به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

دل کار خود به دامن پاک دعا گذاشت

اغیار را به باطن مهر و وفا گذاشت

ناخن شکست و سینه همان برقرار خویش

فرهاد رفت و کوه الم را به جا گذاشت

خضری که خار از قدم سعی می کشید

پای به خواب رفته ما را حنا گذاشت

دیگر به خاک پای تو دست که می رسد؟

صد سرمه خط به کاغذ این توتیا گذاشت

روزی که عشق سلسله جنبان زلف شد

زنجیر جای کفش مرا پیش پا گذاشت

صائب گلی نچید ز شکر لبان هند

روز بدی قدم به دیار وفا گذاشت

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 5:48 PM

روزی که عشق داغ مرا بر جگر گذاشت

از شرم، لاله پای به کوه و کمر گذاشت

عاقل ز دست دامن فرصت نمی دهد

نتوان جنون خود به بهار دگر گذاشت

آن گرمرو ز سردی ایام آگه است

کز نقش پا چراغ به هر رهگذر گذاشت

پیداست سعی آبله پایان کجا رسد

در وادیی که برق سبکسیر پر گذاشت

در پیچ و تاب عمر سر آورد چون کمند

صیاد پیشه ای که مرا از نظر گذاشت

محمود نیست ظلم به دلهای بیگناه

زلف ایاز در سر این کار سر گذاشت

آسوده ام که پیر خرابات چون سبو

بالین ز دست خویش مرا زیر سر گذاشت

از ساحل نجات به بحر خطر فتاد

از حد خود کسی که قدم پیشتر گذاشت

شبنم در آرزوی رخ لاله رنگ تو

دندان ز برگ لاله و گل بر جگر گذاشت

صائب مکش سر از خط تسلیم زینهار

کان کس که پا کشید ازین راه، سر گذاشت

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 5:48 PM

بار غم از دلم می گلرنگ بر نداشت

این سیل هرگز از ره من سنگ برنداشت

از بس فشرد گریه بیدادگر مرا

ناخن ز کاوش دل من رنگ برنداشت

اوقات خود ز مشق پریشان سیاه کرد

چشمی که نسخه زان خط شبرنگ برنداشت

از شور عشق سلسله جنبان عالمم

مرغی مرا ندید که آهنگ برنداشت

شد کهربا به خون جگر لعل آبدار

از می خزان چهره ما رنگ برنداشت

یارب شود چو دست سبو خشک زیر سر

دستی که در شکستن من سنگ برنداشت

چون برگ لله گر چه به خون غوطه ها زدیم

بخت سیه ز دامن ما چنگ برنداشت

برداشتیم بار غم خلق سالها

از راه ما اگر چه کسی سنگ برنداشت

بسم الله امید بود زخم تیغ عشق

بی حاصل آن که زخم چنین جنگ برنداشت

هر چند همچو سایه فتادم به پای خلق

از خاک ره مرا کسی از ننگ برنداشت

صائب ز بزم عقده گشایان کناره کرد

ناز نسیم، غنچه دلتنگ برنداشت

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 5:48 PM

ساقی ز ما شراب نخواهد دریغ داشت

دریا ز تشنه آب نخواهد دریغ داشت

آن شاخ گل کز او جگر خار تازه است

از بلبلان گلاب نخواهد دریغ داشت

ابری که بخیه زد به گهر سینه صدف

هرگز ز گوهر آب نخواهد دریغ داشت

لعلی کز اوست زخم نمکسود سنگ را

شور از دل کباب نخواهد دریغ داشت

خورشید چون ز خاک ندارد دریغ فیض

از لعل، آب و تاب نخواهد دریغ داشت

گر در نقاب خاک زند غوطه، نور خود

از ماه، آفتاب نخواهد دریغ داشت

دل بد مکن که خنده مشکل گشای صبح

از غنچه فتح باب نخواهد دریغ داشت

آن منعمی که چشم و دهان بی سؤال داد

اسباب خورد و خواب نخواهد دریغ داشت

آن کس که بی طلب به تو نقد حیات داد

امروز نان و آب نخواهد دریغ داشت

پیر مغان که دست سبو بی طلب گرفت

صائب ز ما شراب نخواهد دریغ داشت

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 5:48 PM

هر کس ز تیغ غمزه او سر دریغ داشت

جام سفالی از لب کوثر دریغ داشت

زر را به زر چرا ندهد بی دریغ کس؟

از یار سیمبر نتوان زر دریغ داشت

ماند از غبار خاطر خود زنده زیر خاک

از هر که آسمان مژه تر دریغ داشت

میزان روزگار ندارد به ظلم میل

زان سر بجوی هر چه ازین سر دریغ داشت

فیض قدح چرا بود از آفتاب کم؟

نتوان ز خاک باده احمر دریغ داشت

آگاه بود خضر ز آفات زندگی

دانسته آب را ز سکندر دریغ داشت

صائب ز حرف تلخ شکایت چرا کند؟

هر کس ز کام طوطی، شکر دریغ داشت

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 5:48 PM

گل بس که شرم ازان رخ پر خط و خال داشت

آیینه در کف از عرق انفعال داشت

از چشم دام می کند امروز خوابگاه

مرغی که وحشت قفس از نفس بال داشت

فیروز جنگ گشت دل شیشه بار ما

در کوچه ای که سنگ حذر از سفال داشت

زیر سیاه خیمه لیلی نشسته بود

مجنون اگر چه چشم به چشم غزال داشت

جز دود دل نچید گلی از وصال شمع

فانوس ساده لوح چها در خیال داشت

امروزه خنده طرح به گلزار می دهد

آن روزگار رفت که صائب ملال داشت

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 5:48 PM

یک آفریده از ته دل شادمانه نیست

فرقی میان پیر و جوان زمانه نیست

خاری که در دلم نخلد چون زبان مار

در آشیانه من بی آب و دانه نیست

خمیازه نشاط بود خنده اش چو صبح

آن را که در جگر نفس بیغمانه نیست

بر هر که می فتد نظرم، دلشکسته است

یک شیشه درست درین شیشه خانه نیست

باغ و بهار ما جگر داغدار ماست

در برگریز، بلبل ما بی ترانه نیست

یارب که چشم کرد من دردمند را؟

کز دیده کاروان سرشکم روانه نیست

ره گم ز تازیانه کند اسب راهوار

در بزم باده حاجت چنگ و چغانه نیست

از بهر حفظ، سیم و زر بی ثبات را

بهتر ز دست و دامن سایل خزانه نیست

بیهوده سیر و دور به گرد جهان زند

پرگار را بغیر دل خویش دانه نیست

افتاده ای تو در غلط از کثرت مثال

یک عکس بیش در همه آیینه خانه نیست

صائب بغیر نام، چو عنقا درین جهان

چیزی دگر ز هستی من در میانه نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 5:48 PM

 

ما را زبان شکوه ز جور زمانه نیست

یاقوت وار آتش ما را زبانه نیست

با قد خم کسی که شود غافل از خدا

در خانه کمان، نظرش بر شانه نیست

افغان که ناله من برگشته بخت را

در گوش خوابناک تو ره چون فسانه نیست

حسن تو منتهی شده و صبر من تمام

تنگ است وقت ما و تو، جای بهانه نیست

گر جرم من ز ریگ روان است بیشتر

شکر خدا که رحمت حق را کرانه نیست

چون چشم وا کنم، که به وحشی غزال من

مد نگاه گرم، کم از تازیانه نیست

شرب مدام، زندگی جاودان بود

آب حیات، غیر شراب شبانه نیست

از موج، تازیانه گلگون می بس است

حاجت به ساز کردن چنگ و چغانه نیست

افسردگی زم و زمان را گرفته است

فرقی میان پیر و جوان زمانه نیست

قانع به خاکساریم از اوج اعتبار

صائب به صدر، چشم من از آستانه نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 5:48 PM

 

از شرم اگر چه روی تو چندین نقاب داشت

هر ذره از فروغ تو چشم پر آب داشت

رفتی به سیر گلشن و از شرم آب شد

هر گل که باغبان ز برای گلاب داشت

دود قیامت از دل آتش بلند کرد

خونابه ای که در دل گرم این کباب داشت

می خواست زین خرابه به جای خراج، گنج

فرمانروای عشق که ما را خراب داشت

در گلشنی که بلبل ما شد سیه گلیم

هر غنچه در نقاب، گل آفتاب داشت

مجنون به ریگ بادیه غم های خود شمرد

یاد زمانه ای که غم دل حساب داشت

زان آتشی که در دل من عشق برفروخت

هر موی من چو موی میان پیچ و تاب داشت

از ورطه ای که کشتی ما بر کنار رفت

دریا خطر ز گردش چشم حباب داشت

صائب ز ما دگر سخن خونچکان مجوی

تا خام بود، گریه خونین کباب داشت

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 5:48 PM

تا آدمی خمش نشود برگزیده نیست

صهبا ز جوش تا ننشیند رسیده نیست

تمکین ز چار موجه طمع داشتن خطاست

در قلزمی که آب گهر آرمیده نیست

هر کس نظر به عیب کسان از هنر کند

در پیش صاحبان نظر پاک دیده نیست

بیهوده دست بر دل من می نهد طبیب

لنگر حریف کشتی طوفان رسیده نیست

آواز نیست پای به دامن کشیده را

هر کس که از وصول زند دم رسیده نیست

مشغول جمع کردن تیر فکنده است

پشت فلک ز راه تواضع خمیده نیست

مگشای لب به خنده و کوتاه دار دست

در عالمی که دست و لب ناگزیده نیست

پیوسته در کشاکش خار علایق است

چون سرو دامنی که درین باغ چیده نیست

صائب بود ز درد خطا صاف فکر من

در جام من به غیر شراب چکیده نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 24 خرداد 1395  - 5:48 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4444899
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث