به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

دود دلی ز ابر گهربار مانده است

داور تری ز قلزم زخار مانده است

روشندلان به تیره دلان جا سپرده اند

کف از محیط، از آینه زنگار مانده است

بکسر زبان دعوی بی معنی اند خلق

برگی به نخل معرفت از بار مانده است

صبح شعور، مست شکر خواب غفلت است

افسانه ای ز دیده بیدار مانده است

از عرض علم، مانده به جا عرض سینه ای

از اهل حال، جبه و دستار مانده است

داند که من ز جسم گرانجان چه می کشم

دامان هر که در ته دیوار مانده است

تا صبح حشر هست مرا کار در کفن

در سینه بس که نشتر آزار مانده است

از حیرت خرام تو این چرخ آبگون

چون آب آبگینه ز رفتار مانده است

طوفان گره شده است مرا در دل تنور

تا مهر شرم بر لب اظهار مانده است

در زردی آفتاب قیامت نهاد روی

امید من به وعده دیدار مانده است

جوهر به چشم آینه خاشاک گشته است

تا ناامید ازان گل رخسار مانده است

در تنگنای سینه صائب خیال دوست

پیغمبر خداست که در غار مانده است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:46 PM

با داغ عشق، شعله غیرت نمانده است

گرمی در آفتاب قیامت نمانده است

از هیچ سینه رایت آهی بلند نیست

یک سرو در سراسر جنت نمانده است

از پیش کهربا گذرد برگ کاه، راست

گیرایی کمند محبت نمانده است

هنگامه ساز عشق به کنجی خزیده است

گردی به جا ز شور قیامت نمانده است

دریاست آرمیده و سیل است کند سیر

در هیچ مغز، شور محبت نمانده است

رنگ حیا ز سیب زنخدان پریده است

در میوه بهشت حلاوت نمانده است

خورشید فیض در پس دیوار رفته است

در سایه همای، سعادت نمانده است

گردیده است ابر کف ساقیان سراب

در گوهر شراب، سخاوت نمانده است

ادراک سر به جیب خموشی کشیده است

خاکستری ز شعله فطرت نمانده است

خضر آب زندگی به سکندر نمی دهد

در طبع روزگار مروت نمانده است

گرد نفاق روی زمین را گرفته است

در هیچ دل صفای محبت نمانده است

آفاق را تزلزل خاطر گرفته است

آرام در بهشت قناعت نمانده است

از برگریز حادثه در باغ روزگار

رنگینی از برای حکایت نمانده است

تنها نه ساز اهل زمین است بی نوا

در چنگ زهره پرده عشرت نمانده است

بیچاره ای که رم کند از خود کجا رود؟

آسودگی به گوشه عزلت نمانده است

یک اهل دل که مرهم داغ درون شود

در هیچ شهر و هیچ ولایت نمانده است

خرسند نیستیم که خامش نشسته ایم

ما را دماغ شکر و شکایت نمانده است

لخت جگر ز میوه فردوس نیست کم

افسوس ،قدردانی نعمت نمانده است

پیداست چیست حاصل آینده حیات

از رفته چون به غیر ندامت نمانده است

موی سفید، مشرق صبح ندامت است

صائب به توبه کوش که فرصت نمانده است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:46 PM

از تیر غمزه اش دل دیوانه پر شده است

بیرون روم که از پری این خانه پر شده است

خون می خورد ز تنگی جا، حرف آشنا

از بس دلم ز معنی بیگانه پر شده است

بلبل کند به غنچه غلط، خانه مرا

از بوی گل ز بس که مرا خانه پر شده است

حیرت امان نمی دهدم تا بیان کنم

کاین بحر بیکنار ز یک دانه پر شده است

مینا گلوی خویش عبث پاره می کند

گوش قدح ز نعره مستانه پر شده است

ساقی چه حاجت است خرابات عشق را؟

کز جوش باده شیشه و پیمانه پر شده است

هر چند آفتاب رخ اوست زیر ابر

از اشک، چشم روزن این خانه پر شده است

هرگز نبود فیض جنون عام این چنین

از جوش نوبهار تو، دیوانه پر شده است

گلگل شده است روی تو از جام آتشین

اسباب عیش بلبل و پروانه پر شده است

مشمار سهل، آفت دنیای سهل را

صد مور کشته، بر سر یک دانه پر شده است

از باده خشک لب شدن و مردنم یکی است

تا شیشه ام تهی شده، پیمانه پر شده است

صائب به ذوق زمزمه ما کجا رسد؟

گوشی که از شنیدن افسانه پر شده است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:46 PM

خال تو ریشه در شکرستان دوانده است

از خط سبز، شهپر طوطی رسانده است

جز خط دل سیه که مبیناد روز خوش

بر شمع آفتاب که دامن فشانده است؟

مجنون من ز کندن جان در طریق عشق

فرهاد را به کوه مکرر جهانده است

تا قامت بلند تو در جلوه آمده است

از رعشه سرو فاختگان را پرانده است

موج سراب می شمرد سلسبیل را

هر کس ز خط سبز تو چشمی چرانده است

با قامت تو سبزه خوابیده است سرو

با چهره تو لاله چراغ نشانده است

دستی است شاخ گل که به مستی نگار من

صائب ز روی ناز به گلشن فشانده است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:46 PM

تا زلف او به باد صبا آشنا شده است

از دست دل عنان صبوری رها شده است

نتوان گرفت آینه از دست او به زور

از خط سبز بس که رخش باصفا شده است

صبح امید بر در دل حلقه می زند

گویا دهان او به شکر خنده وا شده است

سیلاب پا به دامن حیرت کشیده است

در وادیی که شوق مرا رهنما شده است

از برگ کاه در نظر او سبکترم

از درد اگر چه چهره من کهربا شده است

چون ماه در دو هفته شود کار او تمام

از درد عشق قامت هر کس دو تا شده است

تا ساده کرده ام دل خود را ز مدعا

نقش مراد در نظرم نقش پا شده است

چون گردباد تا نفسی راست کرده ام

از خاکمال چرخ تنم توتیا شده است

دلهای بیقرار سر خود گرفته اند

تا از کمند زلف تو صائب رها شده است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:46 PM

از خاکمال دام، پرم توتیا شده است

از مالش استخوان تنم رونما شده است

حال شکاف سینه و پیکان او مپرس

یک مشت استخوان، قفس صد هما شده است

داند چه قسم دولتی از دست داده ام

از دست هر که دامن پر گل رها شده است

یک آه دردناک به از طاعت دو کون

این شکر چون کنم که نمازم قضا شده است؟

صائب سفینه ای که زمامش به دست توست

هر تخته، لوح مشهد صد ناخدا شده است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:46 PM

شیرین تبسمی که مرا راه دین زده است

از موم، مهر بر دهن انگبین زده است

خواهد به خون شکست خمار شبانه را

مستی که شیشه دل ما بر زمین زده است

دیگر چه گفته اند که آن یار دلنواز

از زلف باز کرده گره، بر جبین زده است؟

غافل ز نقشبند کند اهل هوش را

نقشی که بر رخ تو خط عنبرین زده است

جان می دهد چو شمع برای نیم صبح

هر کس تمام شب نفس آتشین زده است

کاری است کار عشق که از شوق دیدنش

شیرین مکرر آینه را بر زمین زده است

روشن کند به چهره دو صد شمع کشته را

شوخی که بر چراغ دلم آستین زده است

نقش امید ساده دلان بیشتر شده است

هر چند غوطه در سیهی آن نگین زده است

صائب نمانده است دل ساده در جهان

از بس که خامه ام رقم دلنشین زده است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:46 PM

روی شکفته شاهد جان فسرده است

آواز خنده شیون دلهای مرده است

دخل تو گر چه جز نفسی چند بیش نیست

خرجت ز کیسه نفس ناشمرده است

چون غنچه این بساط که بر خویش چیده ای

تا می کشی نفس همه را باد برده است

سیلاب را ز سایه زمین گیر می کند

کوه غمی که در دل من پا فشرده است

صائب چو موج از خطر بحر ایمن است

هر کس عنان به دست توکل سپرده است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:46 PM

دل را ز کینه هر که سبکبار کرده است

بالین و بستر از گل بی خار کرده است

روشن گهر کسی است که هر خوب و زشت را

بر خویشتن چو آینه هموار کرده است

استادگی ز عمر سبکرو طمع مدار

سیلاب را که خانه نگهدار کرده است؟

ایجاد می کند به شکرخنده صبح را

روز مرا کسی که شب تار کرده است

دستم ز کار و کار من از دست رفته است

تا بهله دست در کمر یار کرده است

در عین وصل می تپد از تشنگی به خاک

آن را که شوق تشنه دیدار کرده است

فارغ ز دور باش بود چشم پاک بین

آیینه را که منع ز دیدار کرده است؟

شهباز انتقام تلافی کند به زخم

هر خنده ای که کبک به کهسار کرده است

ممنونم از غبار کسادی که این حجاب

فارغ مرا ز ناز خریدار کرده است

صائب فریب خنده شادی نمی خورد

هر کس دلی ز گریه سبکبار کرده است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:46 PM

دل از هوس به زلف دو تا اوفتاده است

پرهیز را شکسته به جا اوفتاده است

گردید توتیای قلم استخوان، هنوز

سنگ ملامت از پی ما اوفتاده است

بر روی دست باد مرادست کشتیم

کارم ز ناخدا به خدا افتاده است

بر دوش دار از تن منصور سر ببین

آتش کجا، سپند کجا اوفتاده است

یک گل زمین ز سایه دولت شکفته نیست

گویا گره به بال هما اوفتاده است

صد بار بیش حاصل چین از میانه برد

زلفش کنون به فکر صبا اوفتاده است

صائب چگونه سر ز گریبان برآوریم؟

شغل سخن به گردش ما اوفتاده است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:46 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4447668
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث