به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

گردون صدف گوهر یکدانه عشق است

خورشید جهانتاب، نگین خانه عشق است

هم کعبه اسلام و هم آتشکده کفر

ویران شده جلوه مستانه عشق است

هر سنگ ملامت که درین دامن صحراست

رزق سر شوریده دیوانه عشق است

از مرتبه خاک به افلاک رسیدن

موقوف به یک نعره مستانه عشق است

گنجی که بود هر گهرش مخزن اسرار

گنجی است که در سینه ویرانه عشق است

در صومعه ها جوش اناالحق نتوان زد

این زمزمه در گوشه میخانه عشق است

خورشید کز او خیره شود دیده انجم

یک روزن مسدود ز کاشانه عشق است

افسردگی عالم و خوشحالی دنیا

از بست و گشاد در میخانه عشق است

در دامن صحرای دل سوخته من

تا چشم کند کار، سیه خانه عشق است

خورشید قیامت که کند داغ جهان را

از سوختگان سر دیوانه عشق است

از پرده دل کی به زبان قلم آید؟

لفظی که در او معنی بیگانه عشق است

صائب که مقیم حرم کعبه دین بود

امروز کمربسته بتخانه عشق است

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:13 PM

شمع سر خاک شهدا لاله داغ است

صد پیرهن این سوخته دل به ز چراغ است

در دامن صحرای دل سوخته من

تا چشم کند کار، سیه خانه داغ است

هر کس من دلسوخته را دید، شود داغ

خاکستر پروانه من پای چراغ است

در دیده ما جوهریان خط یاقوت

جز مشق جنون هر چه بود پای کلاغ است

بلبل به نفس باز کند غنچه گل را

غافل که شکرخنده گل، رخنه باغ است

هر چند که باریک شود لفظ چو معنی

در خلوت اندیشه من موی دماغ است

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:13 PM

پیچیدن سر از دو جهان افسر عشق است

برخاستن از جان، علم لشکر عشق است

گلگونه رخسار گهر گرد یتیمی است

خواری و غریبی پدر و مادر عشق است

گر دفتر عقل است ز جمعیت اوراق

از هر دو جهان فرد شدن دفتر عشق است

تنها نگرفته است همین روی زمین را

چون بیضه فلک در ته بال و پر عشق است

سر بر خط حکمش ننهد خاک، چه سازد؟

جایی که فلک بنده و فرمانبر عشق است

حرفش ز دل سوخته ام دود برآورد

آتش بود آن آب که در گوهر عشق است

بر حلقه در، در حرم وصل برد رشک

هر حلقه چشمی که ادب پرور عشق است

چون نار کند شق دل مینای فلک را

این باده پر زور که در ساغر عشق است

از عشق بود هر که رسیده است به جایی

پرواز کمالات به بال و پر عشق است

شیرین سخن افتاده اگر خامه صائب

زان است که نیشکر بوم و بر عشق است

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:13 PM

ما صافدلان را چه غم از گرد و غبارست؟

زنگار بر آیینه ما جوش بهارست

یک ذره ز سرگشتگی آزار نداریم

بر کشتی ما حلقه گرداب حصارست

چشمی که فروغ از دل بیدار ندارد

شمعی است که شایسته بالین مزارست

چشم بد خورشید مرا بس که گزیده است

پیشانی صبحم به نظر سینه مارست

چون کام صدف قطره ربایی فن من نیست

چون موج، کمند طلبم بحر شکارست

بلبل شده مشغول به پرداز پر و بال

غافل که شکرخنده گل برق سوارست

در آب و عرق از چه نشسته است ز انجم؟

گر عشق نه بر توسن افلاک سوارست

بگسل ز جهان، ز اطلس افلاک گذر کن

سد ره سوزن، گره آخر تارست

در سینه پر ناوک صائب نفس گرم

برقی است که پنهان شده در بوته خارست

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:13 PM

واعظ نه ترا پایه گفتار بلندست

آواز تو از گنبد دستار بلندست

در کعبه ز اسرار حقیقت خبری نیست

این زمزمه از خانه خمار بلندست

مژگان تو از خواب گران است نظربند

ورنه همه جا شعله دیدار بلندست

یک شعله شوخ است که در سیر مقامات

گاه از شجر طور و گه از دار بلندست

از بی هنران شعله ادارک مجویید

این طایفه را طره دستار بلندست

تن چیست که با خاک برابر نتوان کرد؟

از کوتهی ماست که دیوار بلندست

کوته بود از دامن عریانی مجنون

هر چند که دست ستم خار بلندست

غافل کند از کوتهی عمر شکایت

شب در نظر مردم بیدار بلندست

هر چند زمین گیر بود دانه امید

دست کرم ابر گهربار بلندست

صائب ز بلند اختری همت والاست

گر زان که ترا پایه گفتار بلندست

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:13 PM

این هستی باطل چو شرر محض نمودست

یک چشم زدن ره ز عدم تا به وجودست

کیفیت طاعت مطلب از سر هشیار

مینای تهی بیخبر از ذوق سجودست

خامی است امید ثمر از نخل تمنا

بگذار که این هیزم تر مایه دودست

زخمی که نه ناسور بود رخنه مرگ است

داغی که ندارد نمکی چشم حسودست

از بید جز افتادگی و عجز مجویید

مجنون خدا را همه دم کار سجودست

افسردگی عشق ز افسردگی ماست

هنگامه مجمر خنک از خامی عودست

مردان خدا فارغ از اندیشه چرخند

رخسار زنان لایق این خال کبودست

صائب ثمر عشق من از آینه رویان

چون طوطی از آیینه همین گفت و شنودست

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:13 PM

روشنگر آیینه دلها دم صبح است

این روح نهان در نفس مریم صبح است

خورشید جهانتاب کز او لعل شود سنگ

از پرتو روشن گهری خاتم صبح است

آن را که دل از زنگ سیه چون دل شب نیست

هر دم که برآرد ز جگر چون دم صبح است

چون قامت خود راست نماید علم صبح

گیسوی شب شک فشان پرچم صبح است

عیسای سبکروح بود مهر جهانتاب

کز لطف در آغوش و بر مریم صبح است

دل را ز جهان آنچه کند سرد به یک دم

از آه سحرگه چو گذشتی دم صبح است

در دایره اهل نظر غیر دل شب

گر عالم دیگر بود آن عالم صبح است

چون دیده انجم مژه بر هم نگذارند

گر خلق بدانند چها در دم صبح است

تا تیره بود سینه نفس پرده شام است

دل پاک ز ظلمت چو شود همدم صبح است

چون شرح توان داد سبکدستی او را؟

تشریف زر مهر عطای دم صبح است

از رفتن روشن گهران کیست نسوزد؟

خورشید چنین داغ دل از ماتم صبح است

بر فوت سحرگاه بود اشک کواکب

کوتاهی گیسوی شب از ماتم صبح است

صائب به سخن زنگ ز دلهای سیه برد

روشنگر آیینه دلها دم صبح است

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:12 PM

سرگرم تمنای تو فارغ ز گزندست

مجنون ترا دانه زنجیر سپندست

با خانه به دوشان چه کند خانه خرابی؟

ایمن بود از سیل زمینی که بلندست

آنجا که غزال تو کند سرکشی آغاز

یک حلقه ز پیچ و خم صیاد، کمندست

بی ریزش باران دل مستان نگشاید

از ابر خورد آب، دماغی که بلندست

از خنده کنان خون به دل عقده گشایان

در ظاهر اگر غنچه ما بیهده خندست

دل را نخراشد نفس مردم آزاد

نی را اثر ناله ز بسیاری بندست

از کامروایان دل بیدار مجویید

در خواب رود هر که بر این پشت سمندست

در کعبه و بتخانه اقامت نکند عشق

این سیل سبکسیر، سبکبار ز بندست

خاموش که در مشرب دریاکش عاشق

تلخی که گوارا نشود تلخی پندست

دستی که به دل عاشق بیتاب گذارد

در گردن معشوق ز انداز بلندست

با نامه پیچیده شود حشر، قیامت

از حیرت روی تو زبانی که به بندست

کوته نظران آنچه شمارند سعادت

چون دیده دل باز شود حسرت چندست

از خویش برون آی که پیراهن بادام

از پوست چو زد خیمه برون، پرده قندست

صائب به جز از معنی بیگانه ما نیست

امروز غزالی که سزاوار کمندست

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:12 PM

دل رفته رفته رنگ لب لعل او گرفت

زین باده، رنگ کوه بدخشان سبو گرفت

گلرنگ گشت تیغ شهادت ز زخم ما

این آب از صفای گهر رنگ جو گرفت

بر روی آفتاب چو شبنم گشاد چشم

هر پاک گوهری که دل از رنگ و بو گرفت

ته جرعه اش به صبح قیامت شفق دهد

جامی که دیده از لب میگون او گرفت

گوهر حدیث پاکی دامان او شنید

از شرم، هر دو دست صدف را به رو گرفت

از شیر مادرست به من می حلالتر

زین لقمه غمی که مرا در گلو گرفت

دست فلک کجا به گریبان من رسد؟

از شش جهت چنین که مرا غم فرو گرفت

جز خون شدن، امید نجاتم نمانده است

از بس دل مرا به میان آرزو گرفت

دست دعای خلق بود پشتبان عمر

زان خم به پای ماند که دست سبو گرفت

دست از جهان نشسته مکن آرزوی عشق

کاین نیست دامنی که توان بی وضو گرفت

صائب ز ناز دایه بی مهر فارغ است

طفلی که با مکیدن انگشت خو گرفت

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:05 PM

در عالم فانی که بقا پا به رکاب است

گر زندگی خضر بود نقش بر آب است

از مردم دنیا طمع هوش مدارید

بیداری این طایفه خمیازه آب است

چون کوه، بزرگان جهان آنچه به سایل

بی منت و بی فاصله بخشند، جواب است!

در مشرب ما خاک نشینان قناعت

در آب رگ تلخی اگر هست گلاب است

در چشم گرانخواب، کتاب است کم از خشت

در دیده بیداردلان خشت کتاب است

مستی که ز خونابه دلهاست شرابش

دود دل ما در نظرش دود کباب است

زان در نظر خلق عزیزست، که گوهر

قانع شده از بحر به یک قطره آب است

آن را که ز کیفیت دیدار خبر یافت

هر شسته عذاری به نظر عالم آب است

هر چند که در خانه ز آب است خرابی

در دیده ما خانه بی آب خراب است

چون ریگ روان نرم روان مانده نگردند

وامانده کسی راهنوردان ز شتاب است

صائب به اثر زنده ز مرده است نکوتر

دستی که عطایی نکند پای به خواب است

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 6:05 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4445207
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث