به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

از خط دل سیه ز رخش آب و تاب رفت

مظلوم ظالمی که به پای حساب رفت

مشت زری که غنچه ز بلبل دریغ داشت

در یک نفس تمام به خرج گلاب رفت

آورد نبض دولت بیدار را به دست

در سایه نهال تو هر کس به خواب رفت

شد رشته ام گره ز خیال دهان یار

عمر دراز در سر این پیچ و تاب رفت

از قرب گلرخان لب خندان کسی نبرد

شبنم برون ز باغ به چشم پر آب رفت

خواهد گرفت دامن آتش به خون من

خوناب حسرتی که مرا از کباب رفت

خود را چو شبنم آن که درین باغ جمع کرد

از خود برون به یک نظر آفتاب رفت

صائب به این خوشم که شدم محو در محیط

هر چند سر به باد مرا چون حباب رفت

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 5:55 PM

از خط حلاوت لب جانان به گرد رفت

از جوش مور این شکرستان به گرد رفت

در بسته شد ز گرد کسادی دکان عیش

تا پسته ترا لب خندان به گرد رفت

شد ملک حسن زیر و زبر از غبار خط

دیوار خشک ماند و گلستان به گرد رفت

از بال و پر فشانی گستاخ طوطیان

لعل لب ترا شکرستان به گرد رفت

صف در برابر صف محشر که می کشد؟

از خط سبز آن صف مژگان به گرد رفت

صد خضر را چگونه دهد داد، قطره ای؟

از خط طراوت لب جانان به گرد رفت

ایمن ز خط مباش که دیدم به چشم خویش

کز بال مور ملک سلیمان به گرد رفت

از بوی گل هنوز دل از هوش می رود

هر چند آب و رنگ گلستان به گرد رفت

یاقوت آبدار تو آورد عاقبت

خطی به روی کار، که ریحان به گرد رفت

بنشین که از خرام تو ای آب زندگی

چندین هزار سرو خرامان به گرد رفت

صبری که بود پشت امیدم ازو به کوه

آخر زنی سواری طفلان به گرد رفت

از بیقراری دل دیوانه خوی من

زنجیر توتیا شد و زندان به گرد رفت

افسوس بر گذشتن موران که می خورد؟

جایی که تاج و تخت سلیمان به گرد رفت

غفلت نگر که خرمن خود را نکرده پاک

از تندباد حادثه دهقان به گرد رفت

چون ابر از جبین هوا آب می چکد

از بس که آبروی عزیزان به گرد رفت

مجنون ما ز بس که به هر کوچه ای دوید

هموار گشت شهر و بیابان به گرد رفت

از دشمن ضعیف حذر کن که بارها

خواب گران ز جنبش مژگان به گرد رفت

زان سایه ای که سرو تو بر خاکشان فکند

دعوای خونبهای شهیدان به گرد رفت

صائب که پاک می کند از روی کف غبار؟

در قلزمی که گوهر غلطان به گرد رفت

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 5:55 PM

صبح شکوفه چون کف سیل بهار رفت

خوش موسمی ز کیسه لیل و نهار رفت

خون می چکد ز غنچه منقار بلبلان

زین نقد تازه کز گره روزگار رفت

آمد به موج لاله و گل بحر نوبهار

مانند کف، شکوفه سبک بر کنار رفت

از دفتر شکوفه، بجا یک ورق نماند

ایام مد کشیدن ابر بهار رفت

گنجی که از شکوفه برون داده بود خاک

در یک نفس به باد چو زر نثار رفت

نقدی که از شکوفه چمن جمع کرده بود

یکسر به هرزه خرجی باد بهار رفت

بی سکه خرج کرد زر خویش را تمام

زین بوستان شکوفه عجب نامدار رفت

دوران اعتدال نسیم چمن گذشت

از سینه جهان، نفس بی غبار رفت

ناسور شد جراحت منقار بلبلان

از بس که خون ناله ازو در بهار رفت

خط بنفشه ری به پژمردگی گذاشت

ریحان و گل به سرعت دود و شرار رفت

تا گشت تازیانه قوس قزح بلند

چون کاروان برق، سبک لاله زار رفت

قسمت چو نیست، فایده برگ عیش چیست؟

نرگس پیاله داشت به کف، در خمار رفت

تا با گل شکفته شبی را به روز کرد

خونها ز چشم شبنم شب زنده دار یافت

رو باز پس ز شور قیامت نمی کند

هوشی که در رکاب نسیم بهار رفت

ساقی، ترا که دست و دلی هست می بنوش

کز بوی باده دست و دل من ز کار رفت

خوش وقت رهروی که درین باغ چون نسیم

بی اختیار آمد و بی اختیار رفت

واشو چو غنچه، ای گره دل به زور خود

اکنون که دست عقده گشایان ز کار رفت

صائب مپرس حال دل عندلیب را

جایی که لاله با جگر داغدار رفت

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 5:55 PM

تا از عقیق او به بدخشان سخن گذشت

از سنگ، لعل چون عرق از پیرهن گذشت

دامان چین ز عطسه خون لاله زار شد

از بس نسیم زلف به مغز ختن گذشت

گرد لب پیاله که از مجلس شراب

حرفی برون نبرد اگر صد سخن گذشت

یوسف ز شرم سر به گریبان چاه برد

تا از قماش پیرهن او سخن گذشت

آتش ز روی صورت دیوار می چکد

پروانه چون تواند ازین انجمن گذشت؟

صائب کمال زلف در آشفته خاطری است

نتوان ز بیم ناخن دخل از سخن گذشت

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 5:55 PM

از داغ، روشنی جگر پاره پاره یافت

جان این زمین سوخته از یک شراره یافت

شد تازه داغ غیرت خونین دلان عشق

تا لاله زین چمن جگر پاره پاره یافت

گردید از میانجی گوش و زبان خلاص

ز اهل نظر کسی که زبان اشاره یافت

آسوده از حساب به روز شمار شد

اینجا کسی که درد و غم بی شماره یافت

در وادیی که شوق بود میر کاروان

گرد پیاده را نتواند سواره یافت

دست از طلب کشیدم، تا طفل شیرخوار

با دست بسته رزق خود از گاهواره یافت

زان دم که دل عنان توکل ز دست داد

در کار خویش صد گره از استخاره یافت

آب عقیق یار ز خط آرمیده شد

این گوهر از غبار یتیمی کناره یافت

فیضی که ناخدا دل شب یافت از نجوم

دل در سواد زلف ازان گوشواره یافت

ابرام می کند به در بسته کار سنگ

آهن ز روی سخت، شررها ز خاره یافت

شمع از نفس درازی، شب را بسر نبرد

صبح از دم شمرده حیات دوباره یافت

ره می برد به آن دهن تنگ، بی سخن

در آفتاب هر که تواند ستاره یافت

صائب مرا بس است ز خوان وصال او

این لذتی که دیده من از نظاره یافت

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 5:55 PM

یک تن دل شکسته ز اهل وفا نیافت

صد حرف آشنا زد و یک آشنا نیافت

محضر به خون بستر گل می کند درست

پهلوی من شکستگی از بوریا نیافت

بر چوب بست غیرت من دست شانه را

دست این چنین به زلف نسیم صبا نیافت

در پیش غنچه دهن دلفریب او

تا پسته لب گشود، دل خود به جا نیافت

از دست کوته است، که در زیر سنگ باد!

نخل قدش که جای در آغوش ما نیافت

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 5:55 PM

سر جوش عمر من به هوا و هوس گذشت

ته جرعه اش به آه و فغان (چون) جرس گذشت

افغان که عندلیب مرا عمر در بهار

گه در شکنج دام و گهی در قفس گذشت

غافل زیاد مرگ مرا زندگی نکرد

عمرم تمام در نفس باز پس گذشت

دلجویی بهار تلافی کند مگر

از زندگانی آنچه مرا در قفس گذشت

در بزم وصل آینه رویان ز احتیاط

اوقات من تمام به پاس نفس گذشت

صیدی نیافتیم که مطلق عنان کنیم

عمر سگ شکاری ما در مرس گذشت

دل خوردن است سمت طامع ز پاکباز

صد بار مست دید مرا و عسس گذشت

صائب خوشا کسی که درین بحر چون حباب

بود و نمود او همه در یک نفس گذشت

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 5:55 PM

روزی که حرف عشق مرا بر زبان گذشت

چون خامه مد زخم من از استخوان گذشت

هر رخنه قفس دری از فیض بوده است

صد حیف ازان حیات که در آشیان گذشت

یک بار دست در کمر بلبلان نزد

این موج گل که از کمر باغبان گذشت

شد پرده های دیده روشن، قماش ما

از بوی یوسفی که بر این کاروان گذشت

تا روی آتشین تو بی پرده شد ز شرم

آیینه همچو آب ز آیینه دان گذشت

برجسته مصرعی است ز دیوان زندگی

چون نی ز عمر آنچه مرا در فغان گذشت

بی حاصلی نگر که شماریم مغتنم

از زندگانی آنچه به خواب گران گذشت

پیغام وبوسه نیست تسلی فزای من

بازآ که اشتیاق من از این و آن گذشت

صائب ز صبح شیب و سرانجام آن مپرس

چون موسم شباب به خواب گران گذشت

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 5:55 PM

امشب خیال زلف تو از چشم تر گذشت

این رشته با هزار گره زین گهر گذشت

چون موج دست در کمر بحر می کند

هر کس که چون حباب تواند ز سر گذشت

از سنگلاخ دهر دل شیشه بار من

خندان چو کبک مست ز کوه و کمر گذشت

حسن تو سرکش است، وگرنه ز جذب عشق

آهو عنان کشیده مرا از نظر گذشت

نقص بصیرت است حجاب گذشتگی

تا چشم باز کرد ز دنیا شرر گذشت

چون شمع با سری که به یک موی بسته است

می بایدم ز پیش نسیم سحر گذشت

با شوخ دیدگان نتوان هم نواله شد

طوطی ز تنگ چشمی مور از شکر گذشت

از سیلی خزان نشود چهره اش کبود

آزاده خاطری که چو سرو از ثمر گذشت

چون بلبلان ترانه من مستی آورد

هر کس خبر گرفت ز من، بیخبر گذشت

صائب برون نبرد مرا وصل از خیال

فصل بهار من به ته بال و پر گذشت

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 5:54 PM

کارم شب وصال به پاس نظر گذشت

فصل بهار من به ته بال و پر گذشت

دامان بیخودی مده از کف به حرف عقل

از بیم راهزن نتوان زین سفر گذشت

دلبستگی نتیجه نقصان بینش است

تا چشم باز کرد صدف از گهر گذشت

ای کاش صرف مشق جنون می شدی تمام

از زندگانی آنچه به کسب هنر گذشت

گر سر رود، ز تیغ فنا سر نمی کشم

نتوان به تلخرویی بحر از گهر گذشت

هر زنده دل که بر خط تسلیم سر نهاد

چون خون مرده از خطر نیشتر گذشت

اشکم هزار مرحله از دل گذشته است

چون رهروی که گرم شد از راهبر گذشت

تا همچو شمع پای نهادم درین بساط

عمرم به گریه شب و آه سحر گذشت

دل را دست دار که موج سبک عنان

با کشتی شکسته ز بحر خطر گذشت

نقصان نکرده است کسی از گذشتگی

وصل نبات یافت چو بید از ثمر گذشت

صائب گرفت دامن عمر رمیده را

بر خاک هر که سایه آن سیمبر گذشت

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 5:54 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4445588
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث