به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ما گر چه بسته ایم لب از گفتگوی دوست

آیینه دار راز نهان است روی دوست

از بوی پیرهن گذرد آستین فشان

در مغز هر که ریشه دوانید بوی دوست

محو کدام آیینه سیما شود کسی؟

آیینه خانه ای است دو عالم ز روی دوست

رهبر چه حاجت است، که هر خار دشت عشق

برداشته است دست اشارت به سوی دوست

در پرده سوخت شهپر مرغ نگاه را

آه آن زمان که پرده برافتد ز روی دوست

درد طلب کجاست، که هر ذره خاک من

چون مور پر برآورد از جستجوی دوست

هر چند دوست را سر ما نیست از غرور

ما هم ز انفعال نداریم روی دوست

اوراق دل ز منت شیرازه فارغ است

تا کوچه گرد زلف حواس است بوی دوست

از سیل فتنه زیر و زبر گر شود جهان

صائب برون نمی رود از خاک کوی دوست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 6:01 PM

تا چند بشنوم ز رسولان پیام دوست

گه دل به نامه شاد کنم، گه به نام دوست

عارف ز جام مهر خموشی نیافته است

کیفیتی که یافت دلم از کلام دوست

رحم است بر کسی که ز کوتاه دیدگی

در جستجوی ماه برآید به بام دوست

دشمن به بیقراری من رحم می کند

در خاطرم عبور کند چون خرام دوست

گر میرم از خمار ز دل خون نمی خورم

من کیستم که باده گسارم ز جام دوست؟

هر چند ناقص است شود کار او تمام

افتاد چشم هر که به ماه تمام دوست

در بزم ما به باده و جام احتیاج نیست

ما را بس است مستی ذکر مدام دوست

از داغ غربتش جگر سنگ خون شود

آشفته خاطری که نداند مقام دوست

خون می خورد ز ساغر آب حیات، خضر

خوشتر ز لطف خاص بود لطف عام دوست

ناکامی است قسمت خودکام، زینهار

بر کام خود مباش که باشی به کام دوست

صائب فزون ز باده لعل است نشأه اش

خونی که می خورم ز رخ لعل فام دوست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 6:01 PM

باریکتر چرا نشوم از میان دوست؟

می بایدم گذشت ز تنگ دهان دوست

هر کوچه کهکشانی و هر خانه مشرقی است

از فیض آفتاب ثریا فشان دوست

نتوان به خامه دو زبان حرف دوست گفت

لب بسته ایم یکقلم از داستان دوست

از گیرودار سبحه و زنار فارغ است

دستی که ماند در ته رطل گران دوست

من کیستم که روی نتابم ازین مصاف؟

گردون زره شده است ز زخم سنان دوست

باید به زخم چنگل شهباز تن دهد

چون بهله هر که دست کند در میان دوست

یک موی در میان من و او نمانده است

پیچیده ام چو تاب به موی میان دوست

سنگ نشان ز حالت منزل چه آگه است؟

از دیر و کعبه چند بپرسم نشان دوست؟

عاشق به کعبه حاجت خود را نمی برد

خاک مرا عشق بود آستان دوست

بر هر که دست می زنم از دست رفته است

در حیرتم که از که بپرسم نشان دوست؟

صائب زبان بگز که درین انجمن کلیم

تا دست و لب نسوخت، نشد همزبان دوست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 6:01 PM

از لخت دل مرا مژه در چشم تر شکست

چون شاخ نازکی که ز جوش ثمر شکست

چون تیغ آب جوهر من شد زیادتر

چندان که روزگار مرا بیشتر شکست

جای شراب عشق نگیرد شراب عقل

نتوان خمار بحر به آب گهر شکست

در عاشقی همین دل بلبل شکسته نیست

اول سبوی غنچه درین رهگذر شکست

از جام غیر، آن لب میگون زیاد نیست

باید خمار خود ز شراب دگر شکست

گردید توتیای قلم استخوان من

از بس مرا فراق تو بر یکدگر شکست

مژگان اشکبار تو ای شمع انجمن

صد تیغ آبدار مرا در جگر شکست

خون می گشاید از رگ الماس سایه اش

آن نیش غمزه ای که مرا در جگر شکست

صائب چه شکرهاست که ما را چو زلف، یار

در هر شکستنی به طریق دگر شکست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 6:01 PM

چندین جمال هست نهان در جلال دوست

خوشتر ز گوشوار بود گوشمال دوست

پیوند نابریده میسر نمی شود

موقوف انقطاع بود اتصال دوست

در پرده آب کرد دل کاینات را

ای وای اگر ز پرده برآید جمال دوست

اوج وصال در خور پرواز ما نبود

بی بال و پر شدیم به امید بال دوست

پیوسته با محیط بود جویبار موج

دل را که منع می کند از اتصال دوست؟

بر سنگ زن که آهن زنگار خورده ای است

آیینه ای که آب نشد از مثال دوست

چون طفل روزه دار، سراپای دیده ایم

تا از کدام ابر برآید هلال دوست

معنی ربوده است مرا بیشتر ز لفظ

پروای دوست نیست مرا از خیال دوست

موج و حباب تیره کند بحر صاف را

حاجت به خط و خال ندارد جمال دوست

گردد ز خشکی و تری شاخ مختلف

عام است ورنه فیض نسیم وصال دوست

از ناله و فغان نشود طبع من ملول

جمع است خاطرم ز دل بی ملال دوست

در نوبهار حشر نیاید برون ز خاک

هر دانه دلی که نشد پایمال دوست

بگذر ز سر، که هر که درین راه سر نباخت

در جیب خاک ماند سرش ز انفعال دوست

هر ذره ای نو ای اناالشمس می زند

در خانه ام ز روشنی بی زوال دوست

ظرف حباب در خور بحر محیط زیست

صائب مرا بس است امید وصال دوست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 6:01 PM

نتوان ز دل غبار ملال از شراب شست

زنگ از جبین آینه نتوان به آب شست

از می خمار آن لب میگون ز دل نرفت

داغ شراب را نتواند شراب شست

صافی نمی شود دل صد پاره بی گداز

گل رنگ خون ز چهره به اشک گلاب شست

از بخت تیرگی به گرستن نمی رد

چون خط سرنوشت که نتوان به آب شست

در غیرتم که انجم شب زنده دار را

تردستی خیال که از دیده خواب شست؟

چندان ز شرم روی تو زد غوطه در عرق

کز روی ماه داغ کلف آفتاب شست

از روی شرمگین تو گلگونه حیا

هر چند خون خورد، نتواند شراب شست

با عشق هر که مسلک عقل اختیار کرد

از آب خضر دست به موج سراب شست

یک رشته تاب مهر تو از دل بجا نماند

داغ از کتان من تری ماهتاب شست

در خون دل مرو که سیه روی می شود

هر اخگری که چهره به اشک کباب شست

از دل به می نرفت کدورت که از گهر

مشکل توان غبار یتیمی به آب شست

صائب به می ز دل نتوان تیرگی زدود

از لاله داغ را نتواند سحاب شست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 6:01 PM

از بس نهاده ام به دل داغدار دست

گشته است داغدار مرا لاله وار دست

ای ساقیی که توبه ما را شکسته ای

زنهار از شکسته نوازی مدار دست

ریزند می چو شیشه مگر در گلوی من

می لرزد این چنین که مرا از خمار دست

ای گل چه آفتی تو که از خون بلبلان

در مهد غنچه بود ترا در نگار دست

در عهد خوبی تو گذارند گلرخان

گاهی به روی و گاه به دل غنچه وار دست

از اشتیاق دامن آن سرو خوش خرام

از آستین چو تاک برآرم هزار دست

زان پر گل است گلشن حسنت که می رود

از دیدنت نظارگیان را ز کار دست

گوهر شود ز گرد یتیمی گرانبها

ای سنگدل مشوی ازین خاکسار دست

دریا خمش به پنجه مرجان نمی شود

سودی نمی دهد به دل بیقرار دست

می کرد در تهیه افسوس کوتهی

می بود همچو سرو مرا گر هزار دست

از امتحان غمزه خونخوار درگذر

نتوان گذشتن به دم ذوالفقار دست

صد بار جوی خون شده است آستین من

تا برده ام به لعل آب آن نگار دست

چون خرده زری که ترا هست رفتنی است

در آستین گره چه کنی غنچه وار دست؟

دستی نشد بلند پی دستگیریم

شد توتیا اگر چه مرا زیربار دست

بی بادبان سفینه به ساحل نمی رسد

صائب ز طرف دامن دل بر مدار دست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 6:01 PM

هر کس فشاند بر من پر شور پشت دست

از جهل زد به خانه زنبور پشت دست

یابد چگونه راه در آن زلف دست ما؟

جایی که شانه می گزد از دور پشت دست

چون روی دست گل شود از زخم خونچکان

از حیرت جمال تو ناسور پشت دست

از شرم اگر چو غنچه کند دست را نقاب

رنگین شود ازان رخ مستور پشت دست

آنجا که ساعد تو برآید ز آستین

غلمان رود ز دست و گزد حور پشت دست

در پیش عارض تو مکرر گذشته است

از برگ بر زمین شجر طور پشت دست

می در گلوی مدعیان می کند به زور

زد آن که بر لب من مخمور پشت دست

تا شد ز می گزیده لب می چکان یار

از برگ تاک می گزد انگور پشت دست

چون داغ لاله خشک شد از خون گرم خویش

زخمی که زد به مرهم کافور پشت دست

خرمن عنان گسسته در آید به خانه اش

مردانه گر به دانه زند مور پشت دست

مانع مشو ز خوردن خون اهل درد را

بیجا مزن به شربت رنجور پشت دست

نگرفت هر که دست فقیران به زندگی

خواهد گزید پر به لب گور پشت دست

در پیش قطره چون سپر اندازد از حباب؟

موجی که زد به قلزم پرشور پشت دست

زاهد برون نمی نهد از زهد خشک پای

چون بر عصای خویش زند کور پشت دست؟

دستی اگر بلند نسازی به خواندنم

دست نوازشی است هم از دور پشت دست

هر چند خوشنماست سبکدستی از کریم

خوشتر بود ز سایل مغرور پشت دست

از کوزه شکسته کنون آب می خورد

آن کس که زد به کاسه فغفور پشت دست

خواهد گزید پر لب افسوس خویش را

شوخی که زد به صائب مهجور پشت دست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 6:01 PM

آهی که غم ز دل نبرد ناکشیدنی است

مرغی که نام بر نبود پر بریدنی است

چون باده صبوح به رگهای میکشان

هر کوچه ای که هست به عالم، دویدنی است

دندان نمودن است در رزق را کلید

پستان خشک دایه قسمت گزیدنی است

زان لعل آبدار که می می چکد ازو

سنگ و سفال میکده ما مکیدنی است

موج شراب، رخنه دل را رفوگرست

این رشته امید به سوزن کشیدنی است

دل در بقا مبند کز این باغ پر فریب

بی بال و پر چو قطره شبنم پریدنی است

نتوان چو موج سرسری از بحر می گذشت

چون درد می، به غور ته خم رسیدنی است

نقل و شراب، هر دو به هم جوش می زند

لعل تو هم مکیدنی و هم گزیدنی است

چپ می رود به راست روان طریق عشق

در گوش چرخ، حلقه آهی کشیدنی است

هر چند درس عشق ز تعلیم فارغ است

هر صبح یک دو نغمه ز صائب شنیدنی است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 6:01 PM

از لعل آبدار تو طرفی نظر نبست

از شور بحر در صدف ما گهر نبست

چشمی که شد به روی سخن باز چون قلم

یک قطره آب خویش به جوی دگر نبست

زان دم که لعل او به شکر خنده باز شد

در نیشکر ز رعشه غیرت شکر نبست

در آتشم ز آینه کز شوق دیدنت

تا باز کرد دیده خود را دگر نبست

از برگ عیش ماند تهی جیب و دامنش

چون لاله هر که داغ ترا بر جگر نبست

روی زمین گذر که سیل حوادث است

هر کس میان گشود در اینجا، کمر نبست

هر برگ سبز او کف افسوس دیگرست

نخلی که در شکوفه پیری ثمر نبست

صائب نشد عزیز به چشم جهانیان

تا آبروی خود به گره چون گهر نبست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 6:01 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4447667
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث