به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

رویی کز او دلی نگشاید ندیدنی است

حرفی که مغز نیست در او ناشنیدنی است

یک دیدن از برای ندیدن بود ضرور

هر چند روی مردم عالم ندیدنی است

ز ابنای روزگار، تغافل غنیمت است

یوسف به سیم قلب ز اخوان خریدنی است

نتوان به حق ز بال و پر جستجو رسید

کاین ره به پای قطع تعلق بریدنی است

تا در لحد شود گل بی خار بسترت

دامن ز خارزار علایق کشیدنی است

در گلشنی که نعل بهاران در آتش است

دامن ز هر چه هست، به جز خار، چیدنی است

چون کوه تا خزانه لعل و گهر شوی

در زیر تیغ، پای به دامن کشیدنی است

بگشای چاک سینه که بر منکران حشر

روشن شود که صبح قیامت دمیدنی است

دندان به دل فشار که آن نونهال را

بوییدنی است سیب ذقن، نه گزیدنی است

صائب ز حسن گل چمن آراست بی نصیب

از عندلیب وصف گلستان شنیدنی است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 6:01 PM

لبهای خشک، موجه عمان تشنگی است

تبخال آتشین، گل بستان تشنگی است

گر هست اثر ز حسن گلوسوز در جهان

در دودمان شمع شبستان تشنگی است

جنت بود هلاک دل داغ دیدگان

کوثر کباب سینه سوزان تشنگی است

تبخال آتشین به لب سوزناک من

چشمی بود که واله و حیران تشنگی است

حسن برشته ای که جگر را کند کباب

بی چشم زخم، ریگ بیابان تشنگی است

قطع نظر ز حسن گلوسوز مشکل است

کوثر وگرنه دست و گریبان تشنگی است

رعناترست یکقلم از عمر جاودان

هر مد کوتهی که به دیوان تشنگی است

آگاه نیستی که چه گلهای آتشین

در بوته های خار مغیلان تشنگی است

همواری دلی که طمع داری از حیات

موقوف بر درشتی سوهان تشنگی است

رقص نشاط کشتی عاشق شکست ما

موقوف چارموجه طوفان تشنگی است

شوقم ز خط فزود به آن لعل آبدار

موج سراب، سلسله جنبان تشنگی است

سیری ز زخم تیغ تو نقشی بود بر آب

هر موج ازان محیط، رگ جان تشنگی است

پی می برد ز خشکی لبها به سوز دل

صائب نگاه هر که زبان دان تشنگی است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 6:01 PM

چون صبح، زندگانی روشندلان دمی است

اما دمی که باعث احیای عالمی است

عیش غلط نمای جهان پرده غمی است

شیرازه شکفتگیش زلف ماتمی است

آن را که راهزن نشود نعل واژگون

ابروی ماه عید، هلال محرمی است

در چشم آبگینه ما دل رمیدگان

زنگ ملال، دامن صحرای خرمی است

از سینه هر دمی که برآید ز روی صدق

مانند صبح، صیقل زنگار عالمی است

بر هر دلی که زخمی تیغ زبان شود

بی چشم زخم، سوده الماس مرهمی است

هر جا به عاجزی رود از پیش کارها

هر مور اژدهایی و هر زال رستمی است

آن را که شد گزیده ز طول حیات خویش

لیل و نهار در نظرش مار ارقمی است

دلهای آب گشته مرغان بینواست

هر جا به چهره گل این باغ شبنمی است

هر چند نم برون ندهد خاک خشک مغز

نسبت به آسمان سیه کاسه حاتمی است

در پنجه تصرف اغیار، زلف تو

در دست دیو مانده گرفتار، خاتمی است

صائب به غیر چاه زنخدان یار نیست

راز مرا گر از همه آفاق محرمی است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 6:01 PM

موج شراب و موجه آب بقا یکی است

هر چند پرده هاست مخالف، نوا یکی است

هر موج ازین محیط اناالبحر می زند

گر صد هزار دست برآید دعا یکی است

خواهی به کعبه رو کن و خواهی به سومنات

از اختلاف راه چه غم، رهنما یکی است

این ما و من نتیجه بیگانگی بود

صد دل به یکدگر چو شود آشنا، یکی است

در کام هر که محو شود در رضای دوست

با نیشکر حلاوت تیر قضا یکی است

در چشم پاک بین نبود رسم امتیاز

در آفتاب سایه شاه و گدا یکی است

پروای سرد و گرم خزان و بهار نیست

آن را که همچو سرو و صنوبر قبا یکی است

بی ساقی و شراب غم از دل نمی رود

این درد را طبیب یکی و دوا یکی است

هر چند نقش ما یک و از دیگران شش است

نومید نیستیم ز بردن، خدا یکی است

دانند عاقلان که ظفر در رکاب کیست

هر چند دانه بیعدد و آسیا یکی است

از حرف خود به تیغ نگردیم چون قلم

هر چند دل دو نیم بود حرف ما یکی است

صائب شکایت از ستم یار چون کند؟

هر جا که عشق هست جفا و وفا یکی است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 6:01 PM

برهان واصلان فنا آرمیدگی است

بر مرگ رفتگان جزع از نارسیدگی است

سیلاب از شتاب به صد رنگ می شود

بر یک قرار، آب گهر ز آرمیدگی است

آنجا که یار پرده براندازد از عذار

قانع شدن به باغ بهشت از ندیدگی است

دار فناست خامی منصور را دلیل

با شاخ، الفت ثمر از نارسیدگی است

شبنم ز چشم پاک بود محرم چمن

صائب عزیز این چمن از پاک دیدگی است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 6:01 PM

 

دنیا برای بیخبران عیش خانه ای است

مرغ حریص را گره دام، دانه ای است

شور مرا نسیم بهاران بهانه ای است

هر شاخ گل، جنون مرا تازیانه ای است

از اختیار ناقص خود دست شستن است

گر بحر بیکران جهان را کرانه ای است

شوری که کوه سر به بیابان نهد ازو

بخت به خواب رفته ما را فسانه ای است

آزاده ای که خاک نهادی است مشربش

بر صدر اگر قرار کند، آستانه ای است

دل را بس است از دو جهان درد و داغ عشق

مرغ غریب را پر و بال آشیانه ای است

زنهار پا برون منه از گوشه قفس

مطلب ز زندگانی اگر آب و دانه ای است

چون آفتاب خنده بر آفاق می زند

آن را که همچو چهره زرین، خزانه ای است

صحن چمن ز نغمه طرازان تهی شده است

از بلبلان به جای، همین آشیانه ای است

صائب در کریم به محتاج بسته نیست

طاعت وسیله ای و عبادت بهانه ای است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 6:01 PM

گنجینه جواهر ما پاک گوهری است

نقدی که در خزانه ما هست بی زری است

بر ما چه اعتراض که بی قدر و قیمتم؟

گوهر اگر به خاک فتد جرم جوهری است

در کار عشق سعی به جایی نمی رسد

در بحر دست و پا زدن از ناشناوری است

دارد دل ترا هوس از عشق بی نصیب

این شیشه چون تهی شود از می پر از پری است

در اشک و آه اگر نکند صرف، غافل است

چون شمع زندگانی آن کس که سرسری است

پیری چه خون که در جگر ما نمی کند

قد دوتای ما دویم چرخ چنبری است

گفتار دلفریب تو در پرده حجاب

سیلاب عقل و هوش چو سر گوشی پری است

باقی ز خیر کن زر و سیم فناپذیر

ای خواجه گر ترا هوس کیمیاگری است

دلبسته هوا به نسیمی فتد ز پا

کوتاهی حیات حباب از سبکسری است

صائب ز مال حرص یکی می شود هزار

بیدرد را گمان که غنا در توانگری است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 6:01 PM

در هر نظاره ام ز تو پیغام تازه ای است

هر گردشی ز چشم توام جام تازه ای است

هر روز از لب تو دل تلخکام من

امیدوار بوسه و پیغام تازه ای است

از پختگی اگر چه مرا عشق سوخته است

هر لحظه در دلم هوس خام تازه ای است

هر زخم تازه بر دل من یار کهنه ای است

هر داغ کهنه در جگرم جام تازه ای است

با عاشقان مضایقه کردن به حرف تلخ

آگاه نیستی که چه دشنام تازه ای است

هر چند کهنه تر شود آن یار تازه رو

ما را ازو توقع انعام تازه ای است

ای دل حساب خویش به آن زلف پاک کن

کز خط رخش به فکر سرانجام تازه ای است

آن را که هست کعبه مقصود در نظر

چشم سفید، جامه احرام تازه ای است

صائب به دور عارضش از خط مشکبار

بر هر طرف که می نگری دام تازه ای است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 6:01 PM

امروز قدر نکته موزون نمانده است

انصاف در قلمرو گردون نمانده است

هیچ است صد رساله حکمت به چشم ما

بهتر ز خم اثر ز فلاطون نمانده است

یک عمر می توان سخن از زلف یار گفت

در بند آن مباش که مضمون نمانده است

صائب پیاله گیر که تا کرده ای نگاه

یک خشت از عمارت گردون نمانده است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:55 PM

هر غنچه زین چمن دل در خون نشانده ای است

هر شاخ نرگسی نظر بازمانده ای است

هر شاخ گل که فصل خزان جلوه می کند

از رنگ و بوی عاریه، دست فشانده ای است

از عقل درگذر، که چراغی است بی فروغ

دست از جنون بدار، که نخل فشانده ای است

در دور تیغ غمزه او نقطه زمین

چون داغ لاله، دیده در خون نشانده ای است

مجنون که بود قافله سالار وحشیان

در عهد ما پیاده دنبال مانده ای است

صائب به دور عارض عالم فروز او

از لاله دم مزن، که چراغ نشانده ای است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:55 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4447669
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث