به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

از ناخن دخل آنچه به رخسار سخن رفت

از کاوش غم بر دل بی کینه من رفت

زنهار خمش باش که چون خامه درین بزم

کم عمر شد آن کس که به دنبال سخن رفت

فریاد که گلبانگ پریشان من آخر

چون بوی گل از کیسه گلهای چمن رفت

با برگ خزان دیده چه سازد نفس سرد؟

ایمن شدم آن روز که رنگ از رخ من رفت

ز اقبال شکوفه است که در گلشن ایجاد

تا کرد نظرباز، در آغوش کفن رفت

بس خون که کند در جگر سوزن عیسی

خاری که ز راه تو به پای دل من رفت

شد کاسه دریوزه همه ناف غزالان

تا نکهت آن زلف به صحرای ختن رفت

از سنگ، نگین چهره خراشیده برآید

آوازه لعل لب او تا به یمن رفت

از غیرت فکر چمن افروز تو صائب

گل، اشک جگرگون شد و از چشم چمن رفت

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:36 PM

افسوس که ایام شریف رمضان رفت

سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت

افسوس که سی پاره این ماه مبارک

از دست به یکبار چو اوراق خزان رفت

ماه رمضان حافظ این گله بد از گرگ

فریاد که زود از سر این گله شبان رفت

شد زیر و زبر چون صف مژگان، صف طاعت

شیرازه جمعیت بیداردلان رفت

بیقدری ما چون نشود فاش به عالم؟

ماهی که شب قدر در او بود نهان، رفت

برخاست تمیز از بشر و سایر حیوان

آن روز که این ماه مبارک ز میان رفت

تا آتش جوع رمضان چهره برافروخت

از نامه اعمال، سیاهی چو دخان رفت

با قامت چون تیر درین معرکه آمد

از بار گنه با قد مانند کمان رفت

برداشت ز دوش همه کس بار گنه را

چون باد، سبک آمد و چون کوه، گران رفت

چون اشک غیوران به سراپرده مژگان

دیر آمد و زود از نظر آن جان جهان رفت

از رفتن یوسف نرود بر دل یعقوب

آنها که به صائب ز وداع رمضان رفت

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:36 PM

در خاک وطن چند توان ره به عصا رفت؟

کو وادی غربت که توان رو به قفا رفت

از بس قدح تلخ مکافات کشیدم

از خاطر من دغدغه روز جزا رفت

خضر ره ارباب طلب، عزم درست است

آواره شد آن کس که پی راهنما رفت

تا چند توان دست دعا داشت بر افلاک؟

این زور در ایام که بر دست دعا رفت؟

آن روز که خورشید قدح چهره برافروخت

رنگ ادب از چهره گلزار حیا رفت

بر حاصل ما چون جگر برق نسوزد؟

از روی خزان رنگ ز بی برگی ما رفت

چون از لب پیمانه من زهر نریزد؟

صائب به من از گردش ایام چها رفت

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:36 PM

ایام بهاران سبک از دیده ما رفت

از دست به هم سودنی این رنگ حنا رفت

شد موسم گل طی به شکرخنده برقی

برگ طرب باغ به تاراج صبا رفت

شیرازه مجموعه گلزار فرو ریخت

سنبل چو سر زلف پریشان به هوا رفت

نرگس ز نظر دور به یک چشم زدن شد

هر چند که از راه بصیرت به عصا رفت

آمد به چمن غنچه گل با کف پر زر

چون برگ خزان دیده تهیدست و گدا رفت

از همرهیش در جگر لاله نفس سوخت

از بس که به تعجیل گل لعل قبا رفت

در یک نفس از کیسه گلزار شکوفه

چون سیم و زر از پنجه ارباب سخا رفت

پیچید سراپرده خود ابر بهاران

از فرق چمن سایه اقبال هما رفت

شد رفتن گل باعث خاموشی بلبل

از باغ به یکبار برون برگ و نوا رفت

از حیرت نظاره آن سرو گل اندام

از خاطر اشجار چمن نشو و نما رفت

صائب ز نظربازی بی پرده شبنم

از چهره گلهای چمن رنگ حیا رفت

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:36 PM

در ظاهر اگر پشت به من همچو کمان داشت

لیک از ته دل روی توجه به نشان داشت

آن عهد کجا رفت که آن دلبر پرکار

ما را به ته دل، دگران را به زبان داشت

اکنون نظرم کاسه دریوزه اشک است

آن رفت که غمخانه من آب روان داشت

نرگس طرف چشم سخنگوی تو گردید

از بی بصران شرم توقع نتوان داشت

پیوسته درین باغ، دلم چون گل رعنا

رویی به بهار و رخ دیگر به خزان داشت

دلگیری من نیست ازین باغ، نوآموز

در بیضه مرا شوق قفس بال فشان داشت

انگشت نما بود ز نادیدگی خلق

هر کس چو مه نو لب نانی ز جهان داشت

هرگز به سر خود قدمی راه نرفتم

در بادیه زنجیر مرا ریگ روان داشت

تا چشم گشودم من دلسوخته صائب

چون داغ، مرا لاله عذاری به میان داشت

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:36 PM

رگ در تنت از پاکی گوهر نتوان یافت

در آینه صاف تو جوهر نتوان یافت

هر موی خط سبز ترا پیچش خاصی است

یک حرف درین صفحه مکرر نتوان یافت

نقشی به فریبندگی آن خط موزون

در سلسله موجه کوثر نتوان یافت

این فتنه که در نرگس نیلوفری توست

در پرده نه طارم اخضر نتوان یافت

غافل مشو از حسن خط یار که این دور

چون عهد جوانی است که دیگر نتوان یافت

تا شانه صفت سر ننهی در سر این کار

سر رشته آن زلف معنبر نتوان یافت

در جام می آویز که در عالم هستی

بی نشأه می، عالم دیگر نتوان یافت

راز دل عشاق چو خورشید عیان است

یک نامه پیچیده به محشر نتوان یافت

در فکر اثر باش که جز آینه امروز

شمعی به سر خاک سکندر نتوان یافت

گردن مکش از تیغ که جز حلقه فتراک

در خلد ره از رخنه دیگر نتوان یافت

تا بر دل صد پاره خود تنگ نگیری

چون غنچه گل، دامن پر زر نتوان یافت

در ابر تنک، جلوه خورشید عیان است

چون حسن ترا در ته چادر نتوان یافت؟

کوتاه زبان شو که ز دندان ندامت

زخمی به لب خامش ساغر نتوان یافت

امرو به جز کلک گهربار تو صائب

شاخی که دهد میوه گوهر نتوان یافت

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:36 PM

در معرکه عشق ز جرأت خبری نیست

غیر از سپر انداختن اینجا سپری نیست

در قافله فرد روان بار ندارم

هر چند به جز سایه مرا همسفری نیست

در پله سنگ است گهر بی نظر پاک

بیزارم ازان شهر که صاحب نظری نیست

خود را بشکن تا شکنی قلب جهان را

این فتح میسر به شکست دگری نیست

چون شیشه بی می، نبود قابل اقبال

باغی که در او بلبل خونین جگری نیست

شب نیست که بر گرد تو تا روز نگردم

هر چند من سوخته را بال و پری نیست

سرگشتگی ما همه از عقل فضول است

صحرا همه راه است اگر راهبری نیست

صائب چه کند گر نکند روی به دیوار؟

جایی که لب خشکی و مژگان تری نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:36 PM

زین نقطه بود گردش پرگار فلکها

هر چند که ما را ز سویدا خبری نیست

این خواب پریشان گل پوشیدن چشم است

بیدار دلان را ز تمنا خبری نیست

در عالم باطن نرسد زاهد بی مغز

کف را ز نهانخانه دریا خبری نیست

در گوشه دلتنگی ما گوشه نشینان

از جبهه واکرده صحرا خبری نیست

آسوده بود سرو ز بیطاقتی آب

این سر به هوا را ز ته پا خبری نیست

از نافه خبر آهوی رم کرده ندارد

وحشت زده را از دل شیدا خبری نیست

صائب نکند آه اثر در دل سنگین

از سوز شرر در دل خارا خبری نیست

در چشم و دل پاک ز دنیا خبری نیست

در عالم حیرت ز تماشا خبری نیست

کوته نظری پرده بینایی روح است

در دیده سوزن ز مسیحا خبری نیست

در جان هوسناک زلیخاست عروسی

در خلوت یوسف ز زلیخا خبری نیست

قاف عدم آوازه تراش است، وگرنه

در عالم ایجاد ز عنقا خبری نیست

تن بیخبرست از دل پرشور، که خم را

از جوش نشاط می حمرا خبری نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:36 PM

از عکس خود آن آینه رو بس که حیا داشت

در خلوت آیینه همان رو به قفا داشت

چون معنی بیگانه که وحشت کند از لفظ

همخانه دل بود و ز دل خانه جدا داشت

از بی ثمری سبز درین باغچه ماندم

چون سرو، مرا دست تهی بر سر پا داشت

می کرد قیامت سخن ما ز بلندی

تا قامت او ریشه در اندیشه ما داشت

هر جغد در او خال رخ سیمبری بود

از روی تو ویرانه من بس که صفا داشت

در خامه نقاش ازل نقطه خالت

چون چرخ دو صد دایره بی سر و پا داشت

گرد دل من گر هوس بوسه نگردید

اندیشه ازان چهره اندیشه نما داشت

تاج است گران بر سر آزاده، وگرنه

چون بیضه مرا زیر پر و بال، هما داشت

صائب نشد از منزل مقصود کس آگاه

از نقش قدم گر چه فزون راهنما داشت

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:36 PM

منظور من آن موی میان است و میان نیست

رزق من ازان تنگ دهان است و دهان نیست

فریاد که آن دلبر شیرین سخن از شرم

چون غنچه سراپای زبان است و زبان نیست

از بوالعجبیهاست که شیرینی عالم

مستور در آن تنگ دهان است و دهان نیست

این با که توان گفت که سررشته جانها

وابسته به آن موی میان است و میان نیست؟

فریاد که از بی دهنی درد دل ما

وقوف به تقریر زبان است و زبان نیست

نوری که بود روشن ازو دیده عالم

چون مهر جهانتاب عیان است و عیان نیست

آن جام جهانی که جهان در طلب اوست

از دیده ادراک نهان است و نهان نیست

هر چند که با هم نشود سیر و سکون جمع

در صلب گهر، آب روان است و روان نیست

از بی بصری در نظر تنگ خسیسان

یوسف به زر قلب گران است و گران نیست

آن پیر سیه دل که مقید به خضاب است

در چشم خود از جهل جوان است و جوان نیست

این طرفه که صائب دل صد پاره ما را

شیرازه ازان موی میان است و میان نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:36 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4433457
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث