به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

منظور من آن موی میان است و میان نیست

رزق من ازان تنگ دهان است و دهان نیست

فریاد که آن دلبر شیرین سخن از شرم

چون غنچه سراپای زبان است و زبان نیست

از بوالعجبیهاست که شیرینی عالم

مستور در آن تنگ دهان است و دهان نیست

این با که توان گفت که سررشته جانها

وابسته به آن موی میان است و میان نیست؟

فریاد که از بی دهنی درد دل ما

وقوف به تقریر زبان است و زبان نیست

نوری که بود روشن ازو دیده عالم

چون مهر جهانتاب عیان است و عیان نیست

آن جام جهانی که جهان در طلب اوست

از دیده ادراک نهان است و نهان نیست

هر چند که با هم نشود سیر و سکون جمع

در صلب گهر، آب روان است و روان نیست

از بی بصری در نظر تنگ خسیسان

یوسف به زر قلب گران است و گران نیست

آن پیر سیه دل که مقید به خضاب است

در چشم خود از جهل جوان است و جوان نیست

این طرفه که صائب دل صد پاره ما را

شیرازه ازان موی میان است و میان نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:36 PM

بوی سر زلف تو به شیدایی من نیست

آوازه حسن تو به رسوایی من نیست

هر چند که حسن تو درین شهر غریب است

در عالم انصاف به تنهایی من نیست

در دست فلاخن نکند سنگ اقامت

زلف تو حریف دل هر جایی من نیست

چون کشتی طوفان زده آرام ندارم

هر چند که عاشق به شکیبایی من نیست

در صبح ازل سیر کنم شام ابد را

کوته نظری پرده بینایی من نیست

دستم رود از کار ز دامان تو دیدن

مژگان تو هر چند به گیرایی من نیست

در چشم تو هر چند که چون خواب گرانم

رنگ رخ عاشق به سبکپایی من نیست

ایام خزان گرمتر از فصل بهارم

واسوختگی سرمه گویایی من نیست

دارم خبر از راز شرر در جگر سنگ

زنگار بر آیینه بینایی من نیست

بی پرده تر از راز دل باده کشانم

صائب کسی امروز به رسوایی من نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:36 PM

در موج پریشانی من فاصله ای نیست

امروز به جمعیت ما سلسله ای نیست

فریاد که اسباب گرفتاری ما را

چون حلقه زنجیر ز هم فاصله ای نیست

بی دیده بینا چه گل از خار توان چید؟

رحم است به پایی که در او آبله ای نیست

موقوف به وقت است سماع دل عارف

هر روز در اجزای زمین زلزله ای نیست

از ظرف حریفان نتوان سر به در آورد

در بزم شرابی که تنک حوصله ای نیست

بوی گل و باد سحری بر سر راهند

گر می روی از خود، به ازین قافله ای نیست

صائب ز سر زلف سخن دست ندارد

هر چند به جز گوشه ابرو صله ای نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:36 PM

 

لب بسته ما بیخبر از راز جهان نیست

بسیار بود حرف کسی را که زبان نیست

از شرم در بسته روزی نگشاید

روزی ز دل خود بود آن را که دهان نیست

جانها همه از شوق عدم جامه درانند

آرام درین قافله ریگ روان نیست

عاشق خبر از کعبه و بتخانه ندارد

این تیر سبکسیر مقید به نشان نیست

از بستر نرم است گرانخوابی مخمل

بالین اگر از سنگ بود خواب گران نیست

از سنگ سبکبار شود نخل برومند

بر خاک نشینان سخن سخت گران نیست

با اینهمه نعمت که بر این سفره مهیاست

صائب لب بی شکوه به غیر از لب نان نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:36 PM

چون سرو به غیر از کف افسوس برم نیست

از توشه به جز دامن خود بر کمرم نیست

بال و پر من چون شرر از سوختگان است

هر جا نبود سوخته ای بال و پرم نیست

چون تیغ، مرا سختی ایام فسان است

هر سنگ، کم از دست نوازش به سرم نیست

چون سیل درین دامن صحرای غریبی

غیر از کشش بحر دگر راهبرم نیست

از فرد روان خجلت صد قافله دارم

هر چند به جز درد طلب همسفرم نیست

چون آینه و آب نیم تشنه هر عکس

نقشی که ز دل محو شود در نظرم نیست

هر کس که مرا دید چو من سوخته دل شد

داغی که نسوزد جگری بر جگرم نیست

چون غنچه تصویر، دلم جمع ز تنگی است

امید گشایش ز نسیم سحرم نیست

از دست عنان داده تر از موج سرابم

هر چند که از منزل و مقصد خبرم نیست

زندان فراموشی من رخنه ندارد

در مصرم و هرگز ز عزیزان خبرم نیست

صائب همه کس می برد از شعر ترم فیض

استادگی بخل در آب گهرم نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:36 PM

آن را که بود تیغ زبان بی لب نان نیست

روزی ز دل خود بود آن را که دهان نیست

محتاج به دریا نبود گوهر سیراب

در ملک قناعت دل و چشم نگران نیست

بر درد کشان ظلمت ایام بود صاف

بر خاطر ما ابر شب جمعه گران نیست

این پخته نمایان همه خامند سراسر

یک داغ جگرسوز درین لاله ستان نیست

دل را تهی از شکوه به گفتار توان کرد

بسیار بود حرف کسی را که زبان نیست

از قرب کجان، راست برآرد به ستم دست

از تیرچه اندیشه، چو در بحر کمان نیست؟

امید خراج از عدم آباد، فضولی است

ما را طمع بوسه ازان غنچه دهان نیست

نگذاشت نفس رات کنم عمر سبکسیر

آرام درین قافله چون ریگ روان نیست

کوتاه نظر عاقبت اندیش نباشد

تیری که هوایی است مقید به نشان نیست

یکرنگ بود سال و مه کوی خرابات

اینجا شب آدینه و روز رمضان نیست

کفاره تقصیر بود خواب پریشان

ما را گله ای صائب از اوضاع جهان نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:36 PM

گر دل نکشد دست ز زلف تو عجب نیست

گنجینه این راز به غیر از دل شب نیست

آرامش سیماب بر آیینه محال است

گر چر ترا روی دهد جای طرب نیست

خاری که نسازی ترش از دیدن آن، روی

در چاشنی فیض کم از هیچ رطب نیست

شمعی که به منت دل بیمار نسوزد

در عالم ایجاد به جز گرمی تب نیست

در خاطر عاشق نبود را تردد

در دیده حیرت زده وسواس طلب نیست

با دامن خلق است ترا دست بدآموز

ورنه چه مرادست که در دامن شب نیست؟

هر چند که زندان فرنگ است جگرخوار

اما به جگرخواری زندان ادب نیست

خون جگرست آنچه به ابرام ستانی

رزق تو همان است که موقوف طلب نیست

در کار بود سلسله، زندانی تن را

از خویش برون آمده در بند نسب نیست

مردم ز تکلف همه در قید فرنگند

هر جا که تکلف نبود هیچ تعب نیست

صائب اگر ازگوشه پرستان جهانی

چون خال، ترا جا به ازان گوشه لب نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:36 PM

در دیده بی شرم و حیا نور ادب نیست

بی رویی از آیینه بی پشت، عجب نیست

غیر از نگه دور، چو خار سر دیوار

از گلشن حسن تو مرا برگ طرب نیست

از فکر خط و خال تو بیرون نرود دل

گنجینه این راز به غیر از دل شب نیست

در مشرب دیوانه من، سنگ ملامت

در چاشنی فیض کم از هیچ رطب نیست

صائب اگرت هست سر گوشه نشینی

چون خال، ترا جا به ازان گوشه لب نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:36 PM

خورشید نقاب رخ چون یاسمن کیست؟

پیراهن صبح آینه دان بدن کیست؟

چون راه سخن نیست در آن غنچه مستور

گوش دو جهان تنگ شکر از سخن کیست؟

رخسار که روشنگر آیینه روزست؟

شب سایه گیسوی شکن بر شکن کیست؟

هر شبنمی از دیده یعقوب دهد یاد

پیراهن گلها ز سر پیرهن کیست؟

در نافه شب، خون شفق مشک که کرده است؟

این مرحمت از طره عنبرشکن کیست؟

در خون شفق، ساعد صبح و کف خورشید

از حیرت نظاره سیب ذقن کیست؟

چون خانه زنبور عسل، شش جهت خاک

لبریز ز شهد از لب شکرشکن کیست؟

دریای وجود و عدم آمیخته با هم

چون شیر و شکر از دهن خوش سخن کیست؟

از نکهت پیراهن یوسف گله دارد

این مغز، بدآموز نسیم چمن کیست؟

هر چند که هنگامه دلهاست ازو گرم

روشن نتوان گفت که در انجمن کیست

جز زلف تو ای صف شکن صبر و تحمل

افتادن و افکندن عشاق فن کیست؟

دست و دهن موسی ازین مایده شد داغ

این لقمه به اندازه کام و دهن کیست؟

هر کس گلی از شوق تو در آب گرفته است

تا قامت رعنای تو سرو چمن کیست؟

سودای تو در انجمن آرایی دلهاست

تا شمع جهانسوز تو در انجمن کیست؟

دلها شده از پرده فانوس تنکتر

تا شعله سودای تو هم پیرهن کیست؟

در گلشن جنت ننشیند دل صائب

تا در سر این مرغ هوای چمن کیست؟

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:36 PM

در روی زمین یک سر پر شور نمانده است

ته جرعه ای از کاسه منصور نمانده است

زنگار گرفته است دل اهل جهان را

در آینه هیچ نظر نور نمانده است

زان مصر حلاوت که شکر بود غبارش

امروز به جز نقش پی مور نمانده است

پیمانه ارباب تنعم شده لبریز

آوازه ای از کاسه فغفور نمانده است

از تلخی دشنام برون رفته حلاوت

نزدیکی دل با نگه دور نمانده است

زان شهد که سرمایه شیرینی جان بود

صائب به جز از نشتر زنبور نمانده است

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:30 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4443717
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث