بحر بی کناره صبح است

شیر ز پستان آفتاب نگیرد

طفل غیوری که شیرخواره صبح است

داغ جگرسوز عشق و سینه روشن

مهره خورشید و گاهواره صبح است

هر نفسی کز جگر به صدق برآید

کم مشمارش که در شماره صبح است

علم لدنی که در کتاب نگنجد

جمله در اوراق پاره پاره صبح است

حسن گلوسوز قندهای مکرر

منفعل از خنده دوباره صبح است

عمر دوباره که خلق طالب اویند

در گره خنده دوباره صبح است

از دم صائب بود گشایش دلها

جامه گل پاره از اشاره صبح است

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:14 PM

از حسن تو جیب خاک پر ماه است

یوسف ز خجالت تو در چاه است

خالی که ز گردن تو می تابد

همچشم ستاره سحرگاه است

بگذار جگی جگی ببوسم من

خالی که بر آن جگی جگی گاه است

عمر عاشق ز خضر کمتر نیست

این رشته ز پیچ و تاب کوتاه است

هر آینه راست جوهر خاصی

آیینه سینه جوهرش آه است

در منزل کفر و دین نمی ماند

با عشق سبکروی که همراه است

انگشت به هیچ حرف نگذارد

از درد سخن کسی که آگاه است

صائب ز زمین دل برون آور

طول املی که ریشه آه است

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:14 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4422663
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث