به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

طوطی ز سخن صیقل آیینه جان است

آن را که سخن سبز کند خضر زمان است

بس خون که کند در جگر چشمه حیوان

از صبر، عقیقی که مرا زیر زبان است

پیداست که در زیر فلک مهلت ما چیست

یک چشم زدن، تیر در آغوش کمان است

در دیده روشن گهران پنجه خورشید

برگی است که لرزان دلش از بیم خزان است

این نقش و نگاری که تو دلبسته آنی

موجی است سبکسیر که بر آب روان است

در قبضه گردون منم آن تیغ جگردار

کز سختی ایام، مرا سنگ فسان است

در پله چشمی که به عبرت نبرد راه

گر دولت بیدار بود، خواب گران است

با صدق ز دوری مکن اندیشه که در کیش

تیری که بود راست در آغوش نشان است

بر سرو، خزان را نبود دست تصرف

پیری چه کند با دل آن کس که جوان است؟

صائب شرر از سنگ به تدبیر برآید

رحم است بر آن دل که گرفتار جهان است

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:13 PM

درد تو به دلهای سبکروح گران است

تبخال بر آن لب گره رشته جان است

در وصل دل از هجر فزون دل نگران است

آوارگی تیر در آغوش کمان است

بر خاطر آزاده من دست گهربار

چون دست تهی بر دل محتاج گران است

از دل نبرد شوق وطن عزت غربت

در صلب گهر آب همان قطره زنان است

ایمن نتوان گشت ز برگشتگی بخت

پیوست هدف را خطر از پشت کمان است

در قافله ریگ روان پیش و پسی نیست

پس مانده این مرحله از پیشروان است

حیرت زدگان را نبود بهره ای از وصل

در دامن گل دیده شبنم نگران است

در بال و پر عزم، مرا کوتهیی نیست

سنگ ره من کاهلی همسفران است

بیتابی ذرات جهان در طلب حق

در شیشه ساعت سفر ریگ روان است

صائب نگه گرم در آن چشم سیه مست

برقی است جهانسوز که در ابر نهان است

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:13 PM

نقش به مراد دل ما خنده زخم است

نامی است عقیقی که پذیرنده زخم است

از لاغری خویش خجالت کشم از تیغ

خوش وقت شکاری که برازنده زخم است

هر چند که از آب بود زخم گریزان

آب تیغ تو فریبنده زخم است

ما شکوه ازان خنجر سیراب نداریم

خمیازه بیتابی ما خنده زخم است

چون غنچه دهن بسته ام از شکوه خونین

هر چند دل تنگ من آکنده زخم است

چون بار صنوبر دل آزاده ما را

حاصل ز گلستان جهان خنده زخم است

بر روی عقیقی که ز نام است گریزان

گر نقش مرادست، نگارنده زخم است

چون پسته به هر کس دل پر خون ننماییم

ما را به ته پوست نهان خنده زخم است

با خاک برابر چو هدف هر که نگردد

از ناوک دلدوز رباینده زخم است

در باغ جهان پسته خونین دل ما را

گر هست گشادی ز شکرخنده زخم است

چون لاله درین باغ دل خونشده من

شایسته داغ است و برازنده زخم است

از حوصله ما جگر خصم کباب است

خون در دل شمشیر ز ترخنده زخم است

از پیچ و خم جوهر و سر پیش فکندن

پیداست که شمشیر تو شرمنده زخم است

از بس دلم از سرکشی قد تو خون شد

خمیازه آغوش، مرا خنده زخم است

هر کس که گزیده است به دندان لب خود را

داند چه قدر بخیه فشارنده زخم است

از موجه پی در پی دریا خبرش نیست

از سینه من آن که شمارنده زخم است

صائب مکن از تیغ زبان شکوه که چون گل

خندان بود آن دل که پراکنده زخم است

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:13 PM

پیراهن گل چاک ز بیداد نسیم است

از خنده بی وقت دل پسته دو نیم است

کامل هنران در وطن خویش غریبند

در پشت صدف گوهر شهوار یتیم است

نتوان به کرم بنده خود کرد جهان را

اینجاست که هر کس که بخیل است کریم است

در کوچ بود عشرت ایام بهاران

شبنم اثر آبله پای نسیم است

راضی به قضا باش که در خاطر خرسند

چندان که نظر کار کند ناز و نعیم است

در بادیه ها درد به درمان نتوان یافت

بیماری هر شهر به مقدار حکیم است

در دیده روشن گهران هر ورق گل

از نور تجلی ید بیضای کلیم است

در نقطه موهوم هویداست به تفصیل

هر نقش که در دایره عرش عظیم است

(هر نقش امیدی که به آن شاد شود دل

در پشت سراپرده زنبوری بیم است)

صائب به گناه دو جهان از کرم او

نومید نگردی، که خداوند کریم است

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:13 PM

شیرازه جمعیت مستان خط جام است

آزاد بود هر که درین حلقه دام است

گردون که ازو صبح امید همه شد شام

از زلف گرهگیر تو یک حلقه دام است

چندان که نظر بر دل و دلدار فکندم

معلوم نشد دل چه و دلدار کدام است

با قرب، گل از تیغ شهادت نتوان چید

بر صید حرم، آب دم تیغ حرام است

خودداری سیماب بر آیینه محال است

چشمی که به رویش ندویده است کدام است؟

آن اره که از تیزی دندان چکدش زهر

در مشرب وحشت زدگان سین سلام است

بر خاک نهادان در امید نبسته است

تا بوسه خورشید نصیب لب بام است

داغی که بود زیر سیاهی همه عمر

بر جان عقیقی است که جوینده نام است

چون ریگ روان، تشنگی حرص نداریم

ما را چو گهر کار به یک قطره تمام است

گلزار ز گل پرده گوش است سراپا

دربار نسیم سحری تا چه پیام است

فریاد که بر روی من آن رهزن امید

راهی که نبسته است همین راه سلام است

صائب شود آن کس که نسنجیده سخنساز

طفلی است که بازیگه او بر لب بام است

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:13 PM

مأوای تو از کعبه و بتخانه کدام است؟

ای خانه برانداز، ترا خانه کدام است؟

در دیده یکتایی ما خال دویی نیست

زنار چه و سبحه صددانه کدام است؟

از کثرت روزن نشود مهر مکرر

ای کج نظران کعبه و بتخانه کدام است؟

گر چاک گریبان نکند راهنمایی

طفلان چه شناسند که دیوانه کدام است

عشق از ره تکلیف به دل پا نگذارد

سیلاب نپرسد که در خانه کدام است

گر روی دلی از طرف شمع ندیده است

صائب سبب جرأت پروانه کدام است؟

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:13 PM

روشندل و دلبستگی تن چه خیال است؟

خورشید و نظربازی روزن چه خیال است؟

در رشته جان تا ز تعلق گرهی هست

بیرون شدن از چشمه سوزن چه خیال است؟

چون رنگ می از درد نگردیده مصفا

از شیشه افلاک گذشتن چه خیال است؟

بی علم و عمل راه سلامت نتوان رفت

بی بال و پر از دام پریدن چه خیال است؟

خورشید تهیدست ازان انجمن آمد

دست من و آن گوشه دامن چه خیال است؟

چون عشق به پیراهن یوسف نکند رحم

در پرده ناموس نشستن چه خیال است؟

جایی که فلک یک نفس آرام ندارد

در دامن خود پای شکستن چه خیال است؟

تا دور چو نعلین نسازی دو جهان را

صائب سفر وادی ایمن چه خیال است؟

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:13 PM

جمعیت خاطر ز پریشانی عقل است

معموری این ملک ز ویرانی عقل است

آسودگی ظاهر و جمعیت باطن

در زیر سر بی سر و سامانی عقل است

سرگشتگی دایم و گمراهی جاوید

در پیروی قامت چوگانی عقل است

بی دود بود آتش نیلوفری عشق

عالم سیه از مجمره گردانی عقل است

در کام نهنگ و دهن شیر توان بود

رحم است بر آن روح که زندانی عقل است

سرپنجه دریا نتوان تافت به خاشاک

با عشق زدن پنجه ز نادانی عقل است

عشقی که محابا کند از سنگ ملامت

در پله ارباب جنون، ثانی عقل است

در انجمن عشق که گفتار خموشی است

خاموش نشستن ز سخندانی عقل است

بحری است جهان، عشق در او کشتی نوح است

موج خطرش سلسله جنبانی عقل است

سالک چه خیال است که از خویش برآید

تا در ته دیوار گرانجانی عقل است

در زیر فلک دولت بیداری اگر هست

خوابی است که در پرده حیرانی عقل است

در پرده ناموس خزیدن ز ملامت

از سادگی هوش و ز عریانی عقل است

در انجمن عشق بود صورت دیوار

هر چند جهان محو زبان دانی عقل است

جان از نظر عشق بود زنده جاوید

تن بر سر پا گر ز نگهبانی عقل است

این آن غزل سید کاشی است که فرمود

بگذر ز جنونی که بیابانی عقل است

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:13 PM

خورشید ترا از خط شبرنگ وبال است

چون سایه قدم پیش نهد وقت زوال است

از خنجر سیراب نترسد جگر ما

هر چند که می صاف بود مفت سفال است

هر دانه که از آبله دست نشد سبز

زنهار مکن میل که آن تخم وبال است

در سلسله آبله دست توان یافت

امروز درین دایره آبی که حلال است

موقوف به آسایش چرخ است قرارم

هر کار که موقوف محال است، محال است

از بس که گرفتار گرفتاری خویشم

هر حلقه دامم به نظر چشم غزال است

بر بستر گل وقت خزان تکیه نماید

آن را که ز طاوس، نظر بر پر و بال است

صائب سخن غنچه نشکفته همین است

جمعیت دل در گره سخت ملال است

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:13 PM

دل در نظر مردم فرزانه بزرگ است

طفلان چه شناسند که دیوانه بزرگ است

چون اشک، فکندن ز نظر هر دو جهان را

سهل است، اگر همت مردانه بزرگ است

از بی ادبان کعبه گل می گذراند

با دل به ادب باش که این خانه بزرگ است

با وسعت مشرب چه بود کوه غم عشق؟

در حوصله تنگ تو این دانه بزرگ است

دارد صدف از سینه هر قطره دلتنگ

هر چند که آن گوهر یکدانه بزرگ است

در ذره به حشمت نگرد دیده عارف

هر خرد درین گوشه میخانه بزرگ است

در پله میزان نظر، سنگ کمش نیست

چون کعبه به چشمی که صنمخانه بزرگ است

خون در خور پیمانه دهد ساقی دوران

مغرور نگردی که ترا خانه بزرگ است

در پایه خود هیچ کسی خرد نباشد

تا جغد بود ساکن ویرانه بزرگ است

بر توست فلک ها ز پریشان سفری تنگ

خود را چو کنی جمع تو، این خانه بزرگ است

در کعبه و بتخانه ز گفتار دلاویز

هر جا که رود صائب فرزانه بزرگ است

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:13 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4444878
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث