به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

در پرده شب هر که می ناب گرفته است

از دست خضر در ظلمات آب گرفته است

شمع سر بالین بودش دولت بیدار

آن را که خیال تو رگ خواب گرفته است

از روشنی عاریتی دل نگشاید

آیینه ما زنگ ز مهتاب گرفته است

عاجز ز عنانداری سیلاب نگردد

دستی که عنان دل بیتاب گرفته است

قربانی ما از نگه عجز، مکرر

تیغ از کف بیرحمی قصاب گرفته است

نتوان ز دل ساده ما تند گذشتن

آیینه ما دامن سیماب گرفته است

از غیرت چشم تر من بحر گرانسنگ

پیچیدگی از حلقه گرداب گرفته است

مسجود خلایق ز عزیزی شده صائب

هر کس ز جهان گوشه چو محراب گرفته است

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:18 PM

از شش جهتم همچو شرر سنگ گرفته است

این بار جنون سخت به من تنگ گرفته است

در پنجه شیرست رگ و ریشه جانم

تا شانه سر زلف تو در چنگ گرفته است

زان چهره گلرنگ خط سبز دمیده است؟

یا آینه بینش من زنگ گرفته است

ایام حیاتم شب قدرست سراسر

تا دل ز من آن طره شبرنگ گرفته است

خون می خلدم در جگر از رشک چو نشتر

تیغ تو ز خون که دگر رنگ گرفته است؟

چون گوشه نگیرم ز عزیزان، که مکرر

از آب گهر آینه ام زنگ گرفته است

تاب سخن سخت ز معشوق ندارد

صائب که مکرر ز هوا سنگ گرفته است

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:18 PM

یک دلشده در دام نگاهت نگرفته است

در هاله آغوش، چو ماهت نگرفته است

مغرور ازانی که چو خرد عربده جویی

تیغ ستم از دست نگاهت نگرفته است

زان خنده زنی بر من بی برگ که هرگز

آتش نفسی نبض گیاهت نگرفته است

در باغ جهان شاخ گلی نیست که صد دست

سرمشق شکستن ز کلاهت نگرفته است

چشم سیهی نیست که خواباندن شمشیر

تعلیم ز مژگان سیاهت نگرفته است

سیب ذقنی نیست درین باغ که صد بار

گلگونه رنگ از رخ ماهت نگرفته است

آخر که رسد در تو، که دلهای سبکسیر

دامن به سبکدستی آهت نگرفته است

رحمی به سیه روزی ما سوختگان کن

تا زنگ خط آیینه ماهت نگرفته است

بر گرد به میخانه ازین توبه ناقص

تا پیر خرابات به راهت نگرفته است!

آن کس که زند خنده به بیهوشی صائب

پیمانه ای از دست نگاهت نگرفته است

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:18 PM

روزم سیه از پرتو آن چشم سیاه است

کز چین جبین سلسله جنبان نگاه است

خمیازه گل وقت سحر بی سببی نیست

غفلت نکنم، در خم آن طرف کلاه است

بر داغ سیه روزی عشاق ببخشای

شکرانه آن رو که ولی نعمت ماه است

غربت مپسندید که افتید به زندان

بیرون ز وطن پا مگذارید که چاه است

هر چند که از زلف تو یک پیچ نمانده است

در سینه من مایه صد سلسله آه است

بر خانه من سیل حوادث نکند زور

همواری من دشت صفت پشت و پناه است

پشت لب پیمانه ما سبز شد از زهر

آن ساقی بیرحم همان تلخ نگاه است

صائب عجبی نیست گر آرام ندارم

خاکستر من در گرو صرصر آه است

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:18 PM

یارب دل خون گشته ز مژگان که جسته است؟

این قطره گرم از دل سوزان که جسته است؟

شد پله میزان ز فروغش ید بیضا

این لعل گرامی ز رگ کان که جسته است؟

در دایره نه فلک آرام ندارد

این نقطه شوخ از خط فرمان که جسته است؟

آب از نظر خیره خورشید گشاید

این پرتو از آیینه رخشان که جسته است؟

دود از جگر خرمن افلاک برآرد

این برق ز ابر گهرافشان که جسته است؟

در گلشن خلدش نتوان داشت به زنجیر

این طایر وحشی ز گلستان که جسته است؟

در دامن ساحل نزد چنگ اقامت

این مشت خس از سیلی طوفان که جسته است؟

بر دامن صحرای قیامت ننشیند

این گرد سبکسیر ز جولان که جسته است؟

بی آینه بر سنگ زند راز دو عالم

این طوطی مست از شکرستان که جسته است؟

شد روی زمین از عرقش دامن گوهر

این یوسف شرمین ز شبستان که جسته است؟

خون از نفسش می چکد و زهر ز گفتار

این آبله از خار مغیلان که جسته است؟

بی زخم نمایان نبود یک سر مویش

این صید ز سر پنجه مژگان که جسته است؟

این چهره کاهی گل روی سبد کیست

این برگ خزان دیده ز بستان که جسته است؟

این شعله آه از جگر چاک که برخاست؟

این سرو خرامان ز خیابان که جسته است؟

دل رو به قفا می رود امروز دگر بار

از دام سر زلف پریشان که جسته است؟

صائب دگر امروز همه سوز و گدازی

آهی دگر از سینه سوزان که جسته است؟

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:18 PM

بودی که نمودست وجودش، دهن اوست

سیبی که سهیل است کبابش، ذقن اوست

تا پنجه اقبال که پر زور برآید؟

دست دو جهان در خم سیب ذقن اوست

وصل مه کنعان چه مناسب به زلیخاست؟

یعقوب شناسد که چه در پیرهن اوست

یک حرف ازان غنچه دهن رنگ ندارم

هر چند که ده رنگ زبان در دهن اوست

چون مرغ چمن جامه جان چاک نسازد؟

پیراهن گلها ز سر پیرهن اوست

از لعل، سخن پیش رخ یار مگویید

صد برگ خزان دیده چنین در چمن اوست

هر فتنه که امروز ازو نام توان برد

زیر علم زلف شکن بر شکن اوست

در دیده همت، فلک و کاهکشانش

موری است که پای ملخی در دهن اوست

با این همه مشکین نفسی، خامه صائب

یک آهوی رم کرده دشت ختن اوست

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:18 PM

کیفیت می با لب شکرشکن توست

نقلی که می از خویش برآرد دهن توست

کرده است شکرخند به شیرین دهنان تلخ

این شور که در پسته شکرشکن توست

در دیده ما حاشیه گلشن رازست

خطی که به گرد لب رنگین سخن توست

سروی چو تو این سبز چمن یاد ندارد

پیراهن گل، تر ز قماش بدن توست

از غیرت پیچ و خم آن موی میان است

هر تاب که در زلف شکن بر شکن توست

هر چند خط سبز بود آیه رحمت

چون سبزه بیگانه گران بر چمن توست

از موی شکافان جهان است سرآمد

این تیغ زبانی که نهان در دهن توست

خورشید کز او نعل فلکهاست در آتش

پروانه پر سوخته انجمن توست

بر دوزخیان میوه فردوس حرام است

دندان هوس کند ز سیب ذقن توست

صائب طمع بوسه ز دلدار فضولی است

زان لقمه بکش دست که بیش از دهن توست

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:18 PM

گفتار تو شهدی است که جانها مگس اوست

رفتار تو سیلی است که دل خار و خس اوست

هر ناله که از دل ز سر صدق برآید

صبحی است که تسخیر جهان در نفس اوست

نخلی که برآرنده خود را نشناسد

سر پیش فکندن ثمر پیشرس اوست

هر چند که از محمل لیلی اثری نیست

صد بادیه پر شور ز بانگ جرس اوست

با هر که کسی نیست به جز بیکسی او را

صائب به ادب باش که بی گفت، کس اوست

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:18 PM

تنها نه همین ماه به فرمان خط اوست

خورشید هم از حلقه به گوشان خط اوست

از هاله فرو برده سر خود به گریبان

از بس که خجل ماه به دوران خط اوست

از روشنیش خیره شود دیده خورشید

شمعی که ز رخ در ته دامان خط اوست

قد می کشد از سینه عاشق الف آه

تا نشو و نما سلسله جنبان خط اوست

خورشید کز او خیره شود دیده انجم

از پرده نشینان شبستان خط اوست

ز آیینه دل چون خط یاقوت برد زنگ

در دیده غباری که ز ریحان خط اوست

خون در جگر نافه کند قطره اشکش

هر دیده خونبار که حیران خط اوست

پیوسته به پرگار بود دور نشاطش

هر دیده که در حلقه فرمان خط اوست

یاقوت که در قطعه نویسی است مسلم

خونین جگر از مشق پریشان خط اوست

از رایحه مشک، شود خشک دماغش

هر مغز که پرورده ریحان خط اوست

دلها که نهان بود در آن سلسله زلف

امروز چو گو در خم چوگان خط اوست

هر آیه رحمت که ازو تازه شود جان

یکسر همه در دفتر احسان خط اوست

بر سنبل فردوس کند ناز نگاهش

چشمی که نظرباز به ریحان خط اوست

عکسی است سویدای دل از نقطه خالش

سی پاره دل، گرده قرآن خط اوست

صائب چه خیال است که دیوانه نگردد؟

زین زمزمه تازه که در شان خط اوست

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:18 PM

سبزی که مرا ساخته بیتاب همین است

خضری که به آدم ندهد آب همین است

شوخی که به یک جلوه مستانه جهان را

داده است به سیلاب می ناب همین است

سیلاب خرامی که فکنده است ز رفتار

در کوه گران رعشه سیماب همین است

ماهی که نموده است ز رخسار شفق رنگ

خون در دل خورشید جهانتاب همین است

بحری که ز رخسار گهر گرد یتیمی

شسته است به رخساره چون آب همین است

آن فتنه ایام که در پرده شبها

آورده شبیخون به سر خواب همین است

آن دشمن ایمان که ز رخسار چو قندیل

آتش زده در سینه محراب همین است

آن گوهر شهوار که دریای گهر را

در گوش کشد حلقه گرداب همین است

خورشید عذاری که ازو سوخته صائب

خون در جگر لاله سیراب همین است

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:18 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4443787
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث