به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

نور شکوه حق ز مقابل رسیده است

وقت شکست آینه دل رسیده است

آب ستاده آینه زنگ بسته است

بیچاره رهروی که به منزل رسیده است

با جذبه محیط همان در کشاکش است

هر چند موج بر لب ساحل رسیده است

ما را به عیب لاغری از صیدگه مران

کز تار سبحه فیض به صد دل رسیده است

تا شعله می زند به میان دامن سفر

صد کاروان شرار به منزل رسیده است

تا گوهر وجود ترا نقش بسته است

جان محیط بر لب ساحل رسیده است

صد پیرهن عرق گل خورشید کرده است

تا میوه وجود تو کامل رسیده است

این خوش غزل ز فیض سعیدای نقشبند

صائب ز بحر دل به انامل رسیده است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:55 PM

دل از حریم سینه به مژگان رسیده است

کشتی به چار موجه طوفان رسیده است

از دل مجو قرار در آن زلف تابدار

دیوانه ام به سلسله جنبان رسیده است

تا همچو خط لبی به او رسانده ام

صد بار بیشتر به لبم جان رسیده است

افتاده شو که از پر و بال فتادگی

شبنم به آفتاب درخشان رسیده است

جز ماه ناتمام، که از خوان آفتاب

در زیر آسمان به لب نان رسیده است؟

طوق گلوی من شده خلخال ساق عرش

قمری اگر به سرو خرامان رسیده است

احوال زخم و خنجر سیراب او مپرس

لب تشنه ای به چشمه حیوان رسیده است

چون شانه تخته الف زخم گشته ام

تا دست من به طره جانان رسیده است

زان آتشین عذار که خورشید داغ اوست

ته جرعه ای به لاله عذاران رسیده است

شد بوته گداز، تمامی هلال را

رحم است بر سری که به سامان رسیده است

لرزد به خود ز قیمت نازل ز سنگ بیش

تا گوهرم به پله میزان رسیده است

هر چند بسته ام به زنجیر پای من

شور جنون من به بیابان رسیده است

صائب همان ز غیرت خود درکشاکشم

هر چند تیشه ام به رگ کان رسیده است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:55 PM

تا دست من به گردن مینا رسیده است

کیفیتم به عالم بالا رسیده است

باشد ز سر گرانی معشوق ناز عشق

گردنکشی ز باده به مینا رسیده است

از بیکسی رسیده به من در میان خلق

از گوشه گیری آنچه به عنقا رسیده است

شبنم به آفتاب رسانید خویش را

از همت است هر که به هر جا رسیده است

زین بحر بیکنار که در دیده من است

شورابه ای به کاسه دریا رسیده است

گلگل به رویش از دل پر خون شکفته ام

خارم اگر به آبله پا رسیده است

قسمت به ذره ذره رسانیده ام چو مهر

فیضی اگر ز عالم بالا رسیده است

گشته است توتیای قلم استخوان من

تا سرمه ام به دیده بینا رسیده است

از سر زدن پر آبله گشته است چون صدف

دستم اگر به دامن دریا رسیده است

بر روی من چو صبح در فیض وا شده است

تا دست من به دامن شبها رسیده است

خون می چکد ز ناله درد آشنای من

تا شیشه دل که به خارا رسیده است

ای عشق چاره سوز به فریاد من برس

کز درد، کار من به مداوا رسیده است

نعل مرا در آتش غیرت گذاشته است

داغی اگر به لاله حمرا رسیده است

صائب همان ز دامن آن ماه کوته است

هر چند آه من به ثریا رسیده است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:55 PM

تا سینه ام به داغ محبت رسیده است

پروانه ام به مهر نبوت رسیده است

تا دل ز خارخار تمنا شده است پاک

بیمار من به بیشتر راحت رسیده است

نی می کند به ناخن من دیده شکر

تا مور من به خاک قناعت رسیده است

از بوی پیرهن گذرم آستین فشان

تا دست من به دامن فرصت رسیده است

گوهر شده است قطره سیماب جلوه ام

تا دیده ام به عالم حیرت رسیده است

لذت ز بوسه دهن مار می برم

تا پای من به حلقه صحبت رسیده است

یک عمر غوطه در جگر خاک خورده ام

تا ریشه ام به اشک ندامت رسیده است

دزدیده ام ز ننگ گرفتن در آستین

دستم اگر به دامن دولت رسیده است

غیرت شده است مهر دهان، ورنه عمرهاست

طومار صبر من به نهایت رسیده است

گوهر شده است در صدف قدر دانیم

گر قطره ای ز ابر مروت رسیده است

سیری ز دیدن تو ندارد نگاه من

چون قحط دیده ای که به نعمت رسیده است

کشتی ز چار موجه به ساحل رسانده است

صائب ز صحبت آن که به خلوت رسیده است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:55 PM

 

لعلت به خنده پرده گل را دریده است

آیینه از رخت گل خورشید چیده است

نظاره تو تازه کند داغ کهنه را

این لاله گویی ز دل آتش چکیده است

اسباب تیره بختی ما دست داده است

تا سرمه ات به گوشه ابرو رسیده است

کار تو نیست چاره درد من ای مسیح

این شیوه را تبسم او آفریده است

ما برق را بر آتش غیرت نشانده ایم

سیماب در قلمرو ما آرمیده است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:55 PM

شیرازه طرب خط پیمانه بوده است

سیلاب عقل، گریه مستانه بوده است

از بند گشت شورش مجنون یکی هزار

زنجیر تازیانه دیوانه بوده است

امروز کرده اند جدا خانه کفر و دین

زین پیش اگر نه، کعبه صنمخانه بوده است

امروز حسن و عشق جدایند، اگر نه شمع

یک مصرع از سفینه پرواز بوده است

با دامن گشاده صحرا چه می کند

هر سبزه ای که در گره دانه بوده است

صائب غبار خط معموره چون شود؟

جغدی که خال چهره ویرانه بوده است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:55 PM

 

هر کس بیاض گردن او را ندیده است

افسانه ای ز صبح قیامت شنیده است

آفاق محو قد قیامت خرام اوست

این مصرع بلند به عالم دویده است

آب حیات، خشک بود در مذاق او

هر کس به مستی آن لب میگون مکیده است

جز سبز تلخ من که برآورده است خط

تیغ سیاه تاب به جوهر که دیده است

خونی که مشک گشت دلش می شود سیاه

زان سفله کن حذر که به دولت رسیده است

معیار آرمیدگی مجلس است شمع

تا دل بجاست وضع جهان آرمیده است

صائب ز برگریز برد فیض نوبهار

چون غنچه هر که سر به گریبان کشیده است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:55 PM

شرم گناه رهبر توفیق بوده است

عصیان غبار لشکر توفیق بوده است

مستان سری که در سر می می کشیده اند

در انتظار افسر توفیق بوده است

تبخاله ندامت لبهای آتشین

گوهر فروز اختر توفیق بوده است

موج قدح که صیقل زنگ کدورت است

آیینه دار شهپر توفیق بوده است

دستی که ناگهان به دعا می گشوده اند

در آرزوی ساغر توفیق بوده است

صائب مس وجود ترا ساختن طلا

در دست کیمیاگر توفیق توفیق بوده است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:55 PM

زاهد ز سبحه در پی تسخیر بوده است

خاکش خمیر مایه تزویر بوده است

شد رشته حیات ز پیری سبک عنان

موی سفید شهپر این تیر بوده است

یک دل گشاده از نفس گرم من نشد

این باغ پر ز غنچه تصویر بوده است

داند که من چه می کشم از تنگنای چرخ

چون طعمه هر که در دهن شیر بوده است

خون شکایت از لب خورشید می چکد

پستان صبحگاه چه بی شیر بوده است

حیرت علاقه دو جهان را ز من برید

دست ز کار رفته به شمشیر بوده است

از تیغ آبدار برد فیض آب خضر

هر کس ز زندگانی خود سیر بوده است

دیوانه شو که عشرت طفلانه جهان

در کوچه سلامت زنجیر بوده است

داند به من چه می رود از ترکتاز عشق

در راه سیل هر که زمین گیر بوده است

صائب به یک پیاله طلا گشت قلب من

آب و هوای میکده اکسیر بوده است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:55 PM

عارف به اختیار خود از سر گذشته است

این رشته ناگسسته ز گوهر گذشته است

از ترکتاز حادثه، صحرای سینه ام

کشتی است بی حصار که لشکر گذشته است

گردن مکش ز تیغ شهادت که این زلال

از جویبار ساقی کوثر گذشته است

یک دل به جان رساند من دردمند را

از بار دل چها به صنوبر گذشته است

فریاد می کند خط و خالت که کلک صنع

بر صفحه رخ تو مکرر گذشته است

دل با صفا ز علم و هنر صلح کرده است

آیینه من از سر جوهر گذشته است

آسوده باش ای فلک از انتقام ما

کاین شیر از شکاری لاغر گذشته است

فرداست استخوان تنش توتیا شده است

بر روی خاک هر که بلنگر گذشته است

تکرار را به طوطی نوحرف داده است

صائب ز گفتگوی مکرر گذشته است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:49 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4447670
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث