به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

از رفتن تو باغ پریشان نشسته است

گل در کمین چاک گریبان نشسته است

دامن کشیدن از کف عشاق سهل نیست

یوسف ازین گناه به زندان نشسته است

در روزگار کشتی عاشق شکست ما

دریا به خواب رفته و طوفان نشسته است

شوریده ای کجاست قدم در میان نهد؟

شد مدتی که شور بیابان نشسته است

در راه خاکساری ما چوب منع نیست

این گرد بر بساط سلیمان نشسته است

شد مدتی که داغ سیه روزگار ما

در انتظار صبح نمکدان نشسته است

از حال دل مپرس که با اهل عقل چیست

دیوانه ای میانه طفلان نشسته است

تا آمده است سینه صائب به جوش فکر

از جوش، بحر قلزم و عمان نشسته است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:40 PM

آن کس که تاج را به فریدون گذاشته است

سودای عشق در سر مجنون گذاشته است

بهر خراب کردن روی زمین بس است

چشم تو گردشی که به گردون گذاشته است

شد سالها و آتش ازو می چکد هنوز

دستی که لاله بر دل مجنون گذاشته است

مجنون گذشت و از جگر لاله ها نرفت

داغی که یادگار به هامون گذاشته است

وصف دهان تنگ تو آفاق را گرفت

در نقطه ای که این همه مضمون گذاشته است

دارد ز بخت سبز دل خضر را کباب

خطی که لب بر آن لب میگون گذاشته است

در دل خیال چشم تو در خواب رفته است

آهو سری به دامن مجنون گذاشته است

صائب چو نیک در نگری هست حکمتی

پیر مغان که خم به فلاطون گذاشته است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:40 PM

پیری اگر چه بال و پرم را شکسته است

پای جهان نورد خیالم نبسته است

گر بشنوی زمن دو سه حرفی چه می شود؟

راه سخن به مور، سلیمان نبسته است

در تنگنای خاک کند سیر لامکان

آزاده ای که دام علایق گسسته است

خون می چکد به هر لبی انگشت می زنی

از زیر تیغ چرخ، مسلم که جسته است؟

با سوزن مسیح نمی آرم برون

خاری که در ره تو به پایم شکسته است

زلف تو در گرفتن دلهاست بیقرار

هر چند از گرانی دلها شکسته است

از قیل و قال تیره شود وقت اهل حال

از عکس طوطی آینه ام زنگ بسته است

صائب ز سیل حادثه از جا نمی رود

چون کوه هر که پای به دامن شکسته است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:40 PM

عیش دل شکسته به آزار بسته است

جوش بهار آبله در خار بسته است

گرد کدورت از دل من دار می برد

دور نشاط نقطه به پرگار بسته است

دل در برم چو برگ خزان دیده می تپد

آرام من به ساغر سرشار بسته است

روی زمین ز سبزه بیگانه ساده است

آیینه نگاه تو زنگار بسته است

گرد یتیمی گهر شاهوار من

راه نگه به چشم خریدار بسته است

روی توجه دل شیرین به کوهکن

پاداش همتی است که بر کار بسته است

دیوانه ام، ز وسوسه رزق فارغم

رزقم به سیر کوچه و بازار بسته است

در پرده حسن از نگه شوخ چشم ماست

یوسف دکان ز جوش خریدار بسته است

مرگ از تعلق تو به اسباب مشکل است

از سر گذشتن تو به دستار بسته است

جوش بهار، رخنه به دیوار می کند

بیهوده باغبان در گلزار بسته است

تسبیح، گل به روزن توفیق می زند

سر رشته نجات به زنار بسته است

صائب چگونه منع کند عشق را ز دل؟

راه طبیب را که به بیمار بسته است؟

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:40 PM

این خار غم که در دل بلبل نشسته است

از خون گل خمار خود اول شکسته است

این جذبه ای که از کف مجنون عنان ربود

اول زمام محمل لیلی گسسته است

پای شکسته سنگ ره ما نمی شود

شوق تو مومیایی پای شکسته است

بر حسن زود سیر بهار اعتماد نیست

شبنم به روی گل به امانت نشسته است

از خط یکی هزار شد آن خال عنبرین

دور نشاط نقطه به پرگار بسته است

بر سر گرفته ایم و سبکبار می رویم

کوه غمی که پشت فلک را شکسته است

آسوده از زوال خود آفتاب گل

تا باغبان به سایه گلبن نشسته است

برقی کز اوست سینه ابر بهار چاک

با شوخی تو مرغ و پر و بال بسته است

پیوسته است سلسله موجها به هم

خود را شکسته هر که دل ما شکسته است

تا خویش را به کوچه گوهر رسانده ایم

صد بار رشته نفس ما گسسته است

داغم ز شوخ چشمی شبنم که بارها

از برگ گل به دامن ساقی نشسته است

خون در دل پیاله خورشید می کند

سنگی که شیشه دل ما را شکسته است؟

(در کام اژدهای مکافات چون رود؟

آزاده ای که خاطر موری نخسته است)

برهان برفشاندن دامان ناز اوست

گرد یتیممی که به گوهر نشسته است

تا بسته است با سر زلف تو عقد دل

صائب ز خلق رشته الفت گسسته است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:40 PM

تا خط به دور ماه رخت هاله بسته است

از هاله مه به حلقه ماتم نشسته است

راهی به حق ز هر دل در خون نشسته است

این در به روی گبر و مسلمان نبسته است

غافل مشو ز پاس دل بیقرار ما

کاین مرغ پر شکسته قفس ها شکسته است

گردون نظر به بی بصران بیشتر کند

زنگی هلاک آیینه زنگ بسته است

خط امان ز تیغ حوادث گرفته است

آزاده ای که بند علایق گسسته است

از مرگ و زندگانی ما عشق فارغ است

دریا، دلی به موج و حبابش نبسته است

رگهای جان باده کشان در کشاکش است

امروز باز رشته سازی گسسته است

خواهد ثواب بت شکنان یافت روز حشر

سنگین دلی که توبه ما را شکسته است!

نتوان به ما رسید ز غمازی نشان

نقش پی رمیده دلان جسته جسته است

خون گریه می کند در و دیار روزگار

تا شیشه دل که خدایا شکسته است

صائب گشوده اند به رویش در بهشت

هر کس زبان ز نیک و بد خلق بسته است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:40 PM

جام شراب مرهم دلهای خسته است

خورشید مومیایی ماه شکسته است

از صد هزار خانه خراب است یادگار

گردی که در عذار تو از خط نشسته است

غافل مشو ز پاس دل ما که بارها

زنجیر زلف را به تپیدن گسسته است

ابروی دلفریب تو عیار پیشه ای است

کز چین کمر به بردن دل تنگ بسته است

بر چهره تو خال زمین گیر شاهدست

کز آتش تو هیچ سپندی نجسته است

مجنون ز بخت تیره ندارد شکایتی

زیر سیاه خیمه لیلی نشسته است

زنهار اعتماد مکن بر حجاب حسن

کز شرم، باز دیده خود را نبسته است

از ناتوان عشق مدد جو، که می کند

کار دم مسیح نسیمی که خسته است

شبنم به شخ عرق شرم یار نیست

بر روی آفتاب قیامت نشسته است

معلوم می شود ز کمر بستگان اوست

هر غنچه ای که طرف کله بر شکسته است

شیرین تر از غبار شکر می رود به باد

هر چند بال طوطی ما زنگ بسته است

زنجیر آهنین چه کند با جنون ما؟

مجنون ما ز کشمکش فکر رسته است

دارد هزار چرخ و فلک را به یاد عشق

این سیل صد هزار چنین پل شکسته است

تمهید در خرابی صائب ضرور نیست

تا دست می زنی به زمین نقش بسته است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:40 PM

باد بهار مرهم دلهای خسته است

گل مومیایی پر و بال شکسته است

شاخ از شکوفه پنبه سرانجام می کند

از بهر داغ لاله که در خون نشسته است

وقت است اگر ز پوست برآیند غنچه ها

شیر شکوفه زهر هوا را شکسته است

این سبزه نیست بر لب جو رسته، نوبهار

بر زخم خاک، مرهم زنگار بسته است

زنجیریی است ابر که فریاد می کند

دیوانه ای است برق که از بند جسته است

پایی که کوهسار به دامن شکسته بود

از جوش لاله بر سر آتش نشسته است

افسانه نسیم به خوابش نمی کند

از ناله که بوی گل از خواب جسته است؟

از جوش گل، ز رخنه دیوار بوستان

خورشید در کمین تماشا نشسته است

صائب به هوش باش که داروی بیهشی

باد بهار در گره غنچه بسته است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:40 PM

نه تخت جم، نه ملک سلیمانم آرزوست

راهی به خلوت دل جانانم آرزوست

چندین هزار دیده حیرانم آرزوست

دیگر نظاره رخ جانانم آرزوست

تا چند در سفینه توان بود تخته بند؟

چون موج، یک سراسر عمانم آرزوست

طوفان چه دست و پای زند در دل تنور؟

بیرون ز خویشتن دو سه جولانم آرزوست

تا خنده بر بساط فریب جهان کنم

چون صبح، یک دهن لب خندانم آرزوست

قانع به ریزه چینی انجم نیم چو ماه

از خوان آفتاب، لب نانم آرزوست

زین بوستان که پرده خارست هر گلش

چون غنچه جمع کردن دامانم آرزوست

چون مور اگر چه نیست مرا اعتبار خاک

مسند ز روی دست سلیمانم آرزوست

تا زین جهان مرده رهایی دهد مرا

یک زنده دل ز جمله یارانم آرزوست

رنج سفر ز ریگ بیابان فزونترست

وجه کفاف و کلبه ویرانم آرزوست

سنگین شد از کنار پدر خواب راحتم

چون ماه مصر سیلی اخوانم آرزوست

دربانی بهشت به رضوان حلال باد

آیینه داری رخ جانانم آرزوست

در چشم من سواد جهان خون مرده ای است

زین خون مرده چی دامانم آرزوست

بی آرزو دلی است، اگر مرحمت کنند

چیزی که از قلمرو امکانم آرزوست

صائب دلم سیاه شد از تنگنای شهر

پیشانی گشاد بیابانم آرزوست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:40 PM

دستی به جام باده حمرایم آرزوست

دست دگر به گردن مینایم آرزوست

چون ریگ، سیر دامن صحرایم آرزوست

تخت روان ز آبله پایم آرزوست

پرگاروار با قدم آهنین خویش

گشتن به گرد نقطه سودایم آرزوست

تا از جگر برآورم این خارها که هست

از دهر سوزنی چو مسیحایم آرزوست

گردد ز بیم سوختن خود کباب من

بیدرد را گمان که تماشایم آرزوست

نتوان به عیب خویش رسیدن ز راه چشم

آیینه داری از دل بینایم آرزوست

آیینه ام سیه شده از قحط همنفس

روشنگری ز طوطی گویایم آرزوست

امید بوسه از دهن تنگ آن نگار

بیجاست گر چه، خواهش بیجایم آرزوست

زان دم که چشم من به سراپای او فتاد

گشتم تمام چشم و سراپایم آرزوست

عالم به چشم من دل فرعون گشته است

صبح امید ازان ید بیضایم آرزوست

صائب بهشت اگر چه نیاید به چشم من

دزدیده دیدن رخ زیبایم آرزوست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:40 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4447656
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث