به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

بود و نمود عاشق، از آب و تاب حسن است

گر ذره را وجودی است، از آفتاب حسن است

در بیخودی توان دید بی پرده روی مطلوب

از خویشتن گسستن بند نقاب حسن است

حسن آن بود که دایم بر یک قرار باشد

حسن مه دو هفته کی در حساب حسن است؟

از خنده رویی گل بلبل نگشت گستاخ

شرم و حیای عاشق بیش از حجاب حسن است

از حسن خط سیه مست گردید دیده من

بیهوشداروی عشق گرد کتاب حسن است

خوشتر بود ز سر جوش در کام عشقبازان

هر چند خط مشکین درد شراب حسن است

خال از شکسته پایی در کنج لب خزیده است

زلف از درازدستی مالک رقاب حسن است

تردستی مکافات شب در میان نباشد

ایام خط شبرنگ روز حساب حسن است

از خط شود یکی صد ناز و غرور خوبان

ریحان خط مشکین افسون خواب حسن است

ریحان سفال خود را کی تشنه می گذارد؟

سبزست بخت عاشق تا در رکاب حسن است

در هر نظر به رنگی آید ز پرده بیرون

زیر و زبر دل عشق از انقلاب حسن است

در چشم موشکافان سررشته امیدست

هر چند چین ابرو موج سراب حسن است

موی میان او را هر کس که دیده، داند

کاین پیچ و تاب عاشق از پیچ و تاب حسن است

از روی گرم خورشید گر خاک می شود زر

رنگ طلایی عشق از آفتاب حسن است

در دور خط ز خوبان ظلم است چشم بستن

خط حلقه حلقه چون شد عین شباب حسن است

از مهر تا به ذره زین آتشند بریان

تنها همین نه صائب داغ و کباب حسن است

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:08 PM

همین بلبل است خندان، هم باغبان شکفته است

دیگر چه گل ندانم در گلستان شکفته است

یارب که می خرامد بیرون ز خانه کامروز

هر جا گل زمینی است تا آسمان شکفته است

جان می دهد به عاشق روی عرق فشانش

از آب خضر گویا این گلستان شکفته است

از تنگنای غم دل بیرون نیاید آسان

خون خورده غنچه عمری تا یک دهان شکفته است

خمیازه نشاط است روی گشاده گل

ورنه که از ته دل در این جهان شکفته است؟

از خنده برق را نیست مانع هجوم یاران

در عین گریه ما را دل همچنان شکفته است

از خصم خنده رویی برق جگر گدازست

ایمن مشو به رویت گر آسمان شکفته است

چون دل گرفته باشد ماتم سراست عالم

ورزان که دل شکفته است صائب جهان شکفته است

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:08 PM

در جوش لاله و گل، دیوانه را عروسی است

چون تابه گرم گردد، این دانه را عروسی است

از سینه های گرم است هنگامه جهان گرم

تا هست باده در جوش میخانه را عروسی است

رطل گران بود سنگ از دست تازه رویان

هر جا که کودکانند دیوانه را عروسی است

شد عشق سنگدل شاد تا باختیم ایمان

برگشت هر که از دین بتخانه را عروسی است

هنگامه محبت افسردگی ندارد

از فیض عشق سی شب پروانه را عروسی است

نگذاشت شور مجنون یک طفل در دبستان

در خانه ای عروسی، صد خانه را عروسی است

باطل ز قرب باطل صائب شکفته گردد

در گوش خوابناکان افسانه را عروسی است

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:08 PM

 

از غیرت رکابت از دیده خون روان است

اما چه می توان کرد پای تو در میان است!

پاس ادب فکنده است بر صدر جای ما را

هر چند سجده ما بیرون آستان است

در پله ترقی است مشرب چو عالی افتاد

از خاک زود خیزد تا کی که خوش عنان است

مهر لب خموشی است دستی که خالی افتاد

آن را که خرده ای هست چون غنچه صد زبان است

با قامت خم از عمر استادگی مجویید

پا در رکاب باشد تیری که در کمان است

از جویبار همت تخمی که آب گیرد

گر زیر خاک باشد بالای آسمان است

در گلشنی که گلها دامنکشان گذشتند

بلبل ز ساده لوحی در فکر آشیان است

سیلاب غافلان را از دیده می برد خواب

خواب مرا گرانی از عمر خوش عنان است

دنبال ماندگان را هر کس که دست گیرد

در منزل است هر چند دنبال کاروان است

از پای خفته ماست منزل بلند صائب

عمر ره است کوته تا کاروان روان است

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:08 PM

از غیرت رکابت از دیده خون روان است

اما چه می توان کرد پای تو در میان است!

سر جوش نوبهارست روی شکفته تو

رنگ شکسته من ته جرعه خزان است

از شکوفه عاشقان را در خاک و خون کشد عشق

گردد دلیل صیاد زخمی که خونچکان است

از حرف راست گردد پر خون دهن چو سوفار

دایم ز تیر شیون در خانه کمان است

بلبل ز ساده لوحی در آشیان طرازی است

در گلشنی که خاکش با باد همعنان است

ما می زنیم از جهل هر دم به دامنی دست

هر چند روزی ما در دست آسمان است

گوری است پر ز مرده صائب قلمرو خاک

گردون پر ستاره یک چشم خونفشان است

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:08 PM

موج سراب دنیا، شمشیر آبدارست

آبش لعاب افعی، خارش زبان مارست

خمیازه نشاط است گلهای خنده رویش

سر جوش باده او ته جرعه خمارست

تاجش به دیده عقل کیلی است عمرپیما

تختش به چشم عبرت کرسی زیر دارست

چون کوه پایدارست درد گران رکابش

عمر سبک عنانش چون برق در گذارست

پیداست تا چه باشد الوان نعمت او

جایی که شیر مادر خون نقابدارست

چون سگ گزیده از آب وحشت کند ز دنیا

آیینه بصیرت آن را کی بی غبارست

گرد کدورت از دل بی اشک برنخیزد

روشنگر وجودست چشمی که اشکبارست

از خلق خوش توان شد در چشم خلق شیرین

صبح گشاده رو را انجم زر نثارست

در گوهر آب گوهر در بحر می کند سیر

واصل بود به جانان جانی که بیقرارست

از خود کناره گیران صائب مدام شادند

پیوسته صاف باشد بحری که بیکنارست

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:08 PM

از خودگذشتگان را آیینه بی غبارست

پیوسته صاف باشد بحری که بی کنارست

دنیا طلب محال است در خاک و خون نغلطد

موج سراب این دشت شمشیر آبدارست

ته جرعه خزان است رنگ شکسته من

رنگ شکفته تو سرجوش نوبهارست

دلجویی حریفان بالاترست از برد

از باختن شود شاد رندی که خوش قمارست

از درد و داغ عاشق بر خویشتن نلرزد

آتش بود گلستان بر زر چو خوش عیارست

چون شعله سرکش افتاد محتاج خار و خس نیست

سودا چو گشت کامل مستغنی از بهارست

گر اعتبار ناقص باشد کمال مردم

بی اعتباری ما موقوف اعتبارست

مجبور حق نگردد آلوده معاصی

بد کردن خلایق برهان اختیارست

از آفتاب پرتو صائب جدا نباشد

واصل بود به جانان جانی که بیقرارست

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:08 PM

از خود گذشتگان را آیینه بی غبارست

پیوسته صاف باشد بحری که بیکنارست

آن را که خلق خوش هست تنها نمی گذارند

کی بی حریف ماند رندی که خوش قمارست؟

با ناز برنیایند اهل نیاز هرگز

گل گر پیاده باشد در بلبلان سوارست

دیوانه را ملامت اسباب خنده گردد

بر کبک مست سختی دامان کوهسارست

عاشق ز خاکساری بی بهره است از وصل

دیوار بوستان را از گل نصیب، خارست

تا دل برید ازان زلف از سر نهاد شوخی

چشم به خواب رفته است دامی که بی شکارست

از خون مرده صائب سنگین ترست خوابت

جایی که هر رگ سنگ چون نبض بیقرارست

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:08 PM

در خون کشد نظر را حسنی که بی حجاب است

تیغ برهنه باشد رویی که بی نقاب است

می در جبین پاکان از شرم آب گردد

رخسار شرمگین را خط پرده حجاب است

با بد گهر میامیز تا بد گهر نگردی

حکم شراب دارد آبی که در شراب است

تاج سر بزرگی است دلجویی ضعیفان

دریای پاک گوهر همکاسه حباب است

ما شکوه ای نداریم از تنگدستی، اما

در ماه ناتمامی نقصان آفتاب است

از بیقراری ماست این خاکدان برونق

شیرازه بیابان از موجه سراب است

از سینه های روشن در مغز پی توان برد

در بند پوست باشد علمی که در کتاب است

در جای خویش دارد بد آبروی نیکان

شیرین ترست از جان تلخی چو در شراب است

مکتوب خشک صائب سوهان روح باشد

چون نیست چرب نرمی خط آیه عذاب است

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:08 PM

قد تو کجا و قد رعنای قیامت

این جامه بلندست به بالای قیامت

ای از مژه شوخ صف آرای قیامت

وز زلف دلاویز دو بالای قیامت

در دامن کهسار کم از خنده کبک است

در پله تمکین تو غوغای قیامت

هم جنتی از چهره و هم دوزخی از خوی

نقدست در ایام تو سودای قیامت

خورشید تو چون از افق زلف برآید

ریزد عرق شرم ز سیمای قیامت

از داغ بود گرمی هنگامه دلها

خورشید بود انجمن آرای قیامت

در سینه ما سوختگان نم نتوان یافت

بی آب بود دامن صحرای قیامت

از شرم گنه بس که کشیدم به زمین خط

مسطر زده شد دامن صحرای قیامت

در سایه کوه گنه ما ز بلندی

آسوده بود خلق ز گرمای قیامت

از سینه آتش نفسان دود برآید

چون خامه صائب کند انشای قیامت

ادامه مطلب
سه شنبه 25 خرداد 1395  - 12:02 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4443712
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث