به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

سبزی که مرا ساخته بیتاب همین است

خضری که به آدم ندهد آب همین است

شوخی که به یک جلوه مستانه جهان را

داده است به سیلاب می ناب همین است

سیلاب خرامی که فکنده است ز رفتار

در کوه گران رعشه سیماب همین است

ماهی که نموده است ز رخسار شفق رنگ

خون در دل خورشید جهانتاب همین است

بحری که ز رخسار گهر گرد یتیمی

شسته است به رخساره چون آب همین است

آن فتنه ایام که در پرده شبها

آورده شبیخون به سر خواب همین است

آن دشمن ایمان که ز رخسار چو قندیل

آتش زده در سینه محراب همین است

آن گوهر شهوار که دریای گهر را

در گوش کشد حلقه گرداب همین است

خورشید عذاری که ازو سوخته صائب

خون در جگر لاله سیراب همین است

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:18 PM

چشمی که نظرباز به آن طاق دو ابروست

دایم دو دل از عشق چو شاهین ترازوست

بی نرگس گویا، به سخن لب نگشاییم

ما را طرف حرف همین چشم سخنگوست

بس خون که کند در دل مرغان چمن زاد

این حسن خداداد که با آن گل خودروست

در پرده بینایی من نقش دویی نیست

هر داغ پلنگم به نظر دیده آهوست

تا غنچه نگردیم دل ما نگشاید

در خلوت ما رطل گران کاسه زانوست

در روز به مجلس مطلب دختر رز را

صحبت به شب انداز، که صحبت گل شب بوست

صائب چه خیال است که از سینه کند یاد؟

هر دل که گرفتار در آن حلقه گیسوست

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:18 PM

 

مرغی که رمیدن ز جهان بال و پر اوست

از عرش گذشتن سفر مختصر اوست

عشق و محیطی است که دلها گهر اوست

نیلی رخ افلاک ز موج خطر اوست

عشق تو همایی است که دولت اثر اوست

بر هم زدن هر دو جهان بال و پر اوست

شیرینی جان چاشنی خنده ندارد

این شیوه جانسوز همین با شکر اوست

سیری ز تماشای خود آن حسن ندارد

تا آینه دیده ما در نظر اوست

چشم تو چه خونها که کند در دل مردم

زان فتنه خوابیده که در زیر سر اوست

شوخی که مرا بی دل و دین ساخته صائب

بتخانه چین پرده نشین نظر اوست

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:18 PM

عشق است که اکسیر بقا خاک در اوست

از هر دو جهان سیر شدن ماحضر اوست

عشق است همایی که سعادت نظر اوست

افشاندن بال از دو جهان بال و پر اوت

هر چند ندارد صدف آن گوهر نایاب

هر دل که شود آب، محیط گهر اوست

هر چند که در رخنه دل گوشه نشین است

گردون یکی از حلقه به گوشان در اوست

هر چند که چون سرو روان میوه ندارد

امید جهان سایه نشین شجر اوست

هر چند که دل قطره خونی است ازین بحر

سرسبزی افلاک ز آب گهر اوست

دستی که در آغوش هوس حلقه نگردد

گستاخ تر از زلف به موی کمر اوست

از سینه هر کس شنوی ناله زاری

از خویش بروی آی که آواز در اوست

بی عشق، دل از هر دو جهان سرد نگردد

این فیض ز تأثیر نسیم سحر اوست

از حوصله هر دو جهان، گرد برآرد

این نشأه که در ساغر اول نظر اوست

مویی که شود سلسله گردن شیران

در حلقه زنار میانان کمر اوست

هر تار ز پیراهن فانوس کمندی است

گستاخی پروانه نه از بال و پر اوست

در بیخودی آویز که در عالم هستی

سود دو جهان در سفر بی خطر اوست

صائب خبر یوسف گم کرده خود را

از بی خبری پرس که صاحب خبر اوست

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:18 PM

آن خانه برانداز که در خانه زین است

معمار تمنای من خاک نشین است

از شوخی حسن است که آن سرو خرامان

بر روی زمین است و نه بر روی زمین است

اوراق گل از خنده بیجاست پریشان

شیرازه مجموعه دل چین جبین است

بسیار شود مرکز سرگشتگی خلق

خالی که در آن کنج دهن گوشه نشین است

چون خامه صیاد، متاعش همه مکرست

هر بوته خاری که درین شوره زمین است

از سوختگان نیست تهی کوی خرابات

دایم سر این چشمه، سیه خانه نشین است

بی مرگ نخوابد قدم سعی حریصان

آسایش این طایفه در زیر زمین است

در انجمن وصل، شکایت مزه دارد

در دامن گل گریه شبنم نمکین است

ما قدرت دریوزه دیدار نداریم

این سلسله جنبانی ازان چین جبین است

دارد سر ویرانی من پشته سواری

کز شوخی او زلزله در خانه زین است

صائب چه سر از چاک گریبان بدر آرد؟

امنیت اگر هست درین حصن حصین است

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:18 PM

 

دل بر شکن طره دلدار گران است

فریاد که این نغمه بر این تار گران است

مژگان تو با دل سر پیوند ندارد

دلجویی این آبله بر خار گران است

شد چشم تو هشیار و خراب است همان دل

بیمار سبک گشت و پرستار گران است

تیغ تو ز آمیزش جوهر گله دارد

این موج بر این قلزم خونخوار گران است

مویی شدم از فکر، که چون حلقه کنم دست

بر موی میان تو که زنار گران است؟

آن حسن محال است که از پرده برآید

بر یوسف ما جوش خریدار گران است

دل شکوه ز شمشیر سبکروح تو دارد

این آب سبک بر دل بیمار گران است

جز دست گزیدن ز لبش قسمت ما نیست

ما مفلس و آن گوهر شهوار گران است

چون رقعه ارباب طمع بر دل ممسک

داغ ستم عشق به اغیار گران است

صائب چه کند روی به صحرا نگذارد؟

بر اهل جنون سایه دیوار گران است

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:18 PM

دل نقطه بسم الله دیوان جنون است

جان رشته شیرازه فرقان جنون است

پیکان قدر، غنچه پژمرده عشق است

شمشیر قضا، موجه عمان جنون است

این عقل که هنگامه گفتار فرو چید

موری است که در دست سلیمان جنون است

شوری که نمکسود کند مغز زمین را

گردی ز نمکدان سر خوان جنون است

یونان خرد را صدف بحر نمودن

موقوف به یک موجه طوفان جنون است

مغزم به سر از خشک دماغی کف خاکی است

کو روغن بادام، که طغیان جنون است

لاحول خرد شد سر دیوانه ما را

زنجیر که بسم الله دیوان جنون است

صائب سر من پوچ شد از زمزمه عقل

خرم سر آن کس که به فرمان جنون است

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:18 PM

سبزی که سیاه است ازو روز من این است

سروی که منم فاخته اش این نمکین است

زان شمع نسوزم که ز فانوس حصاری است

گرد سر آن شمع که در خانه زین است

در جبهه من شعله فطرت بتوان دید

چون تیغ عیان جوهرم از چین جبین است

در خانه آیینه چه حاجت به چراغ است؟

بر سینه من داغ نهادن نمکین است

بگذار که صائب ز لبت کام بگیرد

امروز که کنج دهنت بوسه نشین است

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:18 PM

لعل تو ز روشن گهری جان جهان است

تبخال بر آن لعل، سراپرده جان است

برق رخ گلگون ترا دل خس و خارست

مهتاب بناگوش ترا صبر کتان است

بر صفحه رخسار تو آن خال معنبر

موری است که دردست سلیمان زمان است

در چشم تر من ز خیال خط سبزت

هر گوشه پریزاد دگر بال فشان است

افلاک ز نقش قدم اوست نگارین

آن سرو که در مجلس ما دست فشان است

ابری است که در باغ بهشت است خرامان

چشمی که به رخسار نکویان نگران است

از باده کهنه است نشاط و طرب من

این پیر کهنسال، مرا بخت جوان است

گردون که ز انجم همه تن دیده بیناست

حیرت زده جلوه آن سرو روان است

صائب دلش از صحبت گلشن نخورد آب

شبنم که به خورشید درخشان نگران است

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:18 PM

چون آینه هر دل که ز روشن گهران است

در نقش بد و نیک به حیرت نگران است

غیر از نظر پاک بر آن آینه رخسار

گر آب حیات است، که چون زنگ گران است

چشمی که ز بی شرمی ازو آب نرفته است

چون دیده نرگس به ته پا نگران است

دارد دلی آسوده تر از نقطه مرکز

چون دایره هر کس که ز بی پا و سران است

سهل است اگر گوهر ما را نخریدند

یوسف به زر قلب درین شهر گران است

با قامت او هر که به سروست نظرباز

چون فاخته سر حلقه کوته نظران است

این راز که چون خرده گل در جگر ماست

فریاد که چون بوی گل از پرده دران است

انصاف نمانده است درین موی میانان

کوه غم ما فربه ازین خوش کمران نیست

بی خون جگر، آبی اگر هست درین دور

در سینه سنگ و گره بدگهران است

سر حلقه بالغ نظران است چو صائب

چشمی که نظرباز به نوخط پسران است

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:18 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4444867
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث